🔴 حق گوش
✍ امام سجاد علیه السلام: اما حق گوش بر تو آن است که: منزه و پاک کنی از این که راهی به سوی قلب تو باشد، مگر برای شنیدن مطالب خوب و مفیدی که در قلب تو خیری ایجاد نماید.
یا آن که سبب کسب خُلق نیکی گردد؛ زیرا گوش دروازه سخن به سوی قلب است و موجب انتقال انواع و اقسام معانی به قلب می باشد با تمام خوبی ها یا بدی هایی که در آن وجود دارد.
👂و قوت و قدرتی نیست مگر قوت و قدرت پروردگار.
📚 رساله حقوق امام سجاد علیه السلام
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- متحول شدن جوانۍ کھ بھ
روضهها مۍخندید . . .
#پیشنهاد_دانلود
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
🌹💖🦋
حرفای یه دل تنگ
بی گمان روزی خواهی آمد. این را از ردپای به جای مانده ات در پس کوچه های تنهایی دریافته ام. دلنگران بودم از نیامدنت، آخر جز تو کسی نیست که بتوان جان را فدایش کرد. می آیی و می دانم که همه دلتنگی ها را خواهی کشت، همه غربت هارا، حتما تمام غریبه ها قوم و خویشت خواهند شد، بدا به حال من که به غریبه ها هم غریبه ام. می دانم در روز ظهورت هم در کوچه ما باران خواهد آمد، آخر آسمان هم می خواهد در آب و جاروی پیش از عید حضورت سهیم باشد.خدا کند که آن روز هم مثل دیروز و امروز خواب نمانم. آخر آقا جان زنگ ساعتم مدتیست که زنگ زده مثل زنگ خیلی های دیگر...
جانم به فدایت این روزها مردم همه به دنبال غریبه ای می گردند که بگوید من منجی شما هستم و من به دنبال آشنایی. خوب می دانم که تو از هر آشنایی ، آشناتری.آشنا با دردو تنهایی، آشنا با تاریکی بیابان، آشنا با سردی زمستان ، آشنا با ما...
ما که بی تو در روشنایی هم کوریم و در تابستان سرمازده ، غافلیم از زیبایی پاییزو دلخوش به زیبایی بهار. ما که بی تو گاهی عاشقیم و گاهی معشوق، گاهی بت و گاهی بت پرست ، ما که بی تو یادمان رفته تورا .
ما که بی تو هیچ چیز نیستیم.
یادگار یاس و زاده نرجس ، چشمانم به راه است و به زیر پایت، زودتر بیا.
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
#بدونتعارف
بعضےوقتاخداروفراموشمیکنے
میرےسمتبندھخدا🚶🏿♂..
بعدفکرمیکنےاینبندھخداچقدر
خوبہچقدرفکرمیکنےهمیشہهست
گاهےازنمازخدامیزنےمیرسےبہبندھ
#خدا )))'!
بعدیهوهمونبندهخداتنهاتمیزاره...
الاننہخدارودارےنہبندھخدا
ولےنہرفیقخداخیلےمهربونترازاین
حرفاستهستفقطمیخواست
بهتبگہدیدےرفت!؟دیدےبندھ
خدامثلخدانیستازخداتزدےرفتے
سراغبندھفکرکردےهمیشہهست!!
دیدےکهرفتولےمنهستم🙂
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 ذکری برای رفع فشارهای زندگی
🎙 استاد عالی
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
امام_زمانی_ها_ان_شاءالله_فرج_امضا_میشه 2.mp3
5.62M
•°🌱
#پیشنهاد_دانلود
ان شاءالله فرج امضا ميشه
اين آقا منجي دنيا ميشه
شبتون حسینی
🖤🌟✨🌙🖤
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم:
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
نفسم سخت میآمد!
قلب من را بردی، که کمی صیقل بدهی!
قلب من را بده آقا، به خودم!
میخواهم بتپد قلب سیاهم، به تمّنای ظهورت!
من منتظرم!!
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت114
–نه بابا، این حرفها همش پوششه، برای این که اگر زیر نظره پای تو هم گیر باشه، البته اون الان خوب میدونه که زیر نظره
پس اگر میخوای به درد سر نیوفتی جوابش رو نده، اصلا هر شماره ناشناسی بهت زنگ زد فعلا جواب نده تا ببینیم چیکار میکنیم.
پرسیدم:–حتی اگر شماره داخلی بود؟
مکثی کرد و گفت:
–فعلا جواب نده، چون ممکنه آشنایی اینجا داشته باشه و از روی لجبازی بخواد از طریق اون تو رو اذیت کنه.
–شما چطوری متوجه شدید؟
–من خیلی وقته میدونم. از همون بار اول که تعقیبش کردم و جلوی در خونهی شما ماشینم رو پارک کرده بودم، یادته؟ با لبخند سرش را به طرفم چرخاند و ادامه داد:
–اولین برخوردمون. اون روز اصلا فکرش رو هم نمیکردم یه روز با هم همکار بشیم. اون روز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود. البته به قول حنیف روزها مشکلی ندارن اشکال خود ماییم.
