❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است.
سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت را خواهی نوشاند.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص97.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#سجادهصبر🪴
#قسمتصدیکم🪴
🌿﷽🌿
+++
-بیا، این هم آدرس کارگاهش، بعد از اون افتضاحی که
به بار آورده بود، خیلی شیک انداختنش بیرون...
-باشه، پس من رفتم، ماشینتو که میتونم ببرم؟
-سهیل خرابکاری نکنی ها، نری رو در روش وایستی و
بالائی سرش بیاری
-باشه، فعلا ...
در حال رانندگی بود که با خودش کمی فکر کرد، گرچه
دلش میخواست بزنه شیدا رو له کنه .... اما .... لحظه
ای به
فکر فرو رفت، ذهنش بهش میگفت چه دلیلی داره که
بری اونجا؟ ... از اونجا رفتن چی به دست میاری؟! ...
شیدا
نشونه ای از گذشته نکبت بارته که بابتش تاوانهای
بزرگی دادی ... و شاید تازه داری احساس میکنی خدا
بالاخره
توبت رو پذیرفته ... دیدن و حرف زدن با اون یعنی
تایید گذشته ای که عهد کردی برای همیشه از زندگیت
پاکش
کنی...
دیگه به جلوی در کارگاه رسیده بود، ماشین رو پارک
کرد، اما پیاده نشد، دو دل بود ... یک دلش می گفت
پیاده شو
و یکی میگفت نه ... به در کارگاه چشم دوخته بود ...
یاد فاطمه افتاد، یاد علی، یاد ریحانه، یاد نذرش، یاد
کمکهایی
که خدا بهش کرده بود ... یاد ... ماشین رو روشن کرد
و رفت ... و برای همیشه شیدا رو از خاطرش پاک
کرد...
گاهی وقتها وقتی چیزی برای زندگی خطرناکه باید
نادیدشون گرفت ... حتی تلاش برای حذفشون هم بی
فایده ست
...کافیه فقط تصور کنی از اول هم نبودند...
وقتی سهیل و فاطمه توی جاده بر میگشتند، هر دو
مشغول فکر کردن بودند، سهیل به زندگیش فکر میکرد،
زندگی
ای که با فراز و نشیب زیادی همراه بود، اما همه چیز
قابل حل به نظر میرسید، چون همیشه یک پناهگاه امن
داشت،
هرچقدر فاطمه از دستش ناراحت میشد و یا هر چقدر
شرمنده میشد، اما میدونست باز هم خونه اش امن ترین
پناهگاهیه که هیچ کس حتی خود فاطمه ذره ای بهش بی
احترامی نخواهند کرد ... دلش برای سهند میسوخت،
کاش
میتونست به اون هم بفهمونه زن زندگی کسیه که
شوهرش مهمترین آدم زندگیش باشه نه کسی مثل مژگان
که همه
چیز با اولویت تر از سهند بود ... اما این کوه صبر، این
کوه عشق چقدر بعد از مرگ علی شکسته شده بود ...
لاغر تر
و بی رنگ و روتر شده بود، کمتر میخندید، کمتر
شوخی میکرد و تمام مدت توی فکر بود ... رو به
زیبایی جاده کرد
و با خدا درد و دل کرد: خدایا... سالها دل طلب جام جم
از ما میکرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد ...
خدایا
...باز هم مثل همیشه ناتوانم و محتاج کمکت ... و من
به کمک شما امیدوارم ... کمکم کن دوباره فاطمه رو به
زندگی
برگردونم
از طرفی فاطمه به روزی فکر کرد که برای اولین بار
داشتند از شهر و دیارشون کوچ میکردند، اون روز با
این که روز
خیلی بدی بود، اما ته دل فاطمه گرم بود ... انگار همه
اون مشکلات حل شدنی بود ... یادش می اومد خیلی از
دست
سهیل شاکی بود، اما دلش آروم بود ... اما الان ... با
نبود علی ... دلش یخ زده بود، از خودش جدا شده بود،
هر لحظه
با یادآوری چهره معصوم علی آرزو میکرد کاش به
جای اون مرده بود ... آروم با خودش زمزمه کرد: کفر
نگو فاطمه
...کفر نگو...
