eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
👩‍⚖ 🌷 مبينا از داخل اتاق بيرون اومد. مانتوش رو درآورده بود و تونيك صورتيرنگي با شلوار تنگ مشكي پوشيده بود. روسريش رو هم هنوز درنياورده بود. خنده اي كردم كه باعث شد معذب بشه. سرش رو پايين انداخت و گفت: - برو توي اتاق لباست رو عوض كن. لباساي داخل چمدون رو توي كمد آويزون كردم. تشكر سردي كردم و كتم رو برداشتم و به سمت اتاق رفتم. اتاق كوچيكي كه يه تخت دونفره با روتختي آلبالوييرنگ، كوسن و بالشتهاي سفيدي داشت و كمد ديواري بزرگ سفيدرنگي كه سرتاسر ديوار رو پوشونده بود و آينه ي قدي بزرگي وسطش داشت. در كمد رو باز كردم و با ديدن لباسهام كه مرتب به گيره آويزان بود متعجب سري تكون دادم. پيراهن و شلوارم رو با يه دست گرمكن خاكستريرنگ عوض كردم و كتوشلوارم رو به گيره آويزون كردم و داخل كمد گذاشتم. از اتاق كه بيرون اومدم مبينا رو توي آشپزخونه ديدم. روسريش روي شونهش افتاده بود، موهاي بلند و بافته شده ي خرماييرنگي داشت كه بلنديش تا پشت كمرش ميرسيد. پشتش به من بود و مشغول درستكردن چاي بود. بيخيال روي كاناپه نشستم. تلويزيون روي شبكه‌ي خبر مونده بود، كنترل رو برداشتم و شبكه رو عوض كردم. به شبكه‌ي پيام سي كه رسيدم صداي تلويزيون رو بالا دادم و با آهنگ ريتم گرفتم. مبينا از توي آشپزخونه از سمت ديگه ي اپن گفت: - هيچي... متوجه بقيه ي جملهش نشدم. - نشنيدم. كلافه سري تكون داد و دوباره تكرار كرد؛ ولي باز هم نشنيدم. با صداي بلند گفت: - ميشه صداي اون تلويزيون رو كم كني؟ صداي تلويزيون رو كم كردم كه نفسي از سر آسودگي كشيد و گفت: - ميگم چيزي توي خونه نداريم كه شام درست كنم. ميشه بريم فروشگاهي جايي؟ به ساعت مچي روي دستم نگاه كردم. ساعت تقريباً شيش بود و دلم عجيب ضعف ميرفت.💜💜💜 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>