eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
_کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند.. و اِلا تاریخ کربلا نشان داده است، که قافله حسین(ع) معطلِ کسی نمی‌ماند...! ❁↜ ❁↜
#-میدونِستےاربـٰابت‌تو‌روبیشتَر ازخودت‌دوسِت‌دارهシ♥️؟ +چِطـور؟! -آخہ‌توخودِت‌دعـٰاهاتوبَعدیہ‌مُدتۍیادِت‌میره! وَلۍاربابِت‌حِسابِ‌دونہ‌دونہ‌دعاهاتوڪِہ‌هیچ! حَتۍآه‌هایۍڪہ‌ازسَرحَسرت هَم‌ڪِشیدۍداره! یادِش‌نِمیـره! محـٰالہ‌فَراموششون‌ڪُنہ^^💔 💚 #ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اینجا.گنـاه.ممــنوع📗🖇
قـرار هر چه دلِ بی قرار می آید امیـ❤️ـد این همه چشم انتظار می آید کجاست منتقمِ خون مـ❤️ـادر سادات همان امیـ❤️ـر که با ذوالفقار می آید. هر عزیزی این متن رو خوند فقط ۵ ذکر صلوات برای ظهور صاحب الزمان هدیه بفرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« در خیابان ظهور هستیم لطفاً با احتیاط حرکت کنید . » - تا چراغ سبز راهی نیست...
🪴 🌿﷽🌿 عصمت خانم خم مي شد. سرم را مي بوسد و اشك هايم را پاك مي كرد. آنچه مرا مجذوب اين ساختمان نقلي تر و تميز مي كرد، سكوت و نظافت و نظم و ترتيب آن بود. آنچه مرا شيفته اين زن مهربان و برادر و پسرش مي كرد، آرامشي بود كه در خانه آن ها برقرار بود. اوايل از اين كه كسي صبح زود در حياط لخ لخ كنان كفش هايش را بر زمين نمي كشيد، تعجب مي كردم. از اين كه كسي به صداي بلند غرغر نمي كرد و با جيغ و داد يكديگر را صدا نمي زدند حيرت مي كردم. چرا در اين محله هر شب سر و صدا راه نمي اندازند و مرده هاي يكديگر را توي گور نمي لرزانند؟ ابتدا به همه كس و همه چيز بدبين بودم. بدبيني را از آن خانه كفر گرفته نفرين شده همراه خودم به ارمغان آورده بودم. هر حركت و حرفي را تفسير مي كردم. هر اشاره اي را حمل بر سوءنيت صاحبخانه مي نمودم. اگر عصمت خانم به پسرش لبخند مي زد، فكر مي كردم مرا مسخره مي كند. اگر هادي دير به من سلام مي كرد، در دل مي گفتم دلش مي خواهد زودتر از اين خانه بروم تا جاي آن ها گشاد شود. اگر حسن خان در مقابل من دست در جيب مي كرد و پولي به عصمت مي داد تا هادي را بفرستد قند و شكر و توتون و چاي بخرد، تصور مي كردم حتما از من خرجي مي خواهد. ولي اندك اندك آرام شدم. عادت كردم و به زندگاني معمولي خو گرفتم. دوباره با آداب و رسوم .شرافتمندانه گذشته آشنا شدم دنائت و پستي اكتسابي از سرم افتاد. عاقبت قادر شدم خود را از لجنزار بيرون بكشم. معناي زندگي را بفهمم. معناي اين كه وقتي مرد خانه شب از كار برمي گردد دل زن از دم غروب از وحشت نلرزد. نوازش هاي عصمت خانم و ملایمت هاي پسر و برادرش نه تنها چهره كبود و لبان متورم مرا شفا بخشيد، بلكه بر دل خسته ام نيز مرهم نهاد. آرام گرفتم. بعضي شب ها حسن خان اجازه مي گرفت و نرم نرمك برايمان تار مي زد. :روز يكشنبه كه روز چهارم بود، پدرم آمد و مرا ديد. ورم لبم خوابيده بود و كبودي صورتم زرد شده بود. گفت .ديگر چيزي نمانده. حالت خيلي بهتر شده. خودم صبح جمعه مي آيم دنبالت - :گفتم آقا جان. خانم جانم خبر دارند؟ - .نه. به هيچ كس نگفته ام. شب جمعه خودم كم كم ذهنش را آماده مي كنم - :عصمت خانم در اتاق نبود. سر پايين افكندم و با شرمندگي گفتم بهشان مي گوييد كه من اين مدت در اين جا بوده ام؟ - چاره اي نيست. غير از اين چه چيزي مي توانم بگويم؟ - شايد اين اولين و آخرين باري بود كه پدرم نام عصمت خانم و برادرش را در خانه ما و در حضور مادرم بر زبان مي .راند. آن هم فقط به خاطر من. به خاطر لجبازي ها و خيره سري هاي من. به خاطر اشتباه من تا صبح جمعه به خاطر مادرم تاسف مي خوردم. صبح زود از خواب مي پريدم و ساعت ها در رختخواب غلت مي زدم و با افكار خود كلنجار مي رفتم. زندگيم مثل پرده سينما از برابر چشمانم رژه مي رفت و عاقبت وقتي از عرق خيس مي شدم، وقتي تحملم به پايان مي رسيد، با حركتي ناگهاني در بستر مي نشستم. سر را ميان دو دست مي گرفتم و :مي گفتم « . آه كه عجب غلطي كردم » 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
بـے تـو تمــام قافیـہ ها لنـگ میزند دنیا بہ شیشہ‌ے دل من سنگ میزند ساعٺ بہ‌وقٺ غربتتان‌گشتہ اسٺ‌کوک حالا مدام در دل من زنگ میزند 🥀 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 صبح جمعه پدرم آمد. من آماده بودم. از دور كالسكه پدرم را شناختم. فيروزخان با همان سيبيل هاي كت و كلفت و موهاي وزوزي، آن جا، روي صندلي سورچي نشسته بود. انگار به موهايش گچ پاشيده بودند. كمي سفيد شده بود. مرا از زير چشم با كنجكاوي و اندوه برانداز مي كرد. درشكه هم مانند سورچي و اربابش كهنه شده بود. مثل اين كه :پدرم فكر مرا خواند. با لحني پوزش طلبانه گفت .اين درشكه هم ديگر زهوارش در رفته. بايد كم كم به فكر يك ماشين باشم - :فيروزخان گفت !سلام خانوم كوچيك - با اين جمله مرا به دنياي شيرين گذشته بود. باز بغض گلويم را گرفت و به زحمت در حالي كه سوار مي شديم :گفتم !عليك سلام فيروز خان، پير شدي .خانم، ما و اسب ها و درشكه هر سه تا پير شده ايم. بايد بفرستندمان دباغ خانه - :اشاره اش به گفته پدرم و تصميم او مبني بر خريد اتومبيل بود پدرم گفت كالسكه و اسب ها را شايد، ولي تو بايد يك كمي به خودت زحمت بدهي، دست از بخور و بخواب برداري و بروي - .تمرين ماشين بردن بكني :و خنديد. سورچي در حالي كه به اسب ها شالق مي زد، خنده كنان از فراز شانه گفت .از ما گذشته ديگر، آقا. ما فقط بلديم به اسب ها شلاق بزنيم - .من هم آن قدر به تو شلاق مي زنم تا ياد بگيري - .هر سه خنديديم. هر سه شاد بوديم. هر يك به سبك خود. هر يك با افكار و آرزوهاي خود **** آه دوباره آن خيابان، همان كوچه، همان بازارچه كوچك و .... و همان دكان لعنتي نجاري كه خوشبختانه هنوز درش .تخته بود. بعد ... ديوار باغ خانه مان و .... رسيديم دلم مثل سير و سركه مي جوشيد. حال خودم را نمي فهميدم. پدرم گفته بود كه خواهرانم با شوهرها و بچه هايشان .ناهار به آن جا مي آيند تا مرا ببينند. ولي هنوز نرسيده بودند تا وارد شدم انگار ملكه وارد شده. دايه جانم، دده خانم، حاج علي و حتي كلفت جديدي كه مادرم گرفته بود، همه به استقبال آمدند. پس مادرم كجا بود؟ منوچهر كو؟ دايه جان و دده خانم و كلفت جوان مرا به يكديگر پاس مي دادند و مي بوسيدند و من چشمم به پنجره هاي :ساختمان بود. با حواس پرتي پرسيدم حاج علي احوالت چه طور است؟ .اي خانم، پير شديم ديگر. گوشمان هم كه ديگر به كل نمي شنود. حسابي سنگين شده - :انگار قبلا سنگين نبود. پدرم كه سرحال بود يا تظاهر مي كرد، گفت .خوب، خوب، حاج علي قورمه سبزي ات سوخت. بويش دارد مي آيد - :حاج علي خنديد و شلان شلان دور شد. پدرم مرا از چنگ بقيه بيرون كشيد و گفت ديگر بس است. خانم بزرگ هستند؟ - :دايه جانم گفت .توي پنجدري. از صبح تا حالا افتاده اند روي يك مبل. نا ندارند از جايشان بلند شوند - به سوي ساختمان به راه افتاديم. سر بلند كردم و دلم فرو ريخت. بالاي پله ها، پسر بچه اي پشت جرز پنهان شده و از آن جا با كنجكاوي سرك مي كشيد. اصلا شكل الماس نبود. ولي اين طرز رفتارش عينا از اداهاي الماس بود. :گفتم !منوچهر - :خود را كنار كشيد و پشت جرز مخفي شد. دو پله يكي بالا دويدم و بغلش كردم. بغض كرده بود. پدرم گفت .پسرجان به خواهرت سلام كن. اين محبوب است - :منوچهر گفت .سلام او را مي بوسيدم و مي بوييدم. جلوي روي او چمباتمه زده بودم تا هم قد او بشوم. در وجود او دنبال پسر خودم مي :گشتم. در آغوش من سربلند كرد و به پدرم گفت .نزهت آبجي من است. خجسته آبجي من است - :او را فشار دادم و بوسيدم .من هم هستم، قربانت بروم، من هم هستم - :در پنجدري را گشودم. مادرم روي مبل مخمل نشسته بود. دم در اتاق ايستادم و گفتم .سلام خانم جان - :دست هايش را دراز كرد و ناليد .آمدي محبوب؟ آمدي؟ گفتم مي ميرم و نمي بينمت. گفتم نمي آيي. نمي آيي تا يك دفعه سر خاكم بيايي - چشمانش سرخ سرخ بود. چادر از سرم افتاد و دويدم. به آغوشش پناه بردم كه آن قدر بوي مادر مي داد. بوي آرامش مي داد. بوي بچگي هاي مرا مي داد. سر و صورتش را بوسيدم. دست هايش را بوسيدم. همان دست هايي كه زماني مرا نيشگون گرفته بودند، ولي آن قدر محكم كه بايد مي گرفت. سرم را بر سينه اش گذاشتم كه از غم من .لبريز بود و آرام شدم منوچهر بغض كرده بود. از اين كه من در آغوش مادرمان بودم، از اين كه او مرا آن قدر گرم و مادرانه مي بوسيد حسوديش شده بود. زير گريه زد و به زحمت خودش را سر داد در آغوش مادرم و بين من و او فاصله انداخت و در :بغل مادرم نشست. مادرم اشك هايش را پاك كرد و خنديد .اي حسود! ديگر بزرگ شده اي، مرد شده اي، خجالت بكش - 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💠امیرالمؤمنین علی (ع): 🔵 هر گاه خداوند بخواهد بنده خود را اصلاح گرداند او را سه چیز نصیب می کند:کم گویی، کم خوری و کم خوابی 📚ميزان الحكمه ، جلد ۱ ، صفحه ۱۰۶ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
مهارتهای کلامی_8.mp3
10.97M
۸ ★ بخش مهمی از مسیر خودسازی؛ رعایت مراتب ادب در کلام است، که دربرابر اشخاص مختلف در زندگی ما متفاوت است! - مراتب ادب در برابر کودک ما، با نوجوان ما، متفاوت است. - رعایت ادب در برابر والدین ما، با همسرمان متفاوت است ... ✓ باید برای آموختن‌شان وقت گذاشت و تمرین کرد. 🎤 @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر دوباره زنده شوم! پیامی از عالم برزخ.... یکی از متقدمین نقل می کند که وقتی به زیارت امام هشتم (ع) نائل شده بودم مرحوم شیخ مرتضی آشتیانی را در عالم مکاشفه دیدم و از او پرسیدم در آخرت چه عملی در راس اعمال حسنه قرار دارد؟ شیخ آشتیانی گفت اگر دوباره زنده شوم... 🎙 📺 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
مداحی آنلاین - ماجرای تاثیرگزار سید شفتی و آبگوشت.mp3
925.7K
♨️ماجرای تاثیرگزار سید شفتی و آبگوشت 👌سخنرانی بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @delneveshte_hadis110
مداحی آنلاین - ثمره باور به قیامت.mp3
2.59M
