eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
✋🏻💚 قسم به عصمت زهرا که تا زمان ظهور عزای غربتِ مهـدی کم از محرم نیست...🖤 🌸به نیت تعجیل در فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖   🌷 ﷽ سعي داشتم كه خودم رو از دستش خلاص كنم؛ اما پرزورتر از اين حرفها بود و فشار دستش رو هر لحظه با دستوپازدنهاي من بيشتر ميكرد. گردنم داشت خرد ميشد كه مردي كه ايراني بلد بود گفت: - به نفعته بيحركت بموني. پارچه ي مشكي رنگي روي سرم كشيدن و دستم رو از پشت بستن. صداي دادوفريادم به گوش كسي نميرسيد و تقلاكردن هام فايده اي نداشت. - چيكار ميكنيد عوضيا؟ چي از جونم ميخوايد؟ - اگه يه كم ساكت باشي خودت متوجه ميشي. از تقلاكردن خسته شده بودم. عرق سردي كه ناشي از ترسِ توي وجودم بود روي پيشونيم نشسته بود و توي كتفم كه سمت جلو خم شده بود احساس درد ميكردم. نميدونم چند دقيقه اي از اين وضع گذشته بود كه صداي بازشدن در ماشين اومد و بعد از اون دست قوي و محكم مرد كنارم كه روي سرم مونده بود، من رو به بيرون از ماشين كشوند و حالا نور كمي از پشت پارچه ي مشكي كشيده شده روي سرم ديده ميشد. به محض پياده شدنم پارچه سياه از روي سرم برداشته شد و نور زياد چشمم رو اذيت كرد و به ناچار چشمهام رو نيمه باز نگه داشتم تا رفته رفته چشمم به نور عادت كرد و تونستم محيط اطرافم رو بررسي كنم. محوطه ي خيلي بزرگ با درختان بلند و سبز كه دو طرف مسير رو پوشونده بودن. نگاهم با مردي كه بلد بود ايراني صحبت كنه تلاقي پيدا كرد و اخمهاش توي هم رفت و به مرد پشت سرم اشاره اي داد و اون دستهام رو از پشت گرفت و به سمت جلو هل داد. هنوز گيج و عصبي بودم. نميدونستم اين كارا براي چيه؟ چرا من رو آوردن اينجا؟ ميخوان باهام چيكار كنن؟ *** مبينا - خانم رفيعي از اين سمت لطفاً. دستهام رو توي جيب روپوشم فرو دادم و مصمم به دنبالش راه افتادم. از راهروي طويلي گذشتيم و بالاخره دكتري كه خودش رو خانم عطايي معرفي كرده بود روبه روي درب ايستاد و دستش رو به حالت درزدن بالا برد و قبل از اين كه در رو به صدا در بياره به سمت من چرخيد و گفت - فقط بهش نگو كه حامله اي. ابرويي بالا انداختم و با تعجب بهش خيره شدم. - چرا؟ - از بچه ها متنفره. - آخرش كه ميفهمه. - بعد از اينكه استخدام بشي كه نميتونه اخراجت كنه. فعلاً بذار استخدام بشي، بعداً بهش بگو. با حالتي كه انگار حرف هاش رو قبول نداشتم نگاهش كردم كه شونه اي بالا انداخت و گفت: - به خاطر خودت ميگم. اصلاً به من چه! زير لب غرغر كرد. هر كاري دوست داري بكن. والا! در رو به صدا در آورد و صداي زمختي از پشت در گفت: - بله؟ با لبخند ساختگي روي لب، پا داخل اتاق گذاشت و با صداي آرومي كه انگار از ته چاه در مياومد گفت: - سلام آقاي دكتر! خانم رفيعي اومدن. - بگو بياد داخل. چشمي گفت و به من اشاره كرد تا وارد بشم. با قدمهاي مصمم كه انگار قراره به جنگ دشمن برم، وارد شدم. اتاق بزرگ و دلبازي كه كاملاً نورگير بود و نور آفتاب از پنجره ي بزرگ و شيشه اي پشت سرش به داخل اتاق ميتابيد و پرده ي حرير كرم رنگ هم نميتونست جلوي تابش نور به داخل اتاق رو بگيره. پشت