eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
❧ وفاداری وفا و عمل به پیمان و ایستادگی بر سر عهد از ویژگی های امام حسین علیه السلام و اصحاب وفادار آن حضرت است. آن حضرت شب عاشورا در توصیف اصحاب خود فرمودند: «هیچ اصحابی وفادارتر و صادق تر از یاران خود نمی شناسم» در توصیف وفاداری خود آن حضرت در ... eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴🏴
✨الهے ✨در این شبهاے محرم ✨امیدوار کن کسے ✨را که به آستانت ناامید است ✨بگیر دستے که ✨بسوے تو بلنـد است ✨مستجاب کن دعای ✨کسے که با اشکهایش ✨تو را صدا میـزند شبتون سرشاراز آرامش🌸 🌸🍃   @hedye110
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🏴🏴🏴🏴🏴
از شهر دلگیرم …. ماه لابه لای برج ها گم شده است !! از تقویم دلگیرم …. ماه ، لا به لای  برج ها گم شده است !! eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
🪴 🪴 🌿﷽🌿 پيغام رسيد كه شوهر خواهرم مي خواهد براي سركشي به ده خودشان برود. »محبوبه خانم دو شب تشريف بياورند منزل خواهرشان كه ايشان تنها نباشد.« تنها؟ با آن همه خدم و حشم؟ رفتم. خواهرم مرتّب از خواستگار آينده ام تعريف مي كرد. اين آشي بود كه شوهر او برايم پخته بود. با داماد دوست و همبازي بودند. او مرا به پسر عطاء الدوله معرفي كرده بود. نزهت از مادر داماد و اصل و نسبش هم خيلي تعريف مي كرد مي گفت مادرش از آن شازده هاي :اصيل و جا سنگين است. من گفتم ... ولي نزهت جان، مي گويند خواهرش، خاله داماد - خواهرش چي؟ - .زن محترمي نيست - :نزهت پنجه به صورت كشيد !واي، خدا مرگم بدهد، كدام خواهرش؟ - .چه مي دانم. همان كه اسمش طاهره است - كي همچين حرفي زده؟ - .عمه جان كشور - :نزهت با حرص دستش را تكان داد تو حالا ديدي عمه جان از كسي تعريف كند؟ خوب، اين ها شازده هستند. آدم حسابي هستند. همه پشت سرشان - حرف مي زنند. همه بهشان حسودي مي كنند. تا حالا ديده اي كسي پشت سر دده و تايه و كلفت حرف بزند؟ .اين ها آدم حسابي هستند مردم پشت سرشان ....... پس چرا پشت سر ما نمي خوانند؟ - !از كجا مي داني؟ شايد مي خوانند و ما خبر نداريم - نزهت راهنماييم كرد چه طور شيريني بگيرم. چه طور قليان تعارف كنم. چه طور بنشينم ... پس چرا خسته شدم؟ من كه هيچ وقت از خانه خواهرم دل نمي كندم. چرا حوصله ام سر رفته؟ چرا مي خواهم به خانه مان برگردم؟ دلم .نمي خواهد اين قدر پر چانگي كند. وقتي زمان برگشتن به منزل فرا رسيد، سر از پا نمي شناختم. بال در آوردم :خواهرم پرسيد مي خواهي ننه را همراهت بفرستم؟ - !نه. دارم با كالسكه مي روم. تنها كه نيستم - از آن جا كه سورچي خواهرم پيرمرد زهوار در رفته اي بود پس اشكال نداشت تنها بروم. كروك كالسكه را كشيد. :سوار شدم. دلم مي خواست اسب هاي كالسكه بال داشتند. وقتي سر كوچه رسيديم، صدا زدم .مشهدي، من همين جا پياده مي شوم - .خانوم كوچيك، هنوز يكي دو تا كوچه مانده - .عيبي ندارد. همين جا پياده مي شوم. مي خواهم خريد كنم ... پس به خانم خانمها بگوييد كه من تا در خانه - .خوب. خوب نترس. برو - خودم هم نمي دانستم چه كار داشتم. چه خريدي دارم؟ پس چرا نمي خرم؟ پس چرا در دل مرتّب مي گويم الهي !بميرد؟ چه كسي بايد بميرد؟ آه، حالا مي فهمم. دارم دعا مي كنم الهي خواستگارم بميرد يك ساعت به ظهر بود و زير بازارچه شلوغ. او داشت چوب ها را جا به جا مي كرد. انگار همه مردم ايستاده اند و به .من زل زده اند. نكند مرا با انگشت به يكديگر نشان مي دهند؟ نه. گرفتار خيالات شده ام :لال شوم كه گفتم .خدا قّوت برگشت و در جا خشكش زد. از صدايم مرا شناخت؟ يا از چادر تافته مشكي با پيچه قيمتي دست دوزي شده ام. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 • بچه‌ام اصلاً اعتماد به نفس نداره! • همسرم اصلاً خودش رو باور نداره! • هر کاری رو شروع می‌کنند، خراب کاری میشه! ✘ترجیح میدم خودم کارا رو انجام بدم تا بسپرم بهشون! ✘ خسته شدم از این وضع ! eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
