1_409332082.mp3
2.49M
🍃🌴🌼🎼 آوای شبانه
🍃🌴🌺زیبا و آرامبخش
شبتون بخیر 🌻💖
🌹💖🌟🌙✨💖🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
با توکل به اسم الله
آغـــاز روزی زیبـــا
با صلوات بـــر محمـد
و آل محمــــد (ص)
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
سلام صبح زیباتون بخیر
💖🌹🌻🦋❤️☘
نفسم میگیرد، میطپد قلبم، تندتر از حادثهها!
چشم امید به دیدار تو دارم، چه کنم!
من منتظرم!!
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت47
**
چند روزی بود که پری ناز سروکلهاش در شرکت پیدا نبود. من هم با تمام نیرو به حسابها میرسیدم تا شاید بتوانم مشکل را پیدا کنم.
بعد از خوردن ناهار دنبال فرصت مناسبی میگشتم تا بتوانم نماز بخوانم. نزدیک ساعت سه بود که بالاخره فرصتش پیش آمد. به سرویس رفتم و وضو گرفتم. بعد به خانم ولدی اشاره کردم که میخواهم نماز بخوانم.
لب زد:
–کسی تو آبدارخونه نیست. بعد به طرف خانم بلعمی رفت و شروع به حرف زدن کرد.
وارد اتاق به قول خانم ولدی مخفی شدم و در را بستم و چراغ را روشن کردم. اینجا هوا کمی خفه بود. یک پنجرهی خیلی کوچک به بیرون داشت و نور ضعیفی وارد اتاق دو در دو میشد. دوش و شیرآلاتش جرم گرفته و کهنه بود و موکت رنگ و رو رفتهایی کف اتاقک پهن بود. بعد از آن که نمازم را خواندم. در حال تا زدن چادر نماز خانم ولدی بودم که صدایی توجهم را جلب کرد.
صدای کامران بود که با وُلم پایینی انگار به در اتاقک تکیه زده بود و با تلفن حرف میزد.
گوشم را به در چسباندم.
–واقعا بهش گفتی اخراجش کنه؟
...
–موافقت کرد؟
...
–منم برام سواله که چرا اینو برداشته آورده اینجا، میگم شاید بو برده و میخواد از همهچی سر در بیاره.
...
–اخه اینجوری بدتر لج میکنه که...
بعد انگار کسی وارد آبدارخانه شد. چون کلا موضوع صحبتش تغییر کرد.
–بله، شما زنگ بزنید ما کارشناس میفرستیم جاش رو تعیین کنن و بهتون قیمت بدن...
همانطور که حرف میزد صدایش دورتر و دورتر میشد.
خانم ولدی در اتاق را باز کرد و با صدای خفهایی گفت:
–زود باش بیا بیرون دیگه، مگه نماز جعفر طیار میخونی. آقا باهات کار داره.
فوری از اتاقک بیرون آمدم و درش را بستم و گفتم:
–آقای طراوت اینجا وایساده بود با تلفنش حرف میزد، نمیشد بیرون بیام.
لبخند زد.
–حالا کسی ندونه فکر میکنه ما داریم چیکار میکنیم که اینقدر یواشکی...
با وارد شدن راستین به آبدارخانه فوری گفت:
–گفتم بهشون آقا. الام میان.
راستین اخم کرد.
–اگه گفتی پس چرا وایسادید دارید حرف میزنید؟
به طرفش رفتم و گفتم:
–داشتم میومدم.
وارد اتاق شدیم. روی صندلی نشستم. او هم پشت میزش رفت.
–همهی حسابهای قبلی رو از کامران گرفتید؟
–بله، چند روزه دارم کارهاش رو انجام میدم. یه کم وقت گیره.
–از یه کم بیشتره. متوجه شدم جدیدا تا دیروقت میمونید شرکت تا حسابها رو دربیارید.
روی صندلی کمی جابهجا شدم.
–شما که زود میرید از کجا...
–از اونجا که خانم ولدی اجازه گرفتن که کلید در شرکت رو بهتون بده، گفتن صبحها که زودتر از بقیه میاد شما هستید.
چطور میگفتم کار بهانس زودتر میآیم و دیرتر میروم که بوی عطر تو را کمی بیشتر استنشاق کنم. دیر میروم تا در هوایی که تو از صبح در آن دم و بازدم داشتی نفس بکشم، زود میآیم چون دلم بیتاب است برای دیدنت، حتی نگاه کردن به در اتاق بستهات هم آرامم میکند. به میزش خیره شدم.
–میخواستم کار جلو بیفته.
–خب؟
–راستش بعضی حسابها تراز درنمیاد. میدونم یه مشکلی هست، موضوع اینه که اون مشکل پیدا نمیشه، ظاهرا حسابها درسته ولی...
–یعنی باید حسابرس بیاد؟
–به نظرم اوردنش لازمه. حسابرسها مو رو از ماست بیرون میکشن. تو یکی دو روز میتونن ایراد کار رو دربیارن. من تو فروشگاه که کار میکردم همچین اتفاقی افتاده بود. حسابدار نتونست مشکل رو کشف کنه.
راستین تاملی کرد و گفت:
–حالا تا هفتهی دیگه شما حواستون به همه چی باشه، یه مشتری از شهرستان دوربین خواسته، کامران رو میفرستم هم کارشناسی کنه هم نصب، همون روزم حسابرس میارم. کامران نباشه بهتره.
#ادامهدارد.....
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
آدم به امید دست یافتن …
به ثروت…
عشق..