ميز مشكي رنگ با صندلي چرم مشكي نشسته بود. موهاي جوگندمي بلندش رو پشت سر با كش بسته بود و عينكش رو كه بند مشكي بهش آويزون بود، نوك بيني عقابيش گذاشته بود. لبهاي كوچيك و پيشوني چروك افتاده اي داشت و بدن بزرگ و هيكليش به هر چيز شبيه بود الا دكتر و رئيس بيمارستان. سلام دادم و خودم رو معرفي كردم. صداي زمختش روي اعصابم خط ميانداخت. - بشين. از بقيه ي پرستارها درمورد اخلاقش شنيده بودم. تقريباً توي بيمارستان كسي دل خوشي ازش نداشت و اينطور كه ميگفتن كسي از دستش قسر در نميره و حال همه رو به نحوي گرفته. حالت دستوريش هم نشونده نده ي همين اخلاقش بود. روي مبلهاي سفيد با خال هاي مشكي رنگ نشستم و پام رو روي پاي ديگه ام گذاشتم. با صندلي چرخدارش خودش رو به ميز نزديكتر كرد و خودكاري از روي ميز برداشت و روي برگه ي روبه روش چيزي نوشت. - از خودت بگو. - مبينا رفيعي هستم. فارغ التحصيل از دانشگاه [...]، تزم رو توي بيمارستان شماره يك اطفال تهران گذروندم و يه مدت هم همونجا استخدام شدم كه بنا به دلايلي استعفا دادم و الان هم در خدمت شما هستم. به سختي نفس كشيد و عينكش رو از روي بينيش برداشت و بهم خيره شد. - به چه دلايلي؟ فوري گفتم: - دلايل شخصي. پوزخند روي اعصابي زد و گفت: - دلايل شخصي توي محيط كار؟! - يه سري شرايطي پيش اومد كه صلاح ندونستم اونجا كار كنم. سري تكون داد و گفت: - ميتوني از امروز اينجا كار كني؛ اما حواست باشه كه اينجا من رئيس اين بيمارستانم و به هيچ عنوان اجازه نميدم دلايل شخصي توي محيط كارم به وجود بياد. - بله. ميتوني بري.🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسن عسكرى عليه السلام فرمودند: نشانه‏‌هاى مؤمن پنج چيز است: ۱ـ پنجاه ركعت نماز (نماز يوميه و نمازهاي نافله) ۲ـ زيارت اربعين ۳ـ انگشتر به دست راست كردن ۴ـ بر خاك سجده كردن ۵ـ بسم الله الرحمن الرحيم را در نماز بلند @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪ تا علی گریه می کرد آب می شدم این غمو کجای این دل بذارم؟ زینبم! آب دادی آتیشم زدی... حالا که شیر دارم اصغر ندارم😭 داوود رحیمی @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
‍ 🌛آرام بخواب 🌜 💫مهربانم ✨ که خداوند در تدارک ✨ 💫فردایی زیبا برای توست✨ خبرهای خوش برای✨ 💫 فردای تو در راه است ✨ الهی فردا بهترین ها 💫سر راهتون قرار بگیرد دوستان التماس دعا✨ 🌙           @hedye110 🏴🖤🏴
‍ 🌛آرام بخواب 🌜 💫مهربانم ✨ که خداوند در تدارک ✨ 💫فردایی زیبا برای توست✨ خبرهای خوش برای✨ 💫 فردای تو در راه است ✨ الهی فردا بهترین ها 💫سر راهتون قرار بگیرد دوستان التماس دعا✨ 🌙           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر 🌷🌹❤️🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
