eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 صدا از گلويم در نمي آمد. اگر او شنيد اين خود معجزه بود. بدون حرف دوباره گل را برداشت و بو كرد. با نكته :سنجي گفت .محبوبه شب! از آسمان افتاد توي دامن من - عجب حرامزاده اي بود. حرف هاي دو پهلو مي زد. دوباره با ملايمت و دقت. با شدت گل را در جاي خودش گذاشت دو دست به ميز وسط دكان تكيه داد. باز هم آستين ها را تا آرنج بالا زده بود و باز با هم چشمان من به آن عضلات خيره بودند. باز آن نيشخند شيطنت بار بر لبانش ظاهر شد. موهايش بر پيشاني پريشان بودند. وحشي، رها، بي نظم. :پرسيد شما نشان كردە كسي نيستيد؟ - در دل مي گفتم فرار كن. فرار كن. نگذار بيش از اين جسور شود. اين پسرك يك لاقبا. اين شاگرد دكان نجار را چه به اين غلط ها. نگذار پا از گليم خودش بيرون بگذارد. چرا خشمگين نمي شوم. چرا ساكت ايستاده ام؟ بايد توي صورتش تف بيندازم. بايد فيروز خان و حاج علي را به سراغش بفرستم تا سياه و كبودش كنند. دهان باز كردم :بگويم اين فضولي ها به تو نيامده ولي صداي خودم را شنيدم كه مي گفتم .مي خواستند. من نخواستم - :دوباره خنديد. باز آن دندان ها را ديدم. پرسيد چرا؟ مگر بخيل هستيد؟ نمي خواهيد ما يك شيريني مفصل بخوريم؟ - .نه، الهي حلوايم را بخوريد - چرا؟ - به چشمانش خيره شدم. مانند خرگوشي اسير مار. كدام يك مار بوديم؟ نمي دانم هر دو اسير بازي طبيعت. سرش را پايين انداخت و آهسته آهسته دسته ارّه را در مشت فشرد. آنچه نبايد بفهمد فهميده بود. برگشتم و آهسته و آرام .به سوي خانه به راه افتادم ☆☆☆☆ عاقبت من و خواهرم، بدون زير انداز و پتو، در صنوقخانه به خواب رفتيم كه با يك در از اتاقي كه مادرم در آن جا وضع حمل مي كرد جدا مي شد. ناگهان يك نفر ما را به شدّت تكان داد. چه كسي اين وقت شب اين طور قهقهه مي زند؟ .بلند شويد، ننه، بلند شويد چي شده دايه جان؟ - .خواهرم هنوز روي زمين چشم هايش را مي ماليد كه من در جايم نشستم !مادرتان زاييده. پسر - .نيش دايه تا بنا گوش باز بود .ببين آقا جانت چي به من مشتلق دادند - از جا پريدم و با خواهرم وارد اتاق مادرم شديم. در دو طرف در مظلوم ايستاديم. مادرم بي حال در رختخواب تر و تميز دراز كشيده بود. ملافه سفيد گل دوزي شده، روبالشي سفيد گلدوزي شده، لحاف اطلس. يك لحاف روي مادرم :بود با اين همه لبخند زنان مي گفت .دايه خانم، سردم شده، يك لحاف بياور - .دايه به صندوقخانه دويد و با يك لحاف ساتن برگشت .آه ... نه ... اين كه صورتي است ... ساتن آبي بيار - :دايه جان خندان دويد و لحاف ساتن آبي آورد. با اجازە قابله جلو رفتيم تا دست مادرمان را ببوسيم. مادرم گفت .نه، مادرجان، دستم را نه. اين جا را .و به گونه اش اشاره كرد .مي دانيد پسر است؟ يك پشت و پناه ديگر هم پيدا كرديد - چه قدر زن هاي قديم روانشناس بودند. چه قدر مادرم فهميده بود. با اين يك جمله به اندازە يك كتاب حرف زد. حسادتي كه مي رفت در قلب ما لونه كند، با همين يك جمله جاي خود را به آرامش و احساس امنيت نسبت به فردا :داد. پدرم فرياد زد محبوب جان، براي من حافظ نمي خواني؟ - اين وقت شب آقا جان؟ - !همين وقت شب خوبست، چه وقتي بهتر از حالا - .آمدم. الان مي آيم آقا جان. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام باقر عليه السلام فرمودند: زيارت قبر رسول خدا (ص) و زيارت مزار شهيدان، و زيارت مرقد امام حسين عليه السلام معادل است با حج مقبولى كه همراه رسول خدا (ص) بجا آورده شود.✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