♨️ثمره‌ی باور به قیامت! 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @delneveshte_hadis110
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
و چنین فرمود مهربان پروردگار ای فرزند آدم هرگونه که می‌خواهی باش، همانگونه که وام می‌دهی، همانگونه نیز وام می‌گیری، هرکس به رزق قلیل الهی رضایت دهد خداوند عمل خوبِ کم او را قبول می‌کند و هرکس به حلال اندک راضی باشد مؤونۀ او سبک خواهد شد و کاسبی او پاکیزه خواهد شد و از حدّ و حدود گناهان خارج خواهد شد. eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
اللَّهُـمَّ‌أَرِنِے‌الطَّلْعَةَالرَّشِيدَةَ' قلب زمین گرفته! زمان را قرار نیست💔 اۍ بغض مانده 😭 در دل هفت آسمان!💔 بیا😭 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 :منوچهر مرا نشان داد و گفت اين كه بزرگ تر است! چرا او خجالت نمي كشد؟ - .حرف حساب جواب نداشت. خواهرانم از راه رسيدند – با شوهر و فرزندانشان پدر و مادرم شكسته شده بودند. مادرم آن طراوت و شادابي سابق را نداشت. نمي دانم از گذر ايام بود يا از اندوه شكست من. رفتار پدرم آرام تر و پخته تر شده بود. شوهر نزهت جا افتاده شده بود. ولي بچه ها بزرگ شده بودند. خجسته شوهر داشت. خدمتكار جديد و شاد و فرز و چابك بود. شايد وجود من نيز در چشم آنان عجيب و ديدني بود. انگار از دنياي ديگري آمده بودم. به محض آن كه روي برمي گرداندم با دقت و كنجكاوي براندازم مي كردند و وقتي برمي گشتم خود را بي توجه نشان مي دادند. همه قيافه هاي محترم و سر و وضع مرتبي داشتند. از سخن گفتن آرام و رفتار خالي از ستيزه جويي آن ها، از اين كه با فرياد سخني نمي گفتند و به قهقهه نمي خنديدند، تعجب مي .كردم رحيم را با شوهران خواهرانم مقايسه مي كردم و خودم از خجالت خيس عرق مي شدم. يك بار خجسته در همين خانه از من پرسيده بود كه از چه چيز او خوشم آمده؟ و من رنجيده بودم. حالا خودم اين سوال را از خود مي پرسيدم .و پاسخي نمي يافتم نزهت سه تا بچه شيطان و تپل و مپل داشت. همه يه شكل. انگار آن ها را قالب زده بودند. شير به شير زاييده بود. اولي يك پسر و دوتاي ديگر دختر. هنوز شوهر نزهت براي هيكل تپل و گرد و قلمبه همسرش ضعف مي كرد. اما خجسته چه خانمي شده بود. باريك و بلند و متين. خوش صحبت و شيك پوش. گفتار و رفتارش شيرين و مليح بود. وقتي پيانو مي زد انسان حظ مي كرد. بوي عطرش آدمي را مست مي كرد. يك دختر ششماهه داشت كه مثل .عروسك نرم و لطيف بود. خواهرها مرا بوسيدند. با تاسف، با دلسوزي من در نظر آن ها لاغر شده بودم. مريض احوال بودم. بايد به خودم مي رسيدم. نبايد غصه مي خوردم. ديگر همه چيز تمام شده بود. راحت شده بودم. من بچه هاي آن ها را مي بوسيدم كه با خجالت و سر به زير عقب عقب مي رفتند. شوهر خجسته آقايي به تمام معنا بود. مصاحبتش به من آرامش مي بخشيد. مودب و محترم. با مهرباني كنارم نشست و با محبت دستم را در دست گرفت و سخناني طبيبانه، و تسكين بخش بر زبان راند كه چيزي نمانده بود دوباره اشكم را جاري سازد. به تدريج خانواده ام با من آشنا مي شدند. كم كم دوباره در فاميل خود جاي مي افتادم. نزهت :مرا به كناري كشيد و گفت .محبوب، بايد چند دست لباس مرتب بخري - .پدرم در تمام مدت كلامي از شوهر من و زندگي زناشويي ما بر زبان نراند 💧💧💧💧💧 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef