┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
🏴🇮🇷🇮🇷🏴🇮🇷
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
هر صبح که بلند می شوم ....
آراسته روی قبله می ایستم و می گویم:
"السلام علیک یا اباصالح المهدی"
وقتی به این فکر میکنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است!
قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
خدایا
بخشندگی از توست..
عشق در وجود توست..
با توکل به اسم اعظمت شنبہ را آغاز میکنیم
مهربانا
عشق و بخشندگی را به ما
بیاموز تا با هم مهربان باشیم🌸🍃
الهے به امید تو...
@delneveshte_hadis110
#بامدادخمار🪴
#قسمتپنجاهسوم
🌿﷽🌿
مخده هاي مرواريد دوزي شده. از
اسباب بزك گرفته تا وسايل آشپزخانه. انواع چيني آلات و
بلورجات و ظروف نقره. پرده هاي پولك دوزي شده و شال
هاي كشمير و ترمه. اسباب حمام كامل. يك باغ كوچك
در قلهك كنار باغ پدرم. علاوه بر آن سه دانگ از يك
آبادي كه قرار بود سه دانگ آن هم جهاز من باشد كه پدرم
به
.روي خودش نياورد
چه عروسي اي براي نزهت گرفتند! هفت شبانه روز بزن
و بكوب در اندروني و بيروني. چه سفره عقدي! سفره
ترمه،
آيينه شمعدان نقره به قد يك آدم. كاسه نبات كه ديگر واقعا
تماشايي بود. به دستور مادرم آن را رنگي ساخته
بودند. سيني اسپند نقره بود. نان سنگك با يار مبارك باد
روي آن. پدرم پول طلا به مادرم سپرد تا شاباش كند.
عجب تماشايي بود! هفت محله خبردار شدند. جمعيت پشت
ديوار باغ دو پشته به تماشا آمده بود. لباس عروس
حكايت ديگري بود. يك مادام ارمني كه در الله زار مغازه
داشت آن را دوخته بود. روزي كه صورتش را بند مي
انداختند به اندازه يك عروسي بريز و بپاش شد. پدر و
مادرم بال درآورده بودند. چه قدر پدرم با نصير خان گرم
.گرفته بود. مرتب به پشتش مي زد و با او مي گفت و مي
خنديد
*
عروسي من داستان ديگري بود. سوت و كور بود. هيچ
كس دل و دماغ نداشت. خودم از همه بي حوصله تر بودم.
ميخواستم زودتر از آن خانه فرار كنم و از اين همه فشار
روحي راحت بشوم
پنجشنبه از صبح مادرم و آقا جان كز كرده و گوشه اي
نشسته بودند. دايه خانم به كمك خجسته در اتاق گوشواره
بساط شيريني و شربت و ميوه مختصري چيدند و الله
گذاشتند. خبري از آيينه و شمعدان نبود. سفره عقدي در
كار
نبود. زمين تا آسمان با عروسي خواهرم تفاوت داشت. ولي
من هم گله اي نداشتم. اصلا متوجه اين چيزها نبودم.
حواسم جاي ديگر بود. اگر دايه جان نبود، همان چهار تا
شيريني هم در آن اتاق كوچك وجود نداشت. خواهرم
نزهت براي ناهار آمد. شوهرش بهانه اي يافته و براي
سركشي به ده رفته بود. مي دانستم از داشتن چنين باجناقي
عار دارد. كسي نپرسيد چرا نصير خان نيامده! خواهرم از
خجالت حتي بچه اش را هم نياورده بود تا مجبور نشود
دايه
.اش را هم بياورد كه داماد را ببيند. روحيه نصيرخان هم
دست كمي از پدر و مادرم نداشت
هوا كم كم خنك مي شد. اول پاييز بود. درها را رو به
حياط بسته بودند. حدود يك ساعت به غروب مانده عاقد
براي
خواندن خطبه عقد آمد. بعد سر و كله رحيم و مادرش پيدا
شد. رحيم در لباس نو، با كت و شلوار و جليقه و ارسي
هاي چرم مشكي. باز هم همان موهاي پريشان را داشت.