یا آزادی …
خود را خسته و فرسوده میکند …
و وقتی که آن را به دست آورد …
از داشتنش لذت نمیبرد …
یا آنرا تباه میکند. …
خوشبخت واقعی آن کسیاست که …
بتواند به خود بگوید…
من میخواهم راه بروم نه به مقصد برسم.
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
وقتى كه ستمگران، ستم به اهل بيت(عليهم السلام)و فرزندان آنان را آغاز نمودند، جمعى از آنان مظلومانه شهيد شدند و گروهى هم از وطن آواره شدند. در آن زمان، گروهى از آنان به مركز ايران پناه آوردند.
در گذر تاريخ، منطقه قم و كاشان، از مراكز مهم تشيّع بوده است. در روزگارى كه ستم به اهل بيت(عليهم السلام) رواج داشت، عدّه اى از سادات به اين منطقه پناه آوردند. يكى از آنان، حضرت محمّدهلال(ع) مى باشد كه امروزه حرم او، چراغ هدايتى براى مردم حقيقت جو شده است. كسانى كه به او توسّل جسته اند به اذن خدا به مراد دل خود رسيده اند.
من از زمان هاى دور، آرزو داشتم تا كتابى درباره محمّدهلال(ع)بنويسم، ولى توفيق را رفيق خود نمى ديدم، چندين و چند سال گذشت و اكنون خدا را سپاس مى گويم كه ياريم نمود و من به آن آرزوى خود رسيدم.
اين كتاب را به مُلا حبيب الله شريف كاشانى(قدس سره)تقديم مى نمايم و از ايشان با نهايت احترام ياد مى كنم.
💝هرروز باهم صفحه ای از این کتاب رو باهم ورق میزنیم💝👇
#فرزندعلی
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#صفحهاول
پسرى شش ساله بودم. دوست داشتم ذرّه بين مادربزرگم را بردارم و با آن، در حياط خاكى خانه، كنجكاوى كنم.
وقتى مادربزرگ مى خواست قرآن بخواند، صدايم مى زد و مى گفت: "دوباره ذرّه بين مرا برداشتى؟!". من نزد او مى رفتم، ذرّه بين را به او مى دادم، او مى گفت: "برو دست و صورتت را بشوى و بيا تا برايت قصّه بگويم". او مى دانست كه من چقدر عاشق شنيدن قصّه هايش هستم.
آقاىِ من!
مادربزرگ برايم قصّه هاى آسمانى مى گفت، او بود كه عشقِ شما را در دلم نهادينه كرد. از على، فاطمه، حسن و حسين...(عليهم السلام) گفت و اشك ريخت...
او برايم گفت كه تو يادگارى از آن خاندان هستى، تو از دست دشمنان از وطن آواره شدى و به اين شهر پناه آوردى.
اكنون مادربزرگ من از دنيا رفته است، قبرش در حريم حرم توست. من ديگر بزرگ شده ام، امّا هنوز به دنبال ذرّه بين مادربزرگ هستم.🌷
مادربزرگ برايم گفت: پيامبر چقدر خاندان خودش را دوست داشت و به مردم خبر داد كه قرآن و خاندانش، دو يادگار او مى باشند. پيامبر از همه خواست تا با اهل بيت(عليهم السلام) مهربان باشند و آنان را دوست بدارند.
وقتى او برايم از شما سخن مى گفت، اشك در چشمش حلقه مى زد، مى پرسيدم: چرا گريه مى كنى؟ او برايم قصّه شما اهل بيت(عليهم السلام) را مى گفت و مظلوميّت شما را حكايت مى كرد، او برايم گفت كه هنوز آب غسل پيامبر خشك نشده بود كه مردم به خانه دخترش حمله كردند و درِ خانه او را سوزاندند و او را زير آماج تازيانه ها قرار دادند...
مادربزرگ من، چقدر عاشق فاطمه(س) بود، من عشق به فاطمه(س) را از او آموختم، او مرا اين گونه تربيت كرد، هميشه قرآن روى دست داشت و با اشك خويش، درسِ عشق برايم مى گفت، من راه او را مى پويم، چرا كه او هويّت مرا اين گونه ساخت... او مرا عاشق قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)تربيت كرد.
🌷💝❣🌷💝❣🌷💝❣🌷
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#من_رأی_میدهم
اگه کاندیدای موردنظرم ردصلاحیت بشه من #رای_میدم
کاندیدای رقیب هم تایید شه باز #رای_میدم
برق رو روزی چهل دفعه قطع کنن باز #رای_میدم
سنگ از آسمون بباره من #رای_میدم
👈 چون حاج قاسم اگه بود رای میداد
چون رای من آتیش میزنه به جون لیبرال و آل سعود و آل یهود
#انتخابات
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
جایگاه حضرت عبدالعظیم ع.mp3
8.68M
#تلنگری
✍ حضرت #عبدالعظیم علیهالسلام، #ولی_فقیه ِ زمان امام هادی علیهالسلام بودند!
نمایندهی تامالاختیار ایشان، در موطن #ری که برای هدفی نهان، اما به بزرگی و وسعت تاریخ، بدانجا اعزام شده است!
تحقق این هدف نهان، نیاز به "پایگاه" و الگویی برای یاران آخرالزمانیاش" داشت، که عبدالعظیم علیهالسلام برای این منظور برگزیده شد....
#استاد_شجاعی 🎤
حجتالاسلام #میرباقری
▪️ویژه وفات #سید_الکریم علیهالسلام
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💖🌹🌻🦋
#انتخابات
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>