میدونست علی هم اینجوری ناراحته... پس باید عوض
میشد ... به جنگلهای کنار جاده نگاهی کرد و لبخندی
زد، هیچ
راهی به ذهنش نمیرسید، فقط توی دلش به خدا گفت:
خدایا من اینجا و توی این ماشین دارم به عجز خودم از
فراموش کردن اون اتفاق شوم اعتراف میکنم ... اگر من
بنده شمام و اگر شما خدای منید، بدونید من معترفم که
هیچ
کاری برای برگشتن به زندگی عادی از دستم بر نمیاد...
پس به حق تمام بنده های خاصتون خودتون نجاتم بدید
...
کی و چه جوریش هم با خودتون...
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹درود بر شما به امروز خوش آمدید
صبح يعنى همه ى شهر
پر از بوى خداست
عابرى گفت:
که اين مطلق ناديده کجاست؟؟
شاپرک پرزد و با رقص خود آهسته سرود
چشم دل بازکن
اين بسته به افکار شماست...
➥ @hedye110
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
4_5998851195362347197.m4a
26.2M
#خودشناسی(5)
امیرالمؤمنین میفرماید :رحمت خدابرکسی که بداند از کجا اومده الان کجا هست و به کجا میخواهد برود .
🌸حاجیه خانم رستمی فر
@delneveshte_hadis110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
در اسلام هيچ ضررى نيست و ضرر زدن به ديگران نيز ممنوع است، پس اسلام به مسلمان خير مىرساند و شر نمىرساند.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
با احمق مشورت نکن و از دروغگو یارى مجو و به دوستى زمامداران اعتماد مکن.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
مداحی_آنلاین_علت_گناه_کردن_بنده_در_محضر_خدا_حجت_الاسلام_فاطمی_نیا.mp3
3.03M
♨️علت گناه کردن بنده در محضر خدا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙آیتالله #فاطمی_نیا
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ستایش مادر🌹❤️ ...
@delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادامه صحبت های دکتر
در ستایش مادر ❤️
@delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️#سلام_امام_زمانم🌺🤚🏻
همه هست آرزویــم شـــرف لقای مهدی
چه خوشست گر ببینم رخ دلربای مهدی
چه خوشست روزی، ز ڪنار بیت ڪعبه
به تمــام اهــل عــالم برسد صدای مهدی
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✨🕊
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#سجادهصبر🪴
#قسمتصددوم🪴
🌿﷽🌿
+++
پرستار رو به فاطمه کرد و گفت: خانم شاه حسینی؟
-بله
-بفرمایید، اینم جواب آزمایشتون، تبریک میگم
فاطمه نگاهی به برگه آزمایش انداخت... خون خونش
رو میخورد، انگار تمام تنش داغ شده بود، لبش رو گاز
گرفت
...حدسش درست بود ... عصبانی برگه رو مچاله کرد
توی کیفش و دست ریحانه رو گرفت و از آزمایشگاه
خارج
شد.
به ریحانه قول داده بود ببرتش پارک، برای همین به
سمت پارک حرکت کردند، ریحانه با دیدن تاب و
سرسره
دست مادرش رو رها کرد و به سمتشون دوید، فاطمه هم
نیمکتی انتخاب کرد و نشست، دوباره برگه رو از کیفش
بیرون آورد و نگاه کرد، نوشته بود دو هفته، یعنی هنوز
جون نگرفته بود ... خدا رو شکر ... شاید میشد کاری
کرد...
احساس میکرد به هیچ وجه انرژی به دنیا آوردن یک
بچه دیگه رو نداره ... اما باید حتما به سهیل میگفت ..
اونم حق
داشت بدونه ... مطمئنا اونم راضی نمیشه با این اوضاع
و احوال این بچه به دنیا بیاد...
اوضاع روحی فاطمه خیلی خوب نبود، سهیل هم این رو
میدونست، پس مشکلی نبود...
خسته ریحانه رو صدا زد و گفت: مامان جون زود می
خوایم بریم ها...