بی فایده ست روضه و ماتم بدون تو بی فایده ست اشک دمادم بدون تو ای منتقم.... جان عمو جان تان بیا بی فایده ست ماه محرم بدون تو چنگی به دل نمیزند آقای غصه دار بیرق-علم - سیاهی و پرچم بدون تو @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖   🌷 ﷽ از روي مبل بلند شدم و به محض يادآوري چيزي گفتم: - فقط يه چيز ديگه. سؤالي نگاهم كرد كه گفتم: - من باردارم؛ اما تموم سعيم رو ميكنم كه وظيفه ام رو به خوبي انجام بدم و اختلالي توي كارم پيش نياد... دستش رو به معناي كافيه بلند كرد و گفت: - چند وقته؟ - حدوداً دو ماه. از روي صندلي بلند شد و كنار پنجره ايستاد. - مراقب خودت باش. اين دوران، دوران حساسيه. گيج شده بودم. توقع داشتم با گفتن اين جمله م عصبي بشه و بگه حق نداري اينجا كار كني. - ممنون از توصيه تون. - حالا ديگه ميتوني بري. چشمي گفتم و از اتاق خارج شدم. حس خوبي داشتم از اينكه راستش رو گفته بودم و به حرف خانم عطايي گوش ندادم؛ اما رفتار اين آقاي دكتر خيلي عجيب بود. چرا اينقدر متناقض رفتار ميكرد؟ شونه اي بالا انداختم و به سمت پذيرش رفتم. چارت بيمارها رو برداشتم و رسماً كارم رو با رضايت شروع كردم. *** تن خسته ام رو روي مبل انداختم و چشمهام رو روي هم گذاشتم. دستم سمت شكمم رفت و آروم لمسش كردم. - ببخش عزيزدلم! مجبورم كه اينجوري اذيتت ميكنم؛ به خاطر خودته، به خاطر آينده ات. ما در آينده خيلي تنها ميشيم و براي اينكه از پس مشكلاتمون بربيايم مجبورم كه كار كنم. طاقت بيار جيگرگوشه ي من. روزاي خوب تو راهه. صداي تلفن خونه از جا بلندم كرد و با حس خستگي سمت تلفن رفتم و جواب دادم: بله؟ - سلام مبينا! - سلام خاله جون. - خوبي قربونت برم؟ - الحمدالله. شما خوبين؟ - خوبم ممنون. گله دارم ازت عروس خانم. - گله هاتون به سرم خاله جون. چيكار كردم كه دل مادرشوهر گلم رو شكوندم؟ - سه هفته است احسان رفته. يه هفته است كه از خونه ي مادرت اومدي. اونوقت نمياي يه سري به من پيرزن بزني؟ - قربون خاله ي گلم بشم! شما تاج سر منيد! شما از دختر چهارده ساله هم جوون تريد، نزنيد اين حرف رو. - حرف رو عوض نكن ببينم. خونه تنها نمون قربونت. دلم ميگيره اينجوري. چشم خاله ي گلم. اصلاً همين الان پا ميشم ميام پيشتون. - خوب كاري ميكني. پاشو بيا شام رو باهم بخوريم. - چشم الان ميام. - قدمت رو چشم. خداحافظ. - خداحافظ. گوشي رو قطع كردم و سمت اتاق خواب رفتم. مانتوي خردلي رنگم رو كه بلنديش تا قوزك پام ميرسيد با روسري آبي كاربنيم پوشيدم. كمي از موهام رو بيرون گذاشتم و رژ زرشكيم رو روي لبهام كشيدم. گوشي موبايل و كليدهاي خونه رو برداشتم و با آسانسور به طبقه بالا رسيدم. دستم روي زنگ نشست كه در باز شد و آيدا رو روبه روي خودم ديدم. چهره اش پريشون و گرفته بود. كتابهاش رو توي دستش گرفته بود و كوله پشتي مشكي رنگش رو تكون ميداد. - سلام مبيناجون. - سلام عزيزم. كجا با اين عجله؟ ميرم كتابخونه درس بخونم. ديگه چيزي تا كنكور نمونده. - باشه گلي. موفق باشي! - ممنون. كفشهاي كتونيش رو به پا كرد و ازم فاصله گرفت. تقه اي به در زدم و گفتم: - خاله جون. اجازه هست؟ صداي خاله از آشپزخونه مياومد. - بيا تو گل دختر. مگه اجازه ميخواي بياي توي خونه خودت؟ سمت آشپزخونه رفتم كه ديدم روي صندلي نشسته و مشغول درستكردن چيزيه. - سلام خاله گلم. - سلام به دختر خوشگلم. چقدر ناز شدي تو امروز. حيف كه احسانم الان نيست تو رو اينجوري ببينه. روي صندلي روبه روش نشستم. - بهش زنگ زديد؟ آهي كشيد و گفت: - آره ديروز زنگ زدم باهاش حرف زدم. گفت شايد كارش طول بكشه تا دو روز ديگه. - يعني ممكنه فردا بياد؟ - خدا ميدونه عزيزم. انشاءاالله كه كارش زودتر جور بشه بياد. يه ماه گذشت از اين سفر كوفتي. سري تكون دادم و به ظرف روبه روي خاله خيره شدم. دست خاله روي دستم نشست و گفت: - باهاش صحبت كردي؟! به من من افتادم. من... من آره، همين ديروز بود فكر كنم يا شايد هم امروز! نميدونم؛ يعني بهش زنگ زدم. باهم حرف زديم. خيلي هم حرف زديم. فقط خودم ميدونستم كه تو دلم چه آشوبي بود. ديروز بهش زنگ زدم؛ اما جواب نداد. يعني سه روزي ميشه كه جوابم رو نداده. دلم هم شور ميزنه؛ ولي الان كه خاله گفت ديروز باهاش صحبت كرده كمي آروم گرفتم. خاله: ميخواي همين الان پاشو بهش زنگ بزن. ترسيدم دوباره جوابم رو نده و دروغم جلوي خاله مشخص بشه. - نه نيازي نيست. لابد اين چند روز آخر خيلي سرشون شلوغه. نميخوام مزاحمش بشم. لبخند زيبايي به صورتم زد و كاسه رو جلوم گذاشت. - فكروخيال الكي نكن. زود برميگرده. بيا اين آرد و تخممرغ رو خوب هم بزن تا امشب يه كيك خوشمزه درست كنيم. - نكنه خبريه؟ - آره امشب تولد آقاسعيده ديگه. واي خاله جون چرا زودتر نگفتيد! من يه كادو براي عمو ميخريدم. - ديگه سن وسال ما از اين حرفا گذشته. همين كه جمع بشيم دور هم براي من و سعيد از هر چيزي بهتره. 🦋🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌼 ❤️ امیرالمؤمنین عليه السلام: ✍️ من ظَلَمَ دُمِّرَ عَلَيهِ ظُلمُهُ 🔴 هر كه ظلم كند، ظلم‌اش او را نابود سازد. 📚 غررالحكم حدیث ۷۸۳۶ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
دوستان عزیزم ضمن عرض تسلیت و قبولی عزاداریهاتون از تک تک شما بابت اینکه کمتر پست میزاریم عذرخواهی میکنم 🌹🌹🌹 این روزا بخاطر برنامه های عزاداری فرصت کمی داریم برای پست گذاشتن............ التماس دعای فرج 🦋🦋🦋
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هر كس كه امام حسين عليه السلام را در روز عاشورا زيارت كند بهشت بر او واجب مى‏‌شود.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
▪ دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی پاره های بدنت را جگرم سوخت علی ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی محمودژولیده @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
┄┅─✵💔✵─┅┄ خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چون که باشی مرا در کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋🌹❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
اندر آیینه ی دل، عکس شهی می طلبم به حریم حرم دوست، رهی می طلبم روز و شب ناله زنان، ندبه کنان، اشک فشان از خدا دیدن رخسار مهی می طلبم @delneveshte_hadis110
اَلآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْری وَ قَلَّتْ حیلَتی اکنون کمرم شکست و چاره‌ام کم شد حسین علیه‌السّلام با حالت انکسار این جمله را فرمود، وقتی که برادرش عباس را در کنار فرات بر زمین دید و امام حسین به شدت گریه می‌کرد..! @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>