🍃 آیت اللّه بهجت رحمة اللّه علیه: ✍🏼 کمتر کسی پیدا می شود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هرگونه عیش و نوش دنیا، با هزار تلخی و نیش همراه است! اگر کسی دنیا را این گونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواریها و بدیهای همسر و همسایه و... کمتر ناراحت می شود؛ زیرا از بیش از این که است، انتظار نخواهد داشت! eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والله از هرکسی بجز آیه الله العظمی بهجت این جمله را میشنیدم،حس میکردم شاید غلو کرده باشد این کیست ... ‌‌ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
نقش بست بر گلوی طفل صغیر حسین تیری خشن، که درید قلب داغدار حسینــــــ زآن واقعه تا کنون رباب نالان است شاهد نبود بر غم او جز خدای حسینــــــ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
﷽ 🔘✨سـ❤️ــلام 🕊✨روزتـــون 🔘✨پر از خیر و برکت 🕊✨امروز  سه شنبه↶ ✧        3         مرداد                1402  ه.ش ❖        7         محرم               1445  ه.ق ✧       25      ژوئیه یا جولای   2023  میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🔘✨ ↯ ذڪر روز ؛ 🕊✨《 یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 》 .
▪  با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را محمودژولیده eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
حضرت علی اصغر(ع)-شهادت   در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ در بين گاهواره قنوت دعا گرفت اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت در آخرين وداع غريبانه اش پدر او را به روي دست براي خدا گرفت ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب قنداقه را امام به زير عبا گرفت شاعر نوشت از کرم دست کوچکش آخر از او حواله‌ي يک کربلا گرفت 🔸شاعر: @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
جوانان بنی هاشم بیایید علی را  بر در خیمه رسانید بگویید مادرش لیلا بیاید تما شای علی اکبر نماید زمین کربلا در شور و شین سر اکبر به دامان حسین است eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🏴🏴🏴🏴 @hedye110
آشنـای دلپذیر لحظه ها   از مسیـر کـوچه هـای عشق حـق  یک سحـر دامـان شـب را پـاره کـن بـا افـق همــراه شــو  مهــدی بیــا … eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 :دستپاچه بودم. با لكنت زبان بلند بلند به طوري كه رهگذران احياناً شكاك هم بتوانند بشنوند گفتم شما قاب چوبي هم درست مي كنيد؟ - باز هم خيره و بي صدا ايستاده بود. چوبي بلندتر از قامت بلند خودش به دست داشت. موهايش روي پيشاني ريخ .بود. دوباره آن پوزخنده بر گوشه لبش نشست تا چه قابي باشد، خانوم؟ - .يك قاب عكس - چه اندازه؟ - قاب كوچك. درست مي كنيد؟ - .براي شما بله - بوي چوب دماغم را پر كرده بود. بوي عطر چوب، ناگهان دويدم. به سوي خانه. قلبم مي زد و به خودم ناسزا مي گفتم. دختر مگر تو ديوانه شده اي؟ اين كارها چيست؟ دويدنت ديگر چه بود؟ چرا آبروريزي مي كني؟ خدا بكشدت. چه كاري بود كه كردم. ديگر از اين طرف رد نمي شوم. چه پياده، چه با كالسكه. از دست چپ مي روم. راهم را دور مي كنم ... ولي باز هم رد شدم. ديگر هر بار كالسكه از كنار دكانش مي گذشت مي ايستاد و با نگاه ... تعقيب مي كرد. مردك پر رو. آدم وقيح كم كم روز خواستگاري نزديك مي شد. پنجدري را آماده كرده بودند. همه جا گل و الله و شيريني. بيروني و اندروني جارو و آب پاشي شد. مادرم هفت قلم خود را آراسته بود با سر و وضع مرتب. كفش قندره. سرا پا غرق طلا و جواهر. عطر زده و آماده. چه برو و بيايي بود. همه به من مي رسيدند مي خنديدند. قربان صدقه ام مي رفتند. خانوم :كوچيك، خانم كوچيك مي گفتند. وقتي پدرم بعد از ناهار كنار مادرم نشست و چاي مي خواست به من گفت محبوب جان، يكي از آن باقلواهات را مي دهي من بخورم؟ - و لبخند زد. هميشه پدرم مرا محبوبه يا محبوب صدا مي كرد. كمتر جان به كار مي برد. ظرف باقلوا كمي دورتر روي زمين بود. باقلوايت يعني باقلواي عروسيت. اين نشانه آن بود كه پدرم از اين داماد راضي و خرسند است. دودستي ظرف را پيش رويش گرفتم. باقلوا را برداشت و آهسته چند بار به شانه ام كوبيد. پدرم مرد ملایم و خوش خلقي .بود يك ساعت به غروب در زدند و آمدند. با كالسكه داماد كه مي خواستند به رخ بكشند. درشكه روسي با دو چراغ ِ شمع سو ِز بادگير. رنگ درشكه مشكي كريستال آيينه دار برّاق بود. چرخ هايش قرمز. تشك شبرو با فنرهاي نرم. دو اسب يك قد و يك رنگ و يك اندازه. هر دو جوان. سورچي با سبيل تاب داده كه با وجود آن كه بهار بود و هوا رو به گرما مي رفت، باز كاله پوستي بر سر نهاده بود و به همان اندازە درشكه تر و تميز و برّاق مي نمود. صاف در.صندلي خود نشسته بود و به روبرو نگاه مي كرد. انگار مي خواست ابهت منظره را بيشتر نمايان كند من و خواهرم توي اتاق گوشواره پنهان شده بوديم. خجسته نخودي مي خنديد و من فحشش مي دادم. مرتب مي گفتم خفه شود. آبروريزي نكند. ولي مگر حريفش بودم؟ آنها در اتاق كناري چادر از سر برداشته و وارد پنجدري شدند. من از سوراخ كنار شيشه رنگي كه كمي شكسته بود مي ديدم. مادر داماد چاق، مسن، متكبّر، سرا پا غرق در جواهر بود ولي از آن شاهزاده خانم هاي آداب دان و خوش برخورد بود. به دنبالش دخترش – خواهر داماد – و عروسش كه زن برادر بزرگر داماد بود مثل جوجه اردك دنبال مادر راه مي رفتند. بعد هم دايه سياهپوست داماد مي آمد. با قد بلند و رشيد. از آن سياه هاي خوشگل و خوش بر و رو. متكبّرتر از مادر داماد. انگار كه داماد واقعاً پسر او بود. مرتّب پسرم پسرم مي كرد. او هم دست بند طلا داشت و چارقدش را در زير گلو با سنجاق طلا محكم كرده بود. با مادرم خوش و بش كردند و نشستند.تعارف هاي مرسوم رد و بدل شد. خيلي خوش آمديد؛ قربان قدمتان؛ صفا آورديد؛ افتخار مي كنيم اجازه داديد خدمت برسيم؛ منت گذاشتيد؛ غلام شماست؛ كنيز شماست؛ كوچك :شماست. بعد مادر داماد پرسيد خوب، عروس خانم كجا تشريف دارند؟ اجازه مي دهيد زيارتشان كنيم؟ - :مادرم گفت .اختيار داريد خانم، اجازە ما هم دست شماست. الان خدمت مي رسد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
▪ دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی پاره های بدنت را جگرم سوخت علی ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی محمودژولیده eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