eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا صَاحِبَ اَلْفَتْحِ وَ نَاشِرَ رَایَهِ اَلْهُدَى…   صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص۶۱۰. . .  سلام بر تو ای مولایی که همه دشمنانت مغلوب اقتدار تو خواهند شد. سلام بر تو و بر روزی که جرعه های هدایت را به همه خلق می نوشانی.. 🔷🦋  ↷↷   @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 *** - آخ! يه كم آرومتر! - عروس هم اينقد نازنازي؟! - آخه موهام داره از ريشه كنده ميشه. هستي: ببين نازكردنات رو بذار واسه اون پسرخاله‌ي بيچاره من. - هستي ميزنم لهت ميكنما! خانم نيازي موهاش رو بيشتر بكش! - خيلي بدي. - حالا خوبه نميخواي موهات رو شينيون كني! خانم نيازي داره با كش پشت سرت ميبنده! ايشي بهش گفتم و پشت چشم نازك كردم. بالاخره كار موهام تموم شد. لباس عروس خوشگل و خوشدوختي رو كه مامان برام دوخته بود رو به تن كردم. قربون دستوپنجه‌اش برم كه هيچ چيزي كم نداره! از اونجايي كه مراسم به اصرار خاله مختلط بود، لباس عروسم كاملاً پوشيده بود. گيپور سفيدرنگي از روي پيشونيم تا زير موهام بسته شد كه كاملاً موهام رو ميپوشوند. از توي آينه نگاهي به خودم انداختم؛ رژ قرمزرنگ، سايه‌ي مليح با تم تيره، ابروهاي رنگشده، مژه‌هاي بلند كه با ريمل بلندتر شده بودن و گونه‌هام كه با رژگونه برجسته تر شده بودن. با پيراهن بلند و زيباي عروسيم چرخي زدم و رو به هستي گفتم: - چطوره؟! - خيلي قشنگه. دست كار خاله خودمه ديگه! اون كه صد البته! من چطوريم؟! - اي بگي نگي بد نشدي. - ايش! يه‌كم تخفيف بده حالا. - خيله‌خب بابا! خوبي. پوف كشداري كشيدم و گفتم: - به نظرت زشت نيست با اين اوضاع بيام تو مجلس؟ اون هم جلوي اونهمه مرد غريبه!؟ خنده‌ي از ته دلي كرد و گفت: - حرفا ميزنيا! اونجا انقدر زن و دختراي رو مُد و با تيپاي مختلف و لباساي باز هست كه تو اصلاً به چشم نمياي! - واقعاً؟! - آره ديگه. خانواده و فاميلاي عمو سعيد اينجوري هستن از اون دسته افرادي كه هيچي براشون مهم نيست، محرم و نامحرم نميشناسن. به قول خودشون اپنمايندن. 🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
جزء یازدهم.mp3
4.15M
جزء یازدهم به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور انسان از فقر،بیماری،جهل و بی عدالتی و نازل شدن آرامش در قلبهایمان @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*مـــاجـــرای "شـــال سبـــز و شفـــای مـــادر"* *اللهم ارزقـنـــا شفـــاعـة الشهـدا*🤲🏻🤲🏻 🥀 °🌹° 🥀°🌹 °🥀°🌹° 🥀°🌹 @hedye110
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون صلوات هدیه به به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند🌹🌹 حدیث👇👇 موسي كاظم عليه السلام می فرمایند : در ميزان الهي نيست عمل و چيزي، سنگين تر از ذكر بر محمّد و اهل بيتش (صلوات الله عليهم اجمعين). ما فِي الْميزانِ شَيْيءٌ أثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمّد. الكافي، جلد 2، صفحه 494 ❤️💐☘
💠حاج آقا قرائتی؛ 🔸 اینکه سحر برای سحری بلند میشویم, خب نماز شب هم بخوانیم...خیلی برای نماز شب حدیث داریم. نماز شب یازده رکعت نماز مثل نماز صبح. پنج تا دو رکعتی, یکی یک رکعتی. خلاص... 🔸 اگر هم وقت کم است بدون "قل هو الله احد" بخوان،چقدر طول میکشد؟ با رکوع و سجودهایش یک ربع می کشد. خب سحری خوردیم ده دقیقه دیگر اذان است. این ده دقیقه نخوابیم. .  ↷↷   @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ واحْمِلنی فیهِ علی العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ یا عِصْمَةَ الخائِفین. خدایا، مرا در این ماه به پوشش و پاک دامنی زینت ده و به لباس قناعت و اکتفا به اندازه حاجت بپوشان و بر عدالت و انصاف وادارم نما و مرا در این ماه از هرچه می ترسم ایمنی ده، به نگهداری ات ای نگهدارنده هراسندگان. التماس دعای فرج 🦋🌹💖 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ❤️🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷
حالا که همه درها به رویمان بسته شده، برای فرج به همان نامی متوسل می شویم که هر معادله ای را بهم می زند: حسین علیه السلام… . » یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین عجّل لولیک الفرج…  ↷↷   @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 عجب! صداي شاگرد خانم نيازي اومد: - عروسخانم! آقاداماد اومدن. با كفشاي پاشنه پونزده٢سانتيم به زور قدم برميداشتم. دامن لباس عروسم رو كمي بالا گرفتم و قدم برداشتم. احسان داخل اومده بود و منتظر من ايستاده بود. جلو رفتم و سلام دادم. خيلي سرد و خشك سلام داد و دسته‌گل قرمزرنگ رو به سمتم گرفت. ازش گرفتم و تشكر كردم. صداي هستي مياومد كه از خانم نيازي تشكر ميكرد و بعد هم سروكله‌اش پيدا شد. احسان به هستي نگاهي انداخت و لبش به لبخند باز شد و سلام داد. - پسرخاله‌جان مبارك باشه. - ممنونم! احسان به سمت در اشاره كرد. - بريم. از هستي خداحافظي كردم و به سمت در خروجي رفتم كه احسان به هستي گفت: - تو نمياي؟ - نه مهيار مياد دنبالم! - باشه! مواظب خودت باش. - شما هم مواظب خودتون باشين. در ماشين رو برام باز كرد و سوار ماشين عروس تزئينشده با گلهاي صورتي و قرمز شدم. احسان هم سوار ماشين شد، ولوم ضبط ماشين رو زياد كرد و با اخم به روبه روش خيره شد. كتوشلوار سرمه‌اي خوشدوختش عجيب بهش مياومد. با كروات زير گلوش هم جذابتر شده بود. عطر مردونه و تلخش توي فضاي ماشين پيچيده بود. تا رسيدن به خونه صحبتي بينمون ردوبدل نشد. احسان مصمم و اخمو رانندگي ميكرد و من ساكت و مغموم سرم رو به سمت پنجره چرخونده بودم. با ايستادن ماشين جمعيت مهمونهايي كه دم در ايستاده بودن با دست و جيغ همراهيمون كردن. سرم رو كاملاً پايين انداخته بودم، دوست نداشتم كه با كسي چشم تو چشم بشم. چشمهام فقط ميون اونهمه شلوغي بابا و مامان رو ديد و دوباره دلم پر كشيد كه توي آ*غـ*ـوششون بگيرم. دست بابا و مامان رو بوسيدم و به خاله و عمو سلام دادم. دوشادوش احسان وارد خونه شديم. تمومي مبلهاي داخل سالن برداشته شده بودن و به‌جاشون ميز و صندليهاي سفيد با روميزي ارغوانيرنگ قرار داشتن. به سمت مبل دونفرهاي كه بالاش با تور و بادكنك و ريسه تزئين شده بود رفتيم و روي مبل نشستيم. دامن لباس عروسم رو درست كردم و به تكيه گاه مبل تكيه زدم. تازه ميتونستم چهره هاي بيشمار ناشناس جمع رو ببينم. تا حد زيادي دهنم از تيپ و قيافه ها باز مونده بود! تموم دخترها بلااستثنا پيراهن كوتاه مجلسي با موهاي شينيونشده و آرايشهاي غليظ وسط سالن ايستاده بودن. خانمهاي سن بالاتر كتودامنهاي كوتاه يا كتوشلوار پوشيده بودن. از خجالت سرم رو پايين انداختم. مامان كه پيراهن مجلسي بلند و كاملاً پوشيده اي به تن داشت و شالش رو تا حد ممكن جلو آورده بود به سمتمون اومد و دو ليوان شربت داخل سيني رو به روبه رومون گرفت. عصباني بودم. قرار بود مختلط باشه؛ اما نه اينجوري! لبخند و سر تكون دادن مامان كمي از عصبانيتم كم كرد؛ اما همچنان اخم غليظي روي صورتم بود كه مامان سرش رو كنار گوشم آورد و آروم گفت: - يه كم اين اخمات رو باز كن. عروس هم اينقدر اخمو؟ ميخواستم اعتراض كنم كه از كنارم دور شد. شربت شيرين رو با ني به دهنم فرستادم، كمي از عصبانيتم فروكش كرد. خاله و عمو و بابا جلو اومدن. از روي صندلي بلند شديم و باهاشون روبوسي كرديم. عمو نگاه تحسين برانگيزي سمتم انداخت و دستم رو توي دستش فشرد. بابا هم من رو محكم توي آ*غـ*ـوشش نگه داشت. بغضم دوباره توي گلوم نشست و چشمهام بار ديگه ابري شد. قطره‌ي اشك غمانگيزم روي شونه‌ي بابا نشست و دستهاي گرم و پدرانه‌اش روي تيغه‌ي كمرم بالاوپايين رفت و من از بوي خوش عطر سردش مـسـ*ـت شدم. با تموم وجودم عطر تنش رو توي ريه هام فرستادم و روي شونه‌اش رو بـ*ـوسـه‌اي محبت‌آميز زدم. ايكاش زمان بايسته! ايكاش همه چيز متوقف بشه تا من براي ساليان طولاني توي آغـ*ـوش مهربونش بمونم و آرامش خالص رو از وجودش بگيرم! اما افسوس كه اين آغـ*ـوش زياد دوام نداشت و با صداي خاله از هم فاصله گرفتيم. 🎗🎗🎗 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
●⇦ حدیث طیر روایتی در فضیلت حضرت علی(ع) است که بنابر محتوای آن، پیامبر(ص) قصد خوردن گوشت پرنده‎‌ای بریان را داشت و از خدا خواست با بهترینِ خلق هم‌غذا شود و با حضرت علی(ع) هم‌غذا شد. این روایت در منابع شیعه و اهل‌سنت آمده است. 📚 منابع: نسائی، خصائص امیر المومنین، ۱۴۰۶ق، ج۱، ص۲۹، ح۱۰. برای نمونه نگاه کنید به نسائی، خصائص امیر المومنین، ۱۴۰۶ق، ج۱، ص۲۹، ح۱۰؛ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۳۸، ص۳۵۵.  ↷↷   @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====> 
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: كسى كه روزه او را از غذاهاى مورد علاقه‌اش باز دارد برخداست كه به او از غذاهاى بهشتى بخورانند و از شرابهاى بهشتى به او بنوشاند.  ↷↷   @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>