واقعا زيبا و خواستني شده بود، گرچه من او را در همان
.لباده و پيراهن يقه باز بيشتر مي پسنديدم. انگار در اين
لباس ها كمي معذب بود
مادرش زني ريزه ميزه و لاغر بود كه زيور خانم نام
داشت. موهاي سفيدش را حنا بسته و از وسط فرق باز
كرده بود
كه از زير چارقد ململ سفيد پيدا بود. چشم هاي ريز و
سياهي داشت كه با سرمه سياهتر شده بودند. بيني قلمي و
لب
.هاي متناسب او بي شباهت به بيني و لب هاي رحيم نبود
مي ماند چشم هاي درشت رحيم كه قهرا بايد به پدرش رفته
باشد. زيور خانم رفتار تند و تيزي داشت. پيراهن چيت
گلدار نويي به تن كرده بود و به محض ورود به اتاق، در
حالي كه از ذوق و شوق سر از پا نمي شناخت، كله قندي
را
:كه به همراه داشت بر زمين گذاشت و با دو ماچ محكم لپ
هاي بزك كرده مرا بوسيد و با شوق فراوان گفت
.آرزوي چنين روزي را براي پسرم داشتم -
بوي گلاب نمي داد. من با صورت بند انداخته و بزك كرده
با لباس ساتن صورتي كه براي خواستگاري پسر شازده
دوخته بودند نشسته بودم و انگار خواب مي بينم. فقط دلم
مي خواست رحيم كه پيش از عقد توي حياط ايستاده بود
زودتر بيايد و مرا ببرد. تا از زير اين نگاه هاي كنجكاو،
غمگين و يا ناراضي، از اين برو بياي مصنوعي كه دايه و
دده
خانم به راه انداخته بودند، از اين مراسم. حقارت بار كه
برايم ترتيب داده بوند، زودتر خلاص شوم. عاقد به اتاق
پنجدري كه پدرم با بي اعتنايي و با چهره اي گرفته در آن
نشسته بود رفت و پشت در اتاق گوشواره كه من در آن
.بودم قرار گرفت و خطبه را خواند
:وقتي به مبلغ مهريه كه پدرم دوهزار پانصد تومان قرار
داده بود رسيد، مادر رحيم با چنگ به گونه اش زد و گفت
!واي خدا مرگم بدهد الهي -
خطبه سه بار خوانده شد. بايد صبر مي كردم و بعد از
گرفتن زير لفظي بله را مي گفتم. ولي ترسيدم كه آن ها
چيزي
براي زير لفظي نداشته باشند. پس در دفعه سوم بلافاصله
بله گفتم. دده خانم بر سرم نقل و پول شاباش كرد كه مادر
رحيم و خجسته خنده كنان جمع مي كردند. حقارت مجلس
دل آزار بود. تلاش هاي معصومانه خجسته و كوشش
هاي پر مهر دده خانم و دايه خانم كافي نبود تا از واقعيت
ها را وارونه جلوه دهند. تا بر اين واقعيت كه پدر و مادرم
اين داماد را نم
ي خواستند سرپوش بگذارد. تا تنگي دست
او را پنهان كند. مادر رحيم شادمانه مي خنديد و نقل به
دهان مي گذاشت. بعد رحيم آمد و من ديگر غير از او هيچ
چيز نديدم. همان چشمان درشت، پوست تيره و همان
لبخند شيطنت بار. اشتباه كرده بودم، با كت و شلوار
خواستني تر هم شده بود. دايه دستش را گرفت و آورد و
كنار
من نشست. دست در جيب كرد. يك جفت گوشواره طلا
بيرون آورد و كف دست من گذاشت. بعد مادرش جلو آمد.
يك النگوي طلا به دستم كرد و باز مرا بوسيد. انگشتر
جواهر نشاني در كار نبود كه برق آن چشم همه را خيره
كند.
در عوض من خيره به برق چشمان او نگاه مي كردم. هيچ
عروسي در دنيا دل گرفته تر و خوشبخت تر از من نبود.
:مخصوصا وقتي كه با دست محكم مردانه اش دست كوچك
و نرم مرا گرفت و گفت
!آخر زن خودم شدي -
و باز همان لبخند شيطنت آميز لب هايش را از هم گشود و
دندان هاي رديف مرواريد گونه اش را به نمايش
.گذاشت
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
مداحی آنلاین - خسران در قیامت - .mp3
5.61M
♨️خسران در قیامت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@delneveshte_hadis110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨امام رضا علیهالسلام فرمودند:
اگر خواهی ثواب شهیدان با امام حسین(ع) را دریابی هر وقت یاد آن حضرت افتادی بگو کاش با آنها بودم و به فوز عظیم می رسیدم. ✨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم:
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🏴🇮🇷🇮🇷🏴🇮🇷🇮🇷🏴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#آقاے_من_مهدے_جان
فقیر گوشه نشین محبتت هستم
بساز، با دل آنکه فقط تو را دارد
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#بامدادخمار🪴
#قسمتپنجاهچهارم
🌿﷽🌿
خواهر بزرگ ترم كه با اندوه و ياس در آستانه در اتاق
ايستاده بود و با دلي گرفته تماشا مي كرد. جلو آمد. يك
جفت النگوي پت و پهن به دستم كرد و مرا بوسيد. يك كلام
با رحيم صحبت نكرد. شك داشتم كه حتي نيم نگاهي
هم به چهره او افكنده باشد. نمي دانستم آيا اگر او را در
خيابان ببيند باز مي شناسد يا نه؟ سكوتي برقرار شد. مادر
رحيم براي شكستن آن سكوت تلخ کل كشيد و هلهله كرد.