مداحی آنلاین - اربعین حسینی، حسینی بودن، حسینی ماندن - استاد پناهیان.mp3
10.24M
🏴ویژه حسینی ♨️اربعین حسینی؛ حسینی بودن، حسینی ماندن 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @delneveshte_hadis110
💔 اے سبط نبے خون خدا، سلام بر تو اے تشنہ لب دشٺِ بلا، سلام بر تو جانانِ علے و فاطمہ، هستےِ زینب اے بے ڪفنِ آل عبا، سلام بر تو eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨پيامبر خدا حضرت محمد (ص) فرمودند: بدانيد كه اجابت دعا، زير گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان عليهم السلام از فرزندان اوست.✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴 ‌‌‌‌
🌸آنان که به بیداری خدا ✨اعتقاد دارند شبها 🌸خواب آرامتری دارند! ✨یک زنـدگی پراز خوبی 🌸یک شب پراز آرامـش ✨و کلی دعـای خیـر 🌸نصیب لحظـه هاتون شبتون سرشاراز آرامش 🌙 🌸🍃
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم @hedye110 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🇮🇷
کلِ عالم یک طرف صبحِ ظهورت یک طرف تو همانی که زمین را مملو از ایمان کنی @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 :مادرم از سر خوشبختي و بي حالي و ناز و ادا لبخندي زد و گفت !اين پدر شما هم چه بيكار است ها - .و به خواب رفت مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد كه از انفاس خوشش بوي َكسي مي آيد براي خودم نيّت مي كردم و مي خواندم، پدرم به حساب خودش مي گذاشت. آخر او كه حاجتش برآورده شده بود. خدا مي داند در خانه ما چه خبر بود. چه قدر سكه طلا. چه قدر عيادت كننده. چه قدر طلا و جواهر چشم روشني. چه قدر اسپند. انگار بهار هم جشن گرفته بود. مادرم در اتاق پنجدري در رختخواب مجلل خود دراز كشيده بود و خانم ها دسته دسته به ديدنش مي آمدند. برادرم پيچيده در قنداق در گهواره چوبي پر از نفش و نگار در كنارش قرار .داشت. پدرم را نمي شد از كنار مادرم دور ساخت. آن قدر برايش حافظ خواندم كه خسته شدم ٌ .آقا جان، حاجتتان كه برآورده شد، ديگر تفال زدن بس است - .از سخنان حافظ لذ - ّت مي برم .پس خودتان بخوانيد - .تو كه مي خواني بيشتر لذ - ّت مي برم پدرم اهل فضل و ادب بود. يكي از كتاب هاي مورد عالقه او ليلي و مجنون نظامي بود. يكي دو شب در هفته نظامي مي خواند. در آن دوران رسم نبود كه پدرها چندان شادي و محبّت خود را به نمايش در آوردند. ولي پدر من از اين .كار روي گردان نبود روزي چند بار اسپند دود مي كردند. در آبدارخانه كنار پنجدري قليان پشت قليان چاق مي شد. چاي و قهوه و شيريني .و آجيل مي بردند و مي آوردند. شربت براي همه و شربت به ليمو و برشتوك و غذاهاي قّوت دار براي مادرم در آشپزخانه ته حياط خورشت قيمه مي پختند. پدرم نذر داشت سالي يك بار خورشت قيمه و پلوي زعفراني مي پختند و براي پدر و مادرش خيرات مي كرد. آن سال به خاطر شادي تولد پسرش دوباره اطعام مي كرد. تا دو روز پشت در كوچكي كه از ته باغ به كوچه باز مي شد، جمعّيت دو پشته جمع شده بود. كاسه هايشان را مي آوردند به حاج علي مي دادند و او آن ها را به دست دده خانم مي داد كه پر برنج مي كرد و يك مالقه خورشت قيمه پر ادويه و روغن روي آن مي ريخت و با يك نصفه نان سنگك به حاج علي مي داد تا به صاحبش بدهد. پشت در شلوغ بود. دعوا مي كردند. زرنگي مي كردند و مي خواستند دوباره غذا بگيرند. قيامتي بود كه نگو و نپرس. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>