ساعت ۵ بود که سهیل از سر کار برگشت، بوی گل
نرگس مستش کرده بود:
-دارم خواب میبینم یا این حقیقته؟
فاطمه از آشپزخونه بیرون اومد و با اینکه صورتش
رنگ و رو رفته بود، لبخند خوشگلی زد که توی دل
سهیل قند
آب شد، همیشه عاشق لبخندهاش بود، فاطمه گفت: چی
حقیقته؟
سهیل نگاهی به پیراهن گل گلی فاطمه انداخت و گفت:
-این بوی گلی که میاد از پیراهن توئه؟
فاطمه خنده صدا داری کرد و گفت:دیوونه شدی؟ من و
ریحانه واسه تو گل خریدیم.
سهیل چشماش رو گرد کرد و گفت: بیا یکی بزن تو
گوش من ببینم خوابم یا بیدار ... فاطمه خودتی؟!
-واقعا که خیلی بی مزه ای ... من هیچ وقت واسه تو گل
نخریدم؟
-آخرین بار یادمه چند ماه پیش بود که اونم من واست
خریدم
بعد هم با چشماش دنبال گل گشت و روی میز، یک
گلدون سفید و زیبا دید که توش یک عالمه گل نرگس
بود، با
هیجان به سمتش رفت، گلها رو از گلدون در آورد و با
تمام وجودش بو کردو گفت: آخیشت... از این گلها بوی
زندگی میاد!!!
بعد هم در حالی که به سمت ریحانه میرفت گفت: فدای
دختر یکی یه دونم بشم ... چطوری وروجک؟
ریحانه که خودش رو برای باباش لوس میکرد گفت: بابا
این گلها رو من برات خریدم ها
سهیل هم که ریحانه رو بغل کرده بود گفت: خوش سلیقه
ای ها، به بابات رفتی.
سهیل و ریحانه با هم بازی میکردند و فاطمه هم با
حسرت نگاهشون میکرد ... یاد علی افتاد ... چقدر با
سهیل کشتی
میگرفت ... چقدر خنده هاش شیرین بود ... هر وقت
کشتی میگرفتند علی تمام تلاشش رو میکرد، گاهی وقتها
سهیل
واقعا خسته میشد و به نفس نفس می افتاد و تسلیم میشد
... زورش زیاد شده بود ... اگر میموند ... حتما پسر بی
نظیری میشد...
قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد، سعی کرد به
الان زندگیش فکر کنه، نه گذشته ای که دیگه تموم شده،
به
خدا، به سهیل، به ریحانه و به خودش قول داده بود تمام
تلاشش رو بکنه ... قبل از اینکه کسی بفهمه اشکاش رو
پاک
کرد و میز غذا رو چید و طوری که صداش از صدای
خندهای ریحانه بلندتر بشه داد زد: غذا حاضره...
ریحانه و سهیل که با دیدن ماکارونی خوشمزه ای که با
تزئین زیبایی روی میز چیده شده بود به وجد اومدن و
دستهاشون رو به هم کوبیدن، سهیل فورا به سمت اتاق
رفت و مشغول عوض کردن لباسش شد و دائم مسخره
بازی
در میاورد که نخورین تا من بیام، ریحانه که از خنده
غش کرده بود با خنده داد میزد: بابا بیا ... بابا بیا...
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
كمال ادب و مروت در هفت چيز است: عقل، بردبارى، صبر، ملايمت، سكوت، خوشاخلاقى و مدارا.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
مداحی_آنلاین_هلاکت_افراد_در_غیبت_کبری_استاد_رفیعی.mp3
4.71M
♨️هلاکت افراد در غیبت کبری!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣هیچ چیزی کامل نیست و نباید #کمالگرا بود.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از سلامتی...
دل خوش بزرگ ترین ثروت زندگیه
الهی که دلتون همیشه خوش باشه...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
○●○●○
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️🦋میگویند تا معشوق را نبینی عاشق نمیشوی
ما تورا ندیده دل باختیم🍃
اَللّـهُمَّ عَجِل لِوَلِیِکَ الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سجادهصبر🪴
#قسمتصدسوم🪴
🌿﷽🌿
فاطمه هم میخندید، اما دلش...
فاطمه در حال شستن ظرفها بود، سهیل هم توی جمع
کردنشون کمک میکرد که فاطمه گفت: امروز رفتم
جواب
آزمایشو گرفتم.
-خوب؟ چی شد؟
-همون حدسی که میزدیم درست بود
سهیل سکوت کرد، فاطمه دوباره گفت: خدا رو شکر دو
هفتست، هنوز جون نگرفته. میتونیم سقطش کنیم
-اوهوم
فاطمه نگاه مشکوکی به سهیل که داشت روی میز رو
دستمال میکشه کرد و گفت: اوهوم یعنی چی؟
سهیل خندید و گفت: اوهوم یک کلمه خارجیه که تا به
حال معادل فارسیش پیدا نشده.
فاطمه کلافه و با عصبانیت گفت: الان جای شوخیه؟ از
مینا میپرسم، اون احتمالا میدونه کجا باید رفت و چیکار
کرد،
یک سری آمپول و قرص داره که مصرف کنیم خودش
سقط میشه
سهیل آروم گفت: حالا نمیخوای در موردش یک کم فکر
کنی؟
-در مورد چی؟
-در مورد این که شاید این یک نعمت باشه که خدا
فرستاده؟
-همه اتفاقای زندگی رو خدا نمیفرسته، یک سری از اون
بداش نتیجه غفلت بنده هاشه، مخصوصا این یکی
هاش...
سهیل چیزی نگفت و دستمال رو توی ظرف شویی
تکوند و گفت: چایی نداریم؟
-زیر کتری رو روشن کن، جوش بود، اما سرد شده...
سهیل در سکوت زیر کتری رو روشن کرد و به سمت
تلویزیون رفت که فاطمه گفت: چی شد؟ چرا رفتی؟
داریم
حرف میزنیم ها
-چی بگم؟ مگه نظر منو خواستی؟
-الان دارم گل لگد میکنم سهیل؟!
سهیل خندید و گفت: نه فعلا که داری ظرف میشوری
فاطمه دستاش رو آب کشید و گفت: تو نظر دیگه ای که
نداری؟
-بذار یک کم فکر کنم!
فاطمه که مطمئن بود سهیل هم باهاش هم عقیده ست، اما
الان با این طرز حرف زدنش چیز دیگه ای میدید،
عصبانی
شد وگفت: به چی فکر کنی؟ خوب اگه زمان بگذره که
جون میگیره، اون موقع نمی تونیم کاری کنیم چون گناه
داره
سهیل چیزی نگفت، فاطمه با استکان چایی رو به روش
نشست و گفت: سهیل؟ الان یعنی چی؟ من این بچه رو
نمیخوام ها
سهیل به فاطمه نگاه نکرد و فقط گفت: اگه من بخوام
راضی میشی نگهش داری؟
فاطمه که شوکه شده بود گفت: یعنی چی اگه من بخوام؟
ما قرارمون این نبود که بچه دار بشیم
-حالا که شدیم
فاطمه نفسش رو محکم بیرون داد و بعد از چند لحظه
توی چشمهای سهیل نگاه کرد و گفت: اگه من نخوام
راضی
میشی سقطش کنیم؟
سهیل با شیطنت خندید و دستش رو روی شونه فاطمه
گذاشت و با حالت مرموزی گفت: نه
فاطمه که عصبانی شده بود از جاش بلند شد و با صدای
بلندی گفت: نه و نگمه، فکر کرده من باهاش شوخی
دارم،
اصلا همین الان زنگ میزنم به مینا
سهیل که بی خیال روی مبل نشسته بود و به رفتن فاطمه
به سمت گوشی نگاه میکرد گفت: تو این کارو نمیکنی؟
فاطمه برگشت و با کلافگی نگاش کرد و گفت: سهیل
حوصله شوخی ندارم...
بعد هم به سمت گوشی رفت و شماره رو گرفت، سهیل
از جاش بلند شد و خیلی عادی به سمت تلفن رفت و
سیمش
رو کشید. فاطمه که با تعجب نگاش میکرد گفت: چیکار
میکنی؟
-چرا فکر میکنی باهات شوخی دارم؟ بهت گفتم اجازه
بده یک کم فکر کنیم
-یعنی مثلا یکی دو روز-
یک کم یعنی چقدر؟
اون یکی دو روزم میگذره-
خوب من تا به مینا بگم اون آمپوال رو واسم گیر بیاره
سهیل جدی شد و گفت: فاطمه تو الان احساست بر عقلت
حاکمه، بذار یک کم جو بخوابه بعد تصمیم بگیر.
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110