eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🦋 🌿﷽🌿 عباس من ! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا از من ، دختر بزرگ خانه رخصت بگیرد، و تا من به پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت . عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟ جانم فداى ادبت عباس ! عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد. بارها گفته ام که خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین یک عباس را مى آفرید، به مدال فتبارك لله احسن الخالقینش مى بالید. اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو. چرا مقابل من بر سکوى سکوت ایستاده اى و نگاهت را به خیمه ها دوخته اى . عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش .)9( آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت .)11( عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود. اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! شیواتر از چشمهاى تو چیست ؟ بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟ تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . سخن گفتن با نگاه که براى تو مشکل نیست . و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از دست و زبان ، کار بر نمى آید. برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم . وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ، تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند. اگر براى وداع هم آمده اى ، من با تو یکى دردانه خدا! تاب وداع ندارم . مى بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته اى و شمشیر را در دست چپ ، یعنى که قصد جنگ ندارى. با خودت مى اندیشى ؛ اما دشمن که الفباى مروت را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من ! و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که : و اهلل قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر االمین)11( چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ... که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مى کند. اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟! تو حتى وقتى در شریعه ، به آب نگاه مى کنى ، به جاى خودت ، تمثال حسین را مى بینى و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات بر مى خیزى . نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به مقام فناء رسیده اى و در خودت هیچ از خودت نمانده است و تمامى حسین شده است . پس این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . دلت را پرداخته اى براى همین امروز. مشک را به دست چپت مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟ و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتى ، شمشیر ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى . یا نفس لا تخشى من الکفار مع النبى السید المختار و ابشرى برحمة الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار) ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 مشک را به دندان مى گیرى و به نگاه سکینه فکر مى کنى ... عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، توان وداع با تو را ندارم . من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو هر چیز، حتى آب را مى دهى تا آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند. به لحظه اى که تو در پرهیز از تلاقى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى . جانم فداى اشکهاى تو! گریه نکن عباس من ! دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند. میان تو و سکینه فراقى نیست . سکینه از هم اکنون در آغوش رسول اللّه است . چشم انتظار تو. اول کسى که در آنجا به پیشواز تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است . تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار! من ؟! به من نیندیش عباس من ! اندیشه من پاى رفتنت را سست نکند. تا وقتى خدا هست ، تحمل همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست . خدا همینجاست که من ایستاده ام . برو آرام جانم ! برو قرار دلم ! من از هم اکنون باید به تسلاى حسین برخیزم ! غم برادرى چون تو، پشت حسین را مى شکند. جانم فداى این دو برادر! پرتو هشتم عجب سکوتى بر عرصه کربلا سایه افکنده است ! چه طوفان دیگرى در راه است که آرامشى اینچینین را به مقدمه مى طلبد؟ سکون میان دو زلزله ! آرامش میان دو طوفان ! یک سو جنازه است و خاکهاى خون آلود و سوى دیگر تا چشم کار مى کند اسب و سوار و سپر و خود و زره و شمشیر. و اینهمه براى یک تن ؛ امام که هنوز چشم به هدایتشان دارد. قامت بلندش را مى بینى که پشت به خیمه ها و رو به دشمن ایستاده است ، دو دستش را به قبضه شمشیر تکیه زده و شمشیر را عمود قامت خمیده اش کرده است و با آخرین رمقهایش مهربانانه فریاد مى زند: هل من ذاب یذب عن حرم رسول اللّه ... آیا کسى هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا هیچ خداپرستى هست که به خاطر او فریاد مرا بشنود و به امید رحمتش به یارى ما برخیزد؟ آیا کسى هست ... و تو گوشهایت را تیز مى کنى و نگاهت را از سر این سپاه عظیم عبور مى دهى و... مى بینى که هیچ کس نیست ، سکوت محض است و وادى مردگان . حتى آنان که پیش از این هلهله مى کردند، بر سپرهاى خویش مى کوبیدند، شمشیرها را به هم مى ساییدند، عمودها را به هم مى زدند و علمها را در هوا مى گرداندند و در اینهمه ، رعب و وحشت شما را طلب مى کردند، همه آرام گرفته اند، چشم به برادرت دوخته اند، زبان به کام چسبانده اند و گویى حتى نفس نمى کشند، مرده اند. اما ناگهان در عرصه نینوا احساس جنب و جوش مى کنى ، احساس مى کنى که این سکون و سکوت سنگین را جنبش و فریادهاى محو، به هم مى زند. هر چه دقیق تر به سپاه دشمن خیره مى شوى ، کمتر نشانى از تلاطم و حرف و حرکت مى یابى ، اما این طنین این تلاطم را هم نمى توانى منکر شوی. ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بى اختیار چشم مى گردانى و نگاهت را مرور مى دهى و ناگهان با صحنه اى مواجه مى شوى که چهار ستون بدنت را مى لرزاند و قلبت را مى فشرد. صدا از قتلگاه شهیدان است . بدنهاى پاره پاره ، جنازه هاى چاك چاك ، بدنهاى بى سر، سرهاى از بدن جدا افتاده ، دستهاى بریده ، پاهاى قطع شده ، همه به تکاپو و تقلا افتاده اند تا فریاد استمداد امام را پاسخ بگویند. انگار این قیامت است که پیش از زمان خویش فرا رسیده است . انگار ارواح این شهیدان ، نرفته باز آمده اند، بدنهاى تکه تکه خویش را به التماس از جا مى کنند تا براى یارى امام راهیشان کنند. حتى چشمها در میان کاسه سر به تکاپو افتاده اند تا از حدقه بیرون بیایند و به یارى امام برخیزد. دستها بى تابى مى کنند و بدنها بى قرارى . و پاها تلاش مى کنند که بدنهاى چاك چاك را بر دوش بگیرند و بایستانند. مبهوت از این منظره هول انگیز، نگاهت را به سوى امام بر مى گردانى و مى بینى که امام با دست آنان را به آرامش فرا مى خواند و بر ایشان دعا مى کند. گویى به ارواحشان مى فهماند که نیازى به یاورى نیست . مقصود، تکاندن این دلهاى مرده است ، مقصود، هدایت این جانهاى ظلمانى است . هنوز از بهت این حادثه در نیامده اى که صداى نفس نفسى از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد و وقتى به عقب بر مى گردى ، سجاد را مى بینى که با جسم نحیف و قامت خمیده از خیمه در آمده است ، با تکیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است ، خون به چهره زرد و نزارش دویده است ، و چشمهایش را حلقه اشکى آذین بسته است شمشیرم را بیاور عمه جان ! و یارى ام کن تا به دفاع از امام برخیزم و خونم را در رکابش بریزم . دیدن این حال و روز سجاد و شنیدن صداى تبدارش که در کویر غربت امام مى پیچید، کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را به آسمان بکشاند و موهایت را به چنگهایت پرپر کند و صورتت را به ناخنهایت بخراشد اما اگر تو هم در خود بشکنى ، تو هم فرو بریزى ، تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ، تو هم تاب و توان از کف بدهى ، چه کسى امام را در این برهوت غربت و تنهایى ، همدلى کند؟این انگار صداى دلنشین هم اوست که : ))خواهرم ! سجاد را دریاب که زمین از نسل آل محمد، خالى نماند.(( فرمان امام ، تو را بى اختیار از جا مى کند و تو پروانه وار این شمع نیم سوخته را به آغوش مى کشى و با خود به درون خیمه مى برى . صبور باش على جان ! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است . بارهاى رسالت ما بر زمین است . تا تو سجاد را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى . امام به پشت خیام رسیده است و تو را باز فرا مى خواند: خواهرم ! دلم براى على کوچکم مى تپد، کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و... هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم . ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 با شنیدن این کلام ، در درونت با همه وجود فریاد مى کشى که : نه ! اما به چشمهاى شیرین برادر نگاه مى کنى و مى گویى : چشم ! آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن به مسجد مى رفت ، در خانه تو بود. شبهاى خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر، و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود. تنها سه لقمه ، تمامى افطار او در این شبها بود و در مقابل سؤ ال شما مى گفت : ))دوست دارم با شکم گرسنه به دیدار خدا بروم .(( آن شب ، بى تاب در حیاط قدم مى زد، مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود: ))به خدا دروغ نیست ، این همان شبى است که خدا وعده داده است .(( آن شب ، آن سحرگاه ، وقتى اذان گفتند و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود: اشدد حیازیمک للموت و ال تجزع من الموت فان الموت القیکا اذا حل بوایکا) حتى مرغابیان خانه نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند. نوکهایشان را به رداى پدر آویختند و التماس آمیز ناله کردند. آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدى که : ))نه ! پدر جان ! نروید. اما به چشمهاى با صلابت پدر نگاه کردى و آرام گرفتى : ))پدر جان ! جعده را براى نماز بفرستید.(( و پدر فرمود: لا مفر من القدر از قدر الهى گریزى نیست . کودك شش ماهه ات را گرم در آغوشت مى فشردى . سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق بوسه کنى و او را چون قلب از درون سینه در مى آورى و به دستهاى امام مى سپارى . امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد، چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد و بر لبهاى به خشکى نشسته اش بوسه مى زند. پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد، دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد و ملکوت چهره اش را سیاحتى مى کند. اکنون باید او را به دست تو بسپارد و تو او را به سرعت به خیمه برگردانى که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز، گونه هاى لطیفش را بیازارد. اما ناگهان میان دستهاى تو و بازوان حسین ، میان دو دهلیز قلب هستى ، میان سر و بدن لطیف على اصغر، تیرى سه شعبه فاصله مى اندازد و خون کودك شش ماهه را به صورت آفرینش مى پاشد. نه فقط هرملة بن کاهل اسدى که تیر را رها کرده است ، بلکه تمام لشکر دشمن ، چشم انتظار ایستاده است تا شکستن تو و برادرت را تماشا کند و ضعف و سستى و تسلیم را در چهره هاتان ببیند. امام با صلابت و شکوهى بى نظیر، دست به زیر خون على اصغر مى برد، خونها را در مشت مى گیرد و به آسمان مى پاشد. کلام امام انگار آرامشى آسمانى را بر زمین نازل مى کند: نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند. این دشمن است که در هم مى شکند و این توپى که جان دوباره مى گیرى و این ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند و بالهایشان را به تقدس این خون زینت مى بخشند، آنچنان که وقتى نگاه مى کنى یک قطره از خون را بر زمین ، چکیده نمى بینى . ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پرتو نهم خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود. اکنون هنگامه وداع فرار رسیده است . اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او، خبر از فراقى عظیم مى دهد. خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا مى رسد. همه تحملها که تاکنون کرده اى ، تمرین بوده است ، همه مقاومتها، مقدمه بوده است و همه تابها و توانها، تدارك این لحظه عظیم امتحان ! نه آنچه که از صبح تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از ابتداى عمر تاکنون سپرى کرده اى ، همه براى همین لحظه بوده است . وقتى روح از تن پیامبر، مفارقت کرد و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد، تو صیحه زدى ، زار زار گریه کردى و خودت را به آغوش حسین انداختى و با نفسهاى او آرام گرفتى . شش ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى و طعم تسلى را تجربه مى کردى . مادر از میان در و دیوار فریاد کشید که ))فضه)( مرا دریاب !(( خون مى چکید از میخهاى پشت در و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید و دود غصب و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت . حسین اگر نبود و تو را در آغوش نمى گرفت و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت ، تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز. وقتى حسن ، پدر را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت : ))زینب جان ! بیاور آن کافور بهشتى را که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است ،(( تو مى دیدى که چگونه ملائکه دسته دسته از آسمان به زمین مى آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل مى کنند که مبادا طومار زمین از این فاجعه عظمى در هم بپیچد و استوارى خود را از کف بدهد. تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است و فریاد مى زند: الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ، به سوى من ، که اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونى گرفته است .(( تو دیدى که بر طبق وصیت پدر، حسن و حسین ، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند و دو سوى پیشین جنازه بر دوش دیگرى حمل مى شد و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود. و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد، سنگى پدید آمد که روى آن نوشته بود: ))این مقبره را نوح پیامبر کنده است براى امیر مؤمنان و وصى پیامبر آخرالزمان .(( ملائکه ، یک به یک آمدند، پیش تو زانو زدند و تو را در این عزاى عظماى هستى ، تسلیت گفتند. اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه حسین ، براى تو تسلى نشد. وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى و عقده هاى دلت را گشودى ، احساس کردى که زمین آرام گرفت و آفرینش از تلاطم ایستاد. آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است . حسن همیشه مالحظه تو را مى کرد. ابتدا وقتى نیش زهر بر جگرش فرو نشست ، بى اختیار صدا زد: ))زینب !(( جز تو چه کسى را داشت براى صدا زدن ؟ نیش از مار خانگى خورده بود. به چه کسى مى توانست پناه ببرد. جز تو که مهربانترین بودى و آغوش عطوفت و مهرت همیشه گشوده بود. اما وقتى خبر آمدنت را شنید، عجولانه فرمان داد تا طشت را پنهان کنند تا تو نقش پاره هاى جگر را و خون دل سالهاى محنت و شرر را در طشت نبینى . غم تو را نمى توانست ببیند و اندوه تو را نمى توانست تاب آورد. چه مى کرد اگر امروز اینجا بود و مى دید که تو کوه مصیبت را بر روى شانه هایت نشانده اى و لقب ))ام المصائب )(( و ))کعبة الرزایا)(( گرفته اى . چه مى کرد اگر اینجا بود و مى دید که تو دارى خودت را براى وداع با همه هستى ات مهیا مى کنى . وداع با حسین ، وداع با رسول اللّه است . وداع با على مرتضى است . وداع با صدیقه کبرى است . وداع با حسن مجتبى است. ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 آنچه اکنون تو باید با آن واع کنى ، حسین نیست . تجلى تمامى تعلقهاست . نقطه اتکاء همه سختیهاست ، لنگر کشتى وجود در همه طوفانها و بالهاست . انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتى نبوده است . چرا که حسین بوده است و حسین کافى است تا همه خالءها و کاستیها را پرکند. اما اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک مى شود و با هر قدم فرسنگها با تو فاصله مى گیرد. خدا کند که او فقط سراغى از پیراهن کهنه نگیرد. پیراهنى که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن که بناى غارت دارد، آن را به خاطر کهنگى اش جا بگذارد. پیراهنى که مادرت فاطمه به تو امانت داده است و گفته است که هرگاه حسین آن را از تو طلب کند، حضور مادى اش در این جهان ، ساعتى بیشتر دوام نمى آورد و رخت به دار بقا مى برد. اگر از تو پیراهن خواست ، پیراهنى دیگر براى او ببر. این پیراهن را که رمز رفتن دارد و بوى شهادت در او پیچیده است ، پیش خودت نگاه دار. البته او کسى نیست که پیراهن را بازنشناسد. یعقوب ، شاگرد کوچک دبستان او بوده است . ممکن است بگوید: ))این ، پیراهن عزت و شهادت نیست . تنگى مى کند براى آن مقصود بزرگ . برو و آن پیراهن امانت تو شهادت را بیاور، عزیز برادر!(( به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق مى شود، اما همین قدر طولانى تر شدن زمان ، همین رد و بدل شدن یکى دو نگاه بیشتر، همین دو کلام گفتگوى افزونتر، غنیمت است . این زمان ، دیگر تکرارپذیر نیست . این لحظه ها، لحظاتى نیست که باز هم به دست بیاید. همین یک نگاه ، به دنیا مى ارزد. دنیا نباشد آن زمان که تو نیستى حسین ! پیراهن را که مى آورى ، آن را پاره تر مى کند که کهنه تر بنماید. بندهاى دل توست انگار که پاره تر مى شود و داغهاى تو که تازه تر. مگر دشمن چقدر بى حمیت است که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم برندارد؟! ممکن ؟! مى بینى که همین لباس را هم خونین و چاك چاك ، از بدن تکه تکه برادرت درمى آورند و بر سر آن نزاع مى کنند. پس خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود. این حسین است که پسش روى تو و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است و با نوایى صدا مى زند: ))اى زینب ! اى ام کلثوم ! اى فاطمه ! اى سکینه ! سلام جاودانه من بر شما!(( از لحن کلام و سلام در مى یابى که این ، مقدمه وداع با توست و کلامهاى آخر با عزیزان دیگر: ))خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید براى نزول بال و بدانید که حافظ و حامى شما خداوند است . و هم اوست که شما را از شر دشمنان ، نجات مى بخشد و عاقبت کارتان را به خیر مى کند. و دشمنانتان را به انواع عذابها دچار مى سازد. و در ازاء این بلیه ، انواع نعمتها و کرامتها را نثارتان مى کند. پس شکایت مکنید و به زبان چیزى میاورید که از قدر و منزلتتان در نزد خدا بکاهد... ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 سکینه هم به وضوح بوى فراق و شهادت را از این کلام استشمام مى کند. اما نمى خواهد با پدر از پشت پرده اشک وداع کند. چرا که جایگاه خویش را در قلب حسین مى داند و مى داند که گریه او با دل حسین چه مى کند. بغض ، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است .اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز در سینه فرو مى برد، به اسب سرکش اشک مهار مى زند و با صداى شکسته در گلو مى گوید: ))پدر جان ! تسلیم مرگ شدى ؟(( پیداست که چنین آتشى پنهان کردنى نیست . با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند. حسین اما در آتش زدن جان عاشقان خویش استادتر است . گداختگى قلب حسین ، از درون سینه پیداست اما با آرامشى اقیانوس وار پاسخ مى دهد: ))دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که هیچ یاور و مددى براى او نمانده است !؟(( نشترى است انگار این کلام بر بغض فرو خورده سکینه که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا قلب سکینه در زیر این فشار بترکد و نبضش از حرکت بایستد. سکینه صیحه مى زند، بغضش گشوده مى شود و سیل اشک ، سد پلکها را درهم مى شکند. احساس مى کند که فقط با بیان آرزویى محال مى تواند، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند: پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان ! او خوب مى فهمد که این آرزو یعنى برگرداندن شیر به سینه مادر. اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن که براى نشان دادن عمق جراحت است ، چه باك از گفتن آن . حسین دوست دارد بگوید: ))با قلب پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش . نمک بر این زخم طاقت سوز نریز. اما فقط آه مى کشد و مى گوید: ))اگر این مرغ خسته را رها مى کردند...(( نه ، کلام نمى تواند، هیچ کلامى نمى تواند آرامش را به قلب سکینه برگرداند، مگر فقط آغوش حسین ! وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد و اشکهایشان درهم مى آمیزد، آه و شیون و فغانى است که از اهل خیمه بر مى خیزد. و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرامى خوانى ، خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى سکینه . اما اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویى که باید براى وجدان خویش ، علم ملامت بردارى . ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 گشودن این دو آغوش هم فقط کار توست . دختران دیگر هم سهمى دارند. این دختران مسلم بن عقیل ، این فاطمه ، این رقیه که به پهناى صورتش اشک مى ریزد و لبهایش را به هم مى فشرد تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد، اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ، سهمى مى طلبند. اگرچه سکوت مى کنند، اگر چه دم بر نمى آورند، اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند اما نگاههایشان غرق تمناست . سکینه را به آغوش مى کشى و سرش را بر شانه ات مى گذارى تا هم پناه اشکهاى او باشى و هم راه آغوش حسین را براى رقیه گشوده باشى . براى رقیه ماجرا متفاوت است . او از جنگ و میدان و دشمن و شهادت ، هنوز چیزى نمى داند. دخترى که در تمام عمر سه ساله خویش جز مهر و عطوفت ندیده است ، دخترى که در تلاقى آغوشها، پایش به زمین نرسیده است ، چگونه مى تواند با مقوله هایى مثل جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد. او پدر را عازم سفر مى بیند، سفرى که ممکن است طولانى هم باشد. اما نمى داند که چرا خبر این سفر، اینقدر دلش را مى شکند، اینقدر بغضش را بر مى انگیزد و اینقدر اشکهایش را جارى مى کند.نمى داند چرا این سفر پدر را اصلاح دوست ندارد. فقط مى داند که باید پدر را از رفتن باز دارد. با گریه مى شود، با خنده مى شود، با شیرین زبانى مى شود، با تکرار کلامهایى که همیشه پدر دوست داشته ، مى شود، با کرشمه هاى کودکانه مى شود، با بوسیدن دستها مى شود، با نوازش کردن گونه ها مى شود، با حلقه کردن بازوهاى کوچک ، دور گردن پدر و گذاشتن چشم بر لبهاى پدر مى شود، با هرچه مى شود، او نباید بگذارد، پدر، پا از خیمه بیرون بگذارد. با هر ترفندى که دخترى مثل رقیه مى تواند، پاى پدرى مثل حسین را سست کند، باید به میدان بیاید. او که در تمام عمر سه سال خویش ، هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است ، بهتر مى داند که با حسین چه کند تا او را از این سفر باز دارد. و این همان چیزى است که تو تاب دیدنش را ندارى ... دیدن جست و خیز ماهى کوچکى بر خاك در تحمل تو نیست . بخصوص اگر این ماهى کوچک ، قلب تو باشد، دردانه تو باشد، رقیه تو باشد. از خیمه بیرون مى زنى و به خیمه اى خلوت و خالى پناه مى برى تا بتوانى بغضت را بى مهابا رها کنى و به آسمان ابرى چشم مجال باریدن دهى . نمى فهمى که زمان چگونه مى گذرد و تو کى از هوش مى روى و نمى فهمى که چقدر از زمان در بیهوشى تو سپرى مى شود. ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 احساس مى کنى که سر بر زانوى خدا گذاشته اى و با این حس ، باورت مى شود که رخت از این جهان بر بسته اى و به دیدار خدا شتافته اى . حتى وقتى رشحات آب را بر روى گونه ات احساس مى کنى ، گمان مى کنى که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره تو آمده است . با حسى آمیخته از بیم و امید، چشمهایت را باز مى کنى و حسین را مى بینى که سرت را به روى زانو گرفته است و با اشکهایش گونه هاى تو را طراوت مى بخشد. یک لحظه آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد. حاضر نیستى هیچ بهشتى را با زانوى حسین ، عوض کنى و حتى هیچ کوثرى را جاى سرچشمه چشم حسین بگیرى . حسین هم این را خوب مى داند و چه بسا از تو به این آغوش ، مشتاق تر است ، یا محتاج تر! این شاید تقدیر شیرین خداست براى تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه چشمها را از این وداع آتشناك ، بپوشاند. هیچ کس تا ابد، جز خود خدا نمى داند که میان تو و حسین در این لحظات چه مى گذرد. حتى فرشتگان از بیم آتش گرفتن بالهاى خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمى شوند. هیچ کس نمى تواند بفهمد که دست حسین با قلب تو چه مى کند؟ هیچ کس نمى تواند بفهمد که نگاه حسین در جان تو چه مى ریزد؟ هیچ کس نمى تواند بفهمد که لبهاى حسین بر پیشانى تو چگونه تقدیر را رقم مى زند. فقط آنچه دیگران ممکن است ببیند یا بفهمند این است که زینبى دیگر از خیمه بیرون مى آید. زینبى که دیگر زینب نیست . تماما حسین شده است . ...و مگر پیش از این ، غیر از این بوده است ؟ ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پرتو دهم الموت اولى من رکوب العار والعار اولى من دخول النار قرار ناگذاشته میان تو و حسین این است که تو در خیام از سجاد و زنها و بچه ها حراست کنى و او با رمزى ، رجزى ، ترنم شعرى ، آواى دعایى و فریاد لاحولى ، سلامتى اش را پیوسته با تو در میان بگذارد. و این رمز را چه خوش با رجز آغاز کرده است . و تو احساس مى کنى که این نه رجز که ضربان قلب توست و آرزو مى کنى که تا قیام قیامت ، این صدا در گوش آسمان و زمین ، طنین بیندازد. سجاد و همه اهل خیام نیز به این صدا دلخوشند، احساس مى کنند که ضربان قلبى هستى هنوز مستدام است و زندگى هنوز در رگهاى عالم جریان دارد. براى تو اما این صدا پیش از آنکه یک اطلاع و آگاهى باشد، یک نیاز عاطفى است . هیچ پرده اى حایل میان میدان و چشمهاى تو نیست . این یک نجواى لطیف و عارفانه است که دو سو دارد. او باید در محاصره دشمن ، بجنگد، شمشیر بزند و بگوید: الله اکبر و از زبان دل تو بشنود: جانم ! بگوید: الاله الالله و بشنوذ: همه هستى ام . بگوید: ال حول و ال قوة الا بالله ! و بشنود: قوت پاهایم ، سوى چشمم ، گرماى دلم ، بهانه ماندنم ! تو او را از وراى پرده هاببینى و او صداى تو را از وراى فاصله هاى بشنود. تو نفس بکشى و او قوت بگیرد. تو سجده مى کنى و او بایستد، تو آب شوى و او روشنى ببخشد و او...او تنها با اشارت مژگانش زندگى را براى تو معنا کند. و...ناگهان میدان از نفس مى افتد، صدا قطع مى شود و قلب تو مى ایستد. بریده باد دستهاى تو مالک ! این شمشیر مالک بن یسر کندى است که بر فرق امام فرود آمده است ، کلاه او را به دو نیم کرده است و انگار باران خون بر او باریده باشد، تمام سر و صورتش را گلگون کرده است . همه عالم فداى یک تار مویت حسین جان ! برگرد! این سر و پیشانى بستن مى خواهد، این کلاه و عمامه عوض کردن و... این چشم خون گرفته بوسیدن. تا دشمن به خود مشغول است بیا تا خواهرت این زخم را با پاره جگر مرهم بگذارد. بیا که خون گونه ات را به اشک چشم بروبد، بیا که جانش را سر دست بگیرد و دور سرت بگرداند. تا دشمن ، کشته هاى شمشیر تو را از میانه میدان جمع کند، مجالى است تا خواهرت یک بار دیگر، خدا را در آینه چشمهایت ببیند و گرماى دست خدا را با تمام رگهایش بنوشد. ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 زینب ! این هم حسین . دستش را بگیر و از اسب پیاده اش کن . چه لذتى دارد گرفتن دست حسین ، فشردن دست حسین و بوسیدن دست حسین . چه عالمى دارد تکیه کردن دست حسین بر دست تو. حسین جان ! تا قلب من هست پا بر رکاب مفشار. تا چشم من هست پا بر زمین مگذار! هرگز مباد که مژگان من پاى نازنین تو را بیازارد. جان هزار زینب فداى قطره قطره خونت حسین ! صداى هلهله دشمن آرامش ذهنت را بر هم نزند زینب ! و زیبایى رخسار حسین ، تو را مبهوت خود نکند زینب ! دست به کار شو و با پارچه سپیدت ، پیشانى شکافته عزیزت را ببند! آب ؟ براى شستن زخم ؟ آب اگر بود که یک قطره به شکاف کویرى لبهایش مى چکاندى . چه باك ؟ اشک را خدا آفریده است براى همین جا. باران بى صداى اشکهاى تو این زخم را مى تواند شستشو دهد، اگرچه شورى آن بر جگر چاك چاك او رسوب مى کند. فرصت مغتنمى است زینب ! باز این تویى و حسین است و تنهایى . اما...اما نه انگار. بچه ها بى تاب تر بوده اند براى این دیدار و چشم انتظارتر. پیش از آنکه دست تو فرصت پیدا کند که زخم را مرهم بگذارد و پارچه را گرداگرد سر حسین بپیچد، بچه ها گرداگرد او حلقه زده اند و هر کدام به سالم و سؤ ال و نوازش و گریه و تضرع و واکنشى نگاه او را میان خود تقسیم کرده اند. بار سنگینى بر پشت بچه هاست و از آن عظیم تر کوله بار حسین است تو این هر دو را خوب مى فهمى که کوله بارى به سنگینى هر دو را یک تنه بر دوش مى کشى . پیش روى بچه ها، محبوبترین عزیز آنهاست که تا دمى دیگر براى همیشه ترکشان مى گوید. بچه ها چه باید بکنند تا بیشترین بهره را از این لحظه ، داشته باشند. تا بعدها با خود نگویند که کاش چنین مى گفتیم و چنان مى شنیدیم ، کاش چنین مى دادیم و چنان مى ستاندیم ، کاش چنین مى کردیم و... شرایط سختى است که سخت تر از آن در جهان ممکن نیست . حکایت تشنه و آب نیست ، که تشنگى به خوردن آب ، زایل مى شود. حکایت ظلمات و برق نیست ، که روشنى به ظواهر عالم کار دارد. حکایت پروانه و شمع نیست ، که جسم شمع خود از روح پروانگى تهى است . حکایت غریبى است حکایت این لحظات که فهم از دریافتن آن عاجز است چه رسد به گفتن و پرداختن آن . اگر از خود بچه ها که بى تاب ، درگیر این کشمکش اند بپرسى ، نمى دانند که چه مى خواهند و چه باید بکنند. به همین دلیل است که هر کدام خواسته و ناخواسته ، خودآگاه و ناخودآگاه ، کارى مى کنند. یکى مات ایستاده است و به چشمهاى حسین خیره مانده است . انگار مى خواهد بیشترین ذخیره را از نگاه حسین داشته باشد. یکى مدام دور حسین چرخ مى زند و سر تا پاى او را دوره مى کند. یکى پیش روى حسین زانو زده است ، دستها را دور پاى او حلقه کرده است و سر بر زانوانش نهاده است . یکى دست حسین را بوسه گاه لبهاى خود کرده است . آن را بر چشمهاى اشکبار خود مى مالد و مدام بر آن بوسه مى زند. یکى بازوى حسین را در آغوش گرفته است . انگار که برترین گنج هستى را پیدا کرده است . یکى فقط به امام نگاه مى کند و گریه مى کند، پیوسته اشکهایش را به پشت دو دست مى زداید تا چهره حسین را همچنان روشن ببیند. یکى پهلوى حسین را بالش گریه هاى خود کرده است و به هیچ روى ، دستش را از دور کمر حسین رها نمى کند. یکى تالش مى کند که خود را به سر و گردن امام برساند و بوسه اى از لبهاى او بستاند. و چه سخت است براى حسین ، گفتن این کلام به تو که : باز کن این حلقه هاى عاطفه را از دست و بال من ! و از آن سخت تر، امتثال این امر است براى تو که وجودت منتشر در این حلقه هاى عاطفه است . با کدام دست و دلى مى خواهى این حلقه ها را جدا کنى . چه کسى زهره کشیدن تیر از پهلوى خویش دارد؟ این را هر کس به دیگرى وامى گذارد. این حلقه ها که اکنون بر دست و پاى حسین بسته است ، از اعماق قلب تو گذشته است . چگونه مى توان این حلقه ها را گشود؟ ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 اما اینگونه هم که حسین نمى تواند تا قیام قیامت قدم از قدم بردارد. کارى باید کرد زینب ! اگر دیر بجنبى ، دشمن سر مى رسد و همینجا پیش چشم بچه ها کار را تمام مى کند. کارى باید کرد زینب ! حسین کسى نیست که بتواند اندوه هیچ دلى را تاب بیاورد، که بتواند هیچ کسى را از آغوش خود بتاراند، که بتواند هیچ چشمى را گریان ببیند. حسین عصاره رحمت خداوند است . ))نه (( گفتن به هیچ خواهش و درخواست و التماسى در سرشت حسین نیست . تو کى به یاد دارى که سائلى دست خالى از در خانه حسین بازگشته باشد؟ نه ، اگر به حسین باشد گره هیچ بازوانى را از دور گردن خویش باز نمى کند، اگر به حسین باشد، هیچ نگاه تضرعى را بى پاسخ