دايه يك سيني برداشت و ضرب گرفت. مادر رحيم و
دده خانم و خجسته دست مي زدند. پدرم با مشت به در
كوفت. انگار كه به قلب من مي كوبد. به صداي بلند و
خشني
:گفت
چه خبرته؟ صدايت را سرت انداخته اي دايه خانم؟ -
:دايه از اين سو با رنجش آشكاري گفت
.وا، آقا خوب دخترمان دارد عروس مي شود. شادي مي
كنيم ديگر. شگون دارد -
:پدرم آمرانه فرياد زد
دنبك را بده دستشان ببرند خانه شان تا كله سحر هر قدر
مي خواهند بزنند. اين جا اين سر و صداها را راه -
.نينداز
دايه سرخورده و دلخور سيني را زمين گذاشت. ديگر نمي
دانستيم چه بايد بكنيم. خواهر بزرگم رفت و برگشت و
:پيغام آورد
.محبوب، بيا آقا جان با تو كار دارند -
فقط با من. رحيم گويي وجود نداشت. از جا بلند شدم و
وارد پنجدري شدم و در را پشت سرم بستم. پدرم روي يك
مبل افتاده بود. سر را بر پشتي مبل نهاده، پاها را تا وسط
اتاق دراز كرده بود. مچ پاي راستش روي مچ پاي چپ
قرار
داشت. نه تنها تكمه كتش باز بود، بلكه نيمي از تكمه هاي
بالاي جليقه و يقه پيراهنش نيز گشوده بود. مثل اين كه
احساس تنگي نفس مي كرد. هرگز او را اين قدر آشفته
حال و نا مرتب نديده بودم. دست ها را بي حس و حال
روي
دسته مبل نهاده و مچ دست هايش را از دسته مبل رو به
پايين آويزان بود. رنگ به صورت نداشت و به سقف خيره
بود. جواهري را از چنگش به يغما برده بودند. مادرم در
لبه پنجره نشسته و به شيشه هاي رنگين ارسي تكيه داده
بود. انگار او نيز جان در بدن نداشت. حتي چادر نيز بر
سر نيفكنده بود. با پيراهن گلدار آن جا نشسته بود و دست
ها را سست و بي جان بر زانو انداخته بود. مرا كه ديد
برخاست و جلو آمد. يك انگشنر الماس نسبتا درشت پيش
:آورد و در دست من گذاشت. نگفت مبارك باشد. گفت
.اين را از من يادگاري داشته باش
.و اشكريزان از در اتاق خارج
پدرم مدتي ساكت ماند. من نمي دانستم چه بايد بكنم.
همچنان سر به زير افكنده و دست ها را به هم گرفته و
:ايستاده بودم. خواهرم در كنارم بود. پدرم رو به سقف
كرد. با صداي آهسته و بي جان گفت
به تو گفته بودم ماهي سي تومان كمك خرجي برايت مي
فرستم؟ -
:مي خواستم بگويم شما كي با من حرف زده بوديد؟ ولي
فقط گفتم
.نه آقا جان -
.مي دهم دايه خانم برج به برج برايت بياورد -
با زحمت زياد دست راست را بالا برد و در جيب داخل
جليقه كرد. يك سينه ريز مجلل طلا از آن بيرون كشيد و به
:طرفم دراز كرد
.بيا بگير. اين براي توست -
.با احترام دو سه قدم جلو رفتم و سينه ريز را گرفتم
« .بينداز گردنت »
با كمك خواهرم سينه ريز را به گردن انداختم. پدرم نگاهي
به آن و به صورت جوان و بزك كرده من كرد و مثل
مريضي كه درد مي كشد، چهره اش درهم رفت و دوباره
سر را بر پشتي مبل تكيه داد و دست هايش از مچ از دسته
.مبل آويزان شد. هيچ هديه اي براي رحيم نبود. اصلا
اسمي هم از او نبود
.خوب، برو به سلامت -
:جرئتي به خود دادم و با صدايي كه به زحمت از حلقومم
خارج مي شد گفتم
آقا جان، دعايم نمي كنيد؟ -
در خانواده ما رسم بود كه پدرها شب عروسي فرزندشان،
هنگام خداحافظي دعاي خير بدرقه راهشان مي كردند و
برايشان سعادت مي كردند. دعاهاي پدرم را در حق نزهت
ديده بودم كه اشك به چشم همه حتي عروس و داماد
.آورده بود. آن زمان به اين مسايل اعتقاد داشتند. آن زمان
دعاها گيرا بود
پوزخندتلخي بر گوشه لبان پدرم ظاهر شد. سكوتي بين ما
به وجود آمد. انگار فكر مي كرد چه دعايي بايد بكند.
پدرم، با همان حالي كه نشسته بود، دو انگشت دست راست
را با بي حالي بلند كرد. سرش همچنان بر پشت مبل
:تكيه داشت. گفت
.دو تا دعا در حقت مي كنم. يكي خير است و يكي شر
با ترس و دلهره منتظر ايستادم. خواهرم با نگراني و
دلشوره بي اراده دست ها را به حالت تضرع به جلو دراز
كرد و
:گفت
..... آه آقا جان -
:پدرم بي اعتنا به او مكثي طولاني كرد و گفت
.دعاي خيرم اين است كه خدا تو را گرفتار و اسير اين مرد
نكند -
:باز سكوتي برقرار شد. پدرم آهي كشيد و قفسه سينه اش
بالارفت و پايين آمد و ادامه داد
.و اما دعاي شرم. دعاي شرم آن است كه صد سال عمر
كني -
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
#سلام_ارباب_جان
ممنون از اينكه آمدی آقای ما شدی
ممنون از اينكه نوكر اين خانه ما شديم
شكرِ خدا كه فاطمه مارا خريده است
شكر خدا كه خرج بساط شما شديم
#محمد_قدیمی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
@delneveshte_hadis110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨امام صادق عليه السلام فرمودند:
جايگاه قبر امام حسين عليه السلام درى از درهاى بهشت است.✨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
مداحی_آنلاین_با_تقواترین_مردم_نزد_امام_علی_استاد_انصاریان.mp3
1.15M
♨️با تقواترین مردم نزد امام علی(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #انصاریان
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@delneveshte_hadis110
#جانم_امام_علی_ع
بی علی اصل عبادت باطل است
بی علی هرکس بمیرد جاهل است
بی علی تقوا گلی بی رنگ و بوست
بندگی همچون نماز بی وضو است
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
#السلام_علیک_یا_امیرالمومنین_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
#ستارگان_دشت_کربلا
⇦ سلیمان بن رزین
سليمان فرزند رزين از مواليان امام حسين (ع) و بنابر نقلى امام حسن (ع) و از شهداى نهضت حسينى است. نامش سلمان و سليم نيز آمده است. از ظاهر كلام شيخ طوسى و برخى ديگر چنين برمى آيد كه سليمان در كربلا، همراه امام حسين (ع) به شهادت رسيده است. اما شمارى از ...
● پژوهشکده تحقیقات اسلامی، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
Maharat_Kalami_Shojaii_Shojaee_4_SoftGozar.com.mp3
11.09M
#مهارتهای_کلامی ۴
قُل لِعبادی، یَقولُ الّتی هِیَ أحْسَن...
مهمترین عامل پیوند قلوب انسانها،
نه بکارگیری کلمات خوب؛
بلکه بکارگیری بهترین کلمات ممکن،
و رعایت "ادب زبان" است!
علّت تعداد کثیری از دعواها، طلاقها، گسستگیها و ... عدم رعایت ادب در مرتبهی زبان است.
#استاد_شجاعی
@delneveshte_hadis110
مهارتهای کلامی_5.mp3
10.04M
#مهارتهای_کلامی ۵
حق #زبان بر ما، این است که بوسیلهی آن؛
ـ هم به خودمان خیر برسانیم،
ـ هم به دیگران!
زبان تند، تیز، طعنهانگیز، بیادب ... دائماً در میان دو آتش دست و پا میزند؛
ـ آتشی که بر صاحب خود میزند!
ـ آتشی که بر اطرافیانش میزند!
#استاد_شجاعی 🎤
@delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه زمین و خونه وقف میکنند
تو بیا و خودت رو وقف کن
وقف خوبی، آرامش، زیبایی، آگاهی....
بعد نتیجه شو ببین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆معجزه ای که تمام سحرها رو می بلعد...
حتما ببینید 👌
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