هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهچهلنهم
عمرسعد اين سخن را مى پسندد و مى گويد: "اى پسر خواهرم! من كه سخن ابن زياد را قبول نكردم. اينكه گفتم به من يك روز مهلت بده براى اين بود كه از اين كار شانه خالى كنم".
دوست قديمى اش ابن يَسار نيز، مى گويد: "اى عمرسعد! خدا به تو خير دهد. كار درستى كردى كه سخن ابن زياد را قبول نكردى".
همه كسانى كه در خانه عمرسعد هستند او را از جنگ با امام حسين(ع) بر حذر مى دارند. كم كم مهمانان خانه او را ترك مى كنند و از اينكه عمرسعد سخن آنها را قبول كرده است، خوشحال هستند.
شب فرا مى رسد. همه مردم شهر در خواب اند; امّا خواب به چشم عمرسعد نمى رود و در حياط خانه راه مى رود و با خود سخن مى گويد: "خدايا، با عشق حكومت رى چه كنم؟" و گاه خود را در جايگاه اميرى مى بيند كه دور تا دور او، سكّه هاى سرخ طلا برق مى زند.
او در خيال خود مى بيند كه مردم ايران او را امير خطاب مى كنند و در مقابلش كمر خم مى كنند، امّا اگر به كربلا نرود بايد تا آخر عمر در خانه بنشيند.
به راستى، من چگونه مخارج زندگى خود را تأمين كنم؟ آيا خدا راضى است كه زن و بچه من گرسنه باشند؟ آيا من نبايد به فكر آينده زن و بچّه خود باشم.
آرى! شيطان صحنه فقر را اين گونه برايش مجسّم مى كند كه اگر تو به كربلا نروى بايد براى نان شبِ زن و بچه ات، منتظر صدقه مردم باشى.
عمرسعد يك لحظه هم آرام و قرار ندارد. مدام از اين طرف حياط به آن طرف مى رود. بيا قدرى نزديك تر برويم و ببينيم با خود چه مى گويد:
أتركُ مُلْكَ الريّ والريّ رغبةٌ***أمْ ارجعُ مذموماً بقَتلِ الحسينِ
او هم سرذوق آمده و براى خود شعر مى گويد. او مى گويد: "نمى دانم آيا حكومت رى را رها كنم يا به جنگ با حسين بروم؟ مى دانم كه در جنگ با حسين آتش جهنّم در انتظار من است، امّا چه كنم كه حكومت رى تمام عشق من است".
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef