eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ه نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
ما زن‌ها خوشبختیم چون بلدیم خام‌ را پخته کنیم، طعم‌های بد را چشیدنی کنیم، زخم‌‌ها را ببندیم. دکمه‌های افتاده را بدوزیم لکه ها را ببَریم، آلودگی‌ها را بشوییم، اشک‌ها را پاک کنیم، سامان بدهیم نا بسامانی‌ها و منظم کنیم، بی نظمیها را. با بغض توی گلو لبخند بزنیم با کمر درد، خرید کنیم. با خواب آلودگی، کاردستی ناتمام کودکمان را کامل کنیم. لب‌هایمان را رنگ شادی بزنیم و با پشت صاف و گردن افراشته مستقیم در چشمهای زندگی نکاه کنیم و بگوییم تو هر چقدر سخت باشی، زندگی! من از تو سر سخت ترم ما زن‌ها فقط زندگی را نمی‌سازیم ما خودِ زندگی هستیم. 🦋🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 با دور شدن خدمتكار، سمت چپ از راهروي باريكي رد شديم و به طرف در چرم قهوه‌اي‌رنگي رفتيم. آريا در رو باز كرد و با دست اشاره كرد كه وارد اتاق بشم. با تشكري وارد شدم. اتاق بسيار بزرگي بود با پنجره‌هاي سراسري كه اون رو به شدت روشن كرده بود. كناره هاي پنجره با پرده هاي مخمل آبيرنگ، قاب گرفته شده بود. روبه روي پنجره، ميز كار بزرگ چوبي با صندلي مشكي چرمي قرار داشت و روبه روي ميز هم چهار صندلي چرمي وجود داشت و ميز عسلي بزرگي، روبه روي صندليها بود. كنار اتاق هم قفسه بزرگي از پوشه ها و پرونده ها قرار داشت. با تعارفات آريا روي يكي از صندليها نشستم و كيفم رو روي ميز گذاشتم. آريا كنار پنجره، منتظر ايستاد. چند دقيقه‌ي بعد، آقاي صالحي وارد اتاق شد. از روي صندلي بلند شدم كه به سمتم اومد و دستم رو فشرد و با سلام و احوالپرسي پشت ميزش نشست. من و آريا كنار هم جا گرفتيم. آقاي صالحي از داخل كشوي ميزش، چند پرونده و پوشه بيرون آورد و روي صندلي روبه روئيمون نشست. پرونده ها رو روي ميز گذاشت كه مستخدم با سيني قهوه وارد شد. فنجونهاي قهوه رو روبه روي من و آريا و آقاي صالحي گذاشت و با اجازهي آقاي صالحي از اتاق بيرون رفت. آقاي صالحي يه پاش رو روي پاي ديگه‌اش انداخت و به تكيه‌گاه صندلي تكيه داد. - گفتم بيايد اينجا تا شما رو در جريان موضوعي قرار بدم. به چشمهاي خيره و كنجكاومون نگاه كرد و رو به سمت من ادامه داد: - بعد از فوت پدرم، وصيتنامه اي كه باز شد تا بهش عمل بشه، تنها درمورد تقسيم ارث بين من و خواهرم نوشته شده بود. هيچكدوم از ما متوجه اين نشديم كه چرا پدرم درمورد سهم الارث فرزندان برادرم چيزي ذكر نكرده و به احتمال زياد به خاطر كاري بود كه زن برادرم انجام داد و به همراه برادرزاده هام، قيد خونوادهمون رو زدن و يه شب ناپديد شدن. به هرحال هر چي كه هست، وجدان من اجازه نميده كه اين ارث و ميراث پدرم رو سهم خودم بدونم و مطمئنم كه كار درست اينه كه اين ارث بين برادرزاده هام هم تقسيم بشه. آريا بين حرف آقاي صالحي پريد: - اما پدر! سوگل و سهيل مردن، شما چطور ميتونين اين كار رو بكنين؟! آقاي صالحي روي صندلي جابه جا شد. كمي خودش رو به سمت جلو متمايل كرد و چشمهاي ميشيرنگش رو به چشمهاي همرنگ خودش گره زد. - پسرم ميدونم كه اين حقيقت برات سخته؛ امّا بايد بگم كه اونا هنوز زنده‌ان. 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 چشمهاي آريا بيش از حد گشاد شد و دهنش از تعجب باز موند. تغيير رنگ صورتش به وضوح مشخص بود. بريده بريده گفت: - امّا... امّا... چه... چهطور ممكنه؟ - چند ماه بعد از رفتنشون پدربزرگت با پيگيري زياد و به كمك دوستايي كه داشت، كل كشور رو براي پيدا كردنشون زيرورو كرد؛ امّا هيچ ردي ازشون پيدا نكرد. آخرين خبري كه تونستيم به دست بياريم اين بود كه به كمك آقايي كه به نظر وكيل ميومده، از كشور خارج شدن. پدربزرگت بعد از شنيدن اين خبر، به شدت عصباني شد، به طوريكه تا يه هفته كسي جرئت نزديك شدن به اتاقش رو نداشت. پدربزرگت فكر ميكرد كه زنعموت با اون مرد رابـ ـطه اي داشته كه حاضر به تن دادن به خواسته اش نشده و با همون مرد از كشور فرار كرده. از اون پس ديگه آوردن اسم زنعموت و بچه هاش توي خونه غدغن شده بود و هر كس كه اسمشون رو مياورد، با خشم و غضب پدربزرگت روبه رو ميشد. اون روزا تو كمسنوسال بودي و از اين ماجراها خبر نداشتي و فقط در اين حد ميدونستي كه از اين عمارت رفتن؛ امّا اين رو كه براي چي و چرا اين كار رو انجام دادن نميدونستي. براي همين هر روز از من سراغشون رو ميگرفتي. هميشه بيقراري ميكردي براي ديدنشون. پدربزرگت از من ميخواست كه تو رو ساكت كنم. براي همين از اون روز، اين شد لقلقهي زبون همه‌ي اهل اين عمارت كه زنعموت با بچه هاش توي تصادف مردن و ديگه بينمون نيستن. اشكش روي گونه‌اش نشست و سرش به سمت پسرك چرخيد. - خواهرش هستيد؟! - نه مادرشم. - اصلاً بهتون نميخوره - پونزده سالم كه بود ازدواج كردم و هفده‌سالگي باردار شدم. الان هم بيستودو سالمه! - زنده باشين؛ مادر بودن خيلي سخته. - ممنون، مادر بودن خيلي سخته؛ اما همه‌ش عشقه. اين عشقه كه مجبورت ميكنه نه ماه رو به سختي بگذروني فقط به اين اميد كه قراره فرزندي از وجودت شكل بگيره. عشقه كه مجبورت ميكنه درد عذاب آور زايمان رو تحمل كني كه فقط براي اولين بار چشماي درشتش رو ببيني. اين عشقه كه مجبورت ميكنه شبا رو بيخوابي بكشي و خواب و بيدار بموني تا با صداي اولين گريه‌اش فوري بيدار بشي و سيرش كني! واقعاً اين عشقه كه حاضري خودت بدترين دردا رو بكشي؛ ولي يه خار به پاش نره. عشق عذاب آوريه؛ ولي اونقدر شيرينه كه همه‌ي سختياش رو فراموش كني. 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌈بشارتِ مهدوی🌈🍃 🍃🌴☀️امام باقر علیه السلام: 🍃🕊🇮🇷پرچمی که از ایران بدست صاحب الزمان خواهد رسید؛! 🍃🕊🇮🇷پیش بینی و روایتی زیبا از انقلاب اسلامی ایران👌😍. 🍃🌸☀️خیلی زیباست خیلییی👌😍. 🍃🌷📚استاد مسعود عالی 🍃📚غیبت نعمانی 🌿💚🕊❤️🌿 🍃💐🤲اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃💐🤲وعَجِّلْ لِوَلِیکَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِیةَ وَ النَّصْر 🍃💐🤲اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ، 🍃💐الذَّابِّینَ عَنْهُ، 🍃💐المُسَارِعِینَ فِی حَوَائِجِهِ، 🍃💐لْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ، 🍃💐الْمُحَامِینَ عَنْهُ، 🍃💐الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیهِ». 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
👩‍⚖ 🌷 باهاش دست دادم و به رفتنش نگاه كردم. نسخه ي پي.دي.اف رمان غروروتعصب رو از داخل گوشيم باز كردم و مشغول خوندنش شدم. متوجه گذر زمان نبودم كه با صداي گوشيم به خودم اومدم. اسم احسان روي گوشيم خودنمايي ميكرد. گوشي رو جواب دادم. - سلام. - سلام. من روبه روي در ورودي بيمارستان منتظرتم. - چشم، الان ميام. گوشي رو قطع كردم و توي كيفم انداختم. كيفم رو برداشتم و به سمت در خروجي بيمارستان به راه افتادم. با عجله از پله ها پايين ميرفتم كه شونه‌ام با شونه ي آقايي برخورد كرد. اونقدر شديد بود كه شونه‌ام درد گرفت. به عقب برگشتم كه ديدم آقاي جووني با پرستيژ نسبتاً خوب به سمتم برگشت. - خانم حواستون كجاست؟ - ببخشيد. عمدي نبود! سري به نشونه ي تأسف تكون داد. كيف افتاده از دستش روي زمين رو برداشت. دستمالي از داخل جيب كتش، بيرون آورد و روي كيف كشيد و به سمت در ورودي بيمارستان قدم برداشت. شونه اي بالا انداختم و به پايين پله ها رسيدم. من كه نميدونستم ماشينش چيه! چشم چرخوندم و به دنبال چهره‌اي آشنايي ميگشتم كه ماشين سفيدرنگي نور بالا زد. از شدت نور دستم رو جلوي چشمهام گرفتم و به سمت ماشين رفتم كه شيشه‌ي سمت شاگرد پايين اومد. - خانم برسونمتون؟ به داخل ماشين نگاه نكردم و با شنيدن حرفش و لحنش عقبگرد كردم. چادرم رو محكمتر گرفتم و سرم رو پايين انداختم و به سرعت از ماشين فاصله گرفتم. با شنيدن اسمم دوباره به سمت عقب برگشتم. احسان از ماشين پياده شده بود و حالا داشت به سمتم مياومد. ايستادم و بهش خيره نگاه كردم تا مطمئن بشم اشتباه نميكنم. - كجا ميري؟ تمام معادلاتِ توي ذهنم بهم ريخت. اخم غليظي روي پيشونيم نشست. نميدونستم كه اون لحظه بايد از ديدنش خوشحال بشم يا به خاطر شوخي بيمزه و مزخرفش ناراحت. فقط نفسم رو با فوت بيرون دادم و گفتم: - خيلي شوخي بيمزه اي بود. لبخندي روي لباش نشوند كه كمكم داشت به قهقهه تبديل ميشد؛ ولي با ديدن چهره ي عبوس من، لبخندش رو جمع كرد و به ماشين اشاره كرد. 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠===
16160645625882516442210.mp3
9.76M
☘علم کشا،مشتیا، میون دارا، با معرفتا همه اونایی که غیرتی میشن ☘پهلوونا، صاحب نفسا خبر بدید به ابالفضلیا 💚یار اومده سپه دار اومده 🎙 حسین طاهری (ع)  🇮🇷 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🔔 ۲ راه سعادت! ✅ حاج اسماعیل دولابی (ره): هر وقت خوشحال شدید بر محمد و آل محمد بفرستید و هر وقت غمناک شدید کنید، خداوند در را باز می کند.  🇮🇷 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
مناجات‌شعبانیه۩سماواتی➊.mp3
3.81M
مناجات شعبانیه حاج مهدی سماواتی
روز پاسدار مبارک... 🌹 •––––––☆––––––• @delneveshte_hadis110
🔹حضرت امام رضا(ع) خواندن بسیار این دعا را در روزهای پایانی توصیه فرمودند: 🤲 اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ ▫️خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشته ما را نیامرزیده اى در باقیمانده این ماه ما را مورد رحمت و غفران خودت قرار بده. @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