بلند شد و دستهایش را در پشتش گره زد و به دیوار تکیه داد و دنبالهی حرفش را گرفت.
–یکی از همون روزا برادرم بهم زنگ زد و گفت که برم یه جایی و ببینم یه موسسهایی وجود خارجی داره یانه.
وقتی آدرس رو داد بهش گفتم پریناز همینجا کار میکنه، اگر بخواد میتونم از اون کمک بگیرم.
از همونجا حنیف حدسیاتش رو برام توضیح داد و گفت حواسم به اطرافم باشه.
با تعجب پرسیدم:
–برادرتون اون سر دنیا چطور متوجه این موسسه شده بودن؟
–خیلی اتفاقی، از طریق یکی از کسایی که به محل کارش امده بوده و براش از فعالینهای اون موسسه تعریف کرده. یه کسی که همونجا با هم آشنا شده بودن و قبلا یه چند ماهی تو ایران به عنوان روان شناس تو این موسسه کار میکرده.ولی چون اونها بهش دیکته میکردن که در راستای چیزی که اونا میخوان مشاوره بده آبشون تو یه جوب نمیره و روان شناسه اونجا رو ترک میکنه، وقتی حنیف حرفهاش رو میشنوه اول باورش نمیشه، میگه توی ایران مگه میشه تو روز روشن اینقدر راحت با آیندهی یه سری دختر جوان بازی کنن و به فساد بکشوننشون. وقتی کمکم مطمئن میشه و تحقیق و بررسی بیشتری انجام میده، البته خیلی زیر پوستی و نامحسوس، متوجهی خیلی چیزها میشه و از طریق یکی از دوستهاش تو ایران به پلیس
خبر داده میشه، تازه بعد از اون معلوم میشه که اصلا این موسسه زیر نظر سازمان اطلاعاته و کارشون خیلی بدتر از این حرفهاس. دارن یه سری وطن فروش تربیت میکنن که در مواقع ضروری بریزنشون تو خیابون.
با اضطراب گفتم:–احتمالا پریناز نمیدونسته و برای کار وارد اونجا شده و ...
حرفم را برید.
–آره اولش نمیدونسته ولی بعد که فهمیده خودش به میل خودش خواسته ادامه بده،
من متوجه میشدم که روز به روز رفتارش تغییر میکنه و بدتر میشه، وقتایی که با هم بودیم انگار همش دنبال یه بهونه بود که همه چیز رو ببره زیر سوال، با گرون شدن هر چیزی یا به بن بست خوردن تو هر کاری همش غر میزد و میگفت اینجا هیچ کس به فکر مردم نیست، اینجا هیچ کس پیشرفتی نمیکنه و خلاصه از این مدل حرفها و سیاه نماییها، فقط میکوبید و حرف از رفتن از اینجا میزد. حرفهاش خیلی عجیب شده بود.
–آخه چرا؟
شروع به بالا رفتن از پلهها کرد.
–به خاطر پول، همون چیزی که همیشه سرش دعوا داشتیم. اولین و آخرین اولویت زندگیش پول بود. درضمن این اواخر خیلی از موسسه حرف میزد، خیلی تحت تاثیر افکار اونا بود. یه جورایی حرفهای اونا انگار براش تقدس پیدا کرده بود. اگر کسی برخلاف اون حرفها میگفت متهم به بیسوادی و عقب موندگی میشد.به جلوی در که رسید برگشت.
–صبر کن الان سوئچ رو میارم میرسونمت.
از جایم بلند شدم.
–نه، ممنون خودم میرم.
کمی مکث کرد و به صورتم زل زد.
–پس بیا بالا یه شربتی چیزی بخور برو. فکر کنم فشارت افتاده.
دامنم را تکاندم و گفتم:–نه، ممنون، خوبم. همین که راه افتادم که بروم.
نوچی کرد و گفت:–من مامانت نیستما ناهار نیاری چیزی بهت نگم. از تنبلی هم خوشم نمیاد. با اون یه لقمه ناهاری که تو خوردی و این رنگ پریده فکر نکنم تا سر خیابون برسی. زود بیا بالا.
فکر کردم کلی مورچه روی گونههایم رژه میروند. نگاهم را زیر انداختم.
–آخه الان بیام بالا، خانم ولدی میخواد سوال پیچم کنه، من که حالم خوبه، ولی چون شما میگید میرم از همین جاها یه چیزی میخرم میخورم بعد میرم خونه.
–مطمئن باشم؟
جرات نکردم سرم را بالا بگیرم. احساس کردم اگر نگاهش کنم همانجا قالب تهی خواهم کرد.
سرم را تکان دادم و فوری خداحافظی کردم و پلهها را به سرعت پایین آمدم.کلید را داخل قفل انداختم و وارد خانه شدم.
آنقدر سروصدا بود که کسی متوجهی آمدن من نشد.آریا در حال باد کردن بادکنک بود. آنقدر بادش کرد که با صدای بلندی ترکید و یک لحظه سکوت شد. همه یکدیگر را نگاه کردند. صدف با دیدن من گفت:–عه، اُسوا امد.
مادر گفت:–چه پاقدمی!
💕join ➣ @God_Online 💕
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>