هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهدوم
امام رضا(ع) دستیار فرهنگی و سیاسی پدر
حضرت رضا(ع) درست در نخستین سال امامت پدرش امام کاظم(ع) (سال 148) چشم به جهان گشود. بنابراین از آغاز ولادت خود تا هنگام شهادت پدر (سال 183) در برابر حوادث بسیار سخت و تلخ قرار داشت، و از آن وقتی که خود را شناخت، دستیار و پشتوانهی توانا برای پدر بود، به ویژه در دو بُعد فرهنگی و سیاسی، چشم نافذ، و بازوی پرتوان پدر بود.
دستیار علمی و حوزوی پدر
در مورد بُعد فرهنگی، در کلاس پدر، و در حوزهی علمیّهی آن حضرت، شاگردی ممتاز بود، و نقش به سزایی در توسعهی حوزه، و تربیت شاگرد، و راهنمایی آنها به صراط مستقیم داشت، و با انجام بخشی از کارهای پدر، کارهای آن حضرت را سبک میکرد، و پشتوانهی علمی استواری برای پیشبرد آرمانهای فرهنگی خاندان رسالت بود.
با این که امام کاظم(ع) دارای 19 پسر بود مکرّر میفرمود:
«هُوَ اَفضَلُ وُلدی:
حضرت رضا(ع) برترین فرزند من است.»
یکی از علمای معروف اهل تسنن، حاکم در کتاب تاریخ نیشابوری در شأن امام رضا(ع) مینویسد:
«وَ کانَ یُفتِی فِی مَسجِدِ رَسُولِ اللهِ وَ هُوَ اِبنُ نِیفٍ وَ عِشرِینَ سَنَةٍ:
حضرت رضا(ع) در مدینه در مسجد رسول خدا(ص) در سنّ بیست و چند سالگی، در مسند فتوا مینشست و فتوا میداد.»
روایت شده: امام کاظم(ع) آن حضرت را حتی در حیات خود به عنوان وکیل و نمایندهی خود معرفی میکرد، و به گونهای رابطه تنگاتنگ با حضرت رضا(ع) داشت، که همهی شیعیان و حاضران میفهمیدند که حضرت رضا(ع) یگانه دستیار و پشتیبان پدر است، برای روشن شدن این مطلب، نظر شما را به سه روایت زیر جلب میکنم:
💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#صفحهدوم
و پدربزرگم...
تابستان كه مى رسيد، پاسى از شب كه مى گذشت، پدربزرگ دستم را مى گرفت و مرا به بالاى بام مى برد، بامى كه با كاهگل فرش شده بود. چه شُكوهى داشت آن شب ها! بوى كاهگل و سكوت شب و ستارگان آسمان و نسيمى كه از سمت كوير مى آمد!
پدربزرگ زير نور ستارگان برايم قصّه مى گفت و من در آغوش او به خواب مى رفتم. وقتى نزديك صبح مى شد او از جاى برمى خاست و دست به سينه مى گرفت و به سوى حرم تو مى ايستاد و چنين سلام مى داد:
السّلامُ علَيكَ ايُّها الهِلالُ المُنيرُ!
از بالاى بام، گنبد و گلدسته هاى فيروزه اىِ حرم تو پيدا بود، اين منظره هرگز از يادم نمى رود: "يك آسمان و يك گنبد فيروزه اى و يك پدربزرگ كه دست بر روى سينه داشت و به تو سلام مى داد". وقتى از او مى پرسيدم كه آنجا كجاست، او مى گفت: "عزيزم! آنجا زيارت فرزند على(ع)است".
پدربزرگم نيز از دنيا رفته است، سخنان او هنوز در وجودم طنين انداز است. آن روزى كه دست مرا گرفت و به حرم تو آورد، كنار ضريح تو نماز خواند و سپس از مزدِ پيامبر برايم سخن گفت.
او برايم گفت كه پيامبر براى مردم، زحمات زيادى كشيد و خدا مزد او را دوستى خاندانش قرار داد و ما بايد خاندان او را دوست بداريم، او به من ياد داد كه ما با دوست داشتن شما، اجر و مزدِ رسالت پيامبر را ادا مى كنيم...
🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهدوم
يزيد با عجله به سوى شهر شام مى آيد. سه روز از مرگ معاويه گذشته است. او بايد هر چه سريع تر خود را به مركز خلافت برساند.
نگاه كن! گروهى از بزرگان شهر شام، به خارج شهر رفته اند تا از خليفه جديد استقبال كنند. اكنون يزيد، جانشين پدر و خليفه مسلمانان است.
يزيد وارد شهر مى شود. كنار قبر پدر خود مى رود و نماز مى خواند. يكى از اطرافيان يزيد جلو مى آيد و مى گويد: "اى يزيد، خدا به تو در اين مصيبت بزرگ صبر بدهد و به پدرت مقامى بزرگ ببخشد و تو را در راه خلافت يارى كند. اگر چه اين مصيبت، بسيار سخت است، امّا اكنون تو به آرزوى بزرگ خود رسيده اى!
يزيد به قصر مى رود. مأموران خبر آورده اند كه عدّه اى در سطح شهر، زمزمه مخالفت با خليفه را دارند و مردم را به نافرمانى از حكومت او تشويق مى كنند.
يزيد به فكر فرو مى رود! به راستى، او براى مقابله با آنها چه مى كند؟ آيا بايد دست به شمشير برد؟
از طرف ديگر، اوضاع ناآرام عراق باعث نگرانى يزيد شده است. او مى داند وقتى خبر مرگ معاويه به عراق برسد، موج فتنه همه جا را فرا خواهد گرفت.
اكنون سه روز است كه يزيد در قصر است. او در اين مدّت، در فكر آن بوده است كه چگونه مردم را فريب دهد. به همين دليل دستور مى دهد تا همه مردم، در مسجد بزرگ شهر جمع شوند.
پس از ساعتى، مسجد پر از جمعيّت مى شود. همه مردم براى شنيدن اوّلين سخنرانى يزيد آمده اند. يزيد در حالى كه خود را بسيار غمناك نشان مى دهد، بر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! من مى خواهم دين خدا را يارى كنم و مى دانم شما، مردم خوب و شريفى هستيد. من خواب ديدم كه ميان من و مردم عراق، رودى از خون جريان دارد. آگاه باشيد به زودى بين من و مردم عراق، جنگ بزرگى آغاز خواهد شد".
عدّه اى فرياد مى زنند: "اى يزيد! ما همه، سرباز تو هستيم، ما با همان شمشيرهايى كه در صفيّن به جنگ مردم عراق رفتيم، در خدمت تو هستيم". يزيد با شنيدن اين سخنان با دست، به مأموران خود اشاره مى كند.
كيسه هاى طلا را نگاه كن! آرى، آنها، همان "بيت المال" است كه براى وفادارى مردم شام، بين آنها تقسيم مى شود.
صداى يزيد در فضاى مسجد مى پيچد: "به هر كسى كه در مسجد است، از اين طلاها بدهيد".
تا چند لحظه قبل، فقط چند نفر، براى شمشير زدن در ركاب يزيد آمادگى خود را اعلام كردند امّا حالا فريادِ "ما سرباز تو هستيم" همه مردم به گوش مى رسد.
مردم در حالى كه سكّه هاى سرخ طلا را در دست دارند، وفادارى خود را به يزيد اعلام مى كنند. آرى! كيست كه به طلاى سرخ وفادار نباشد؟
======🌼🌼🌼🌼======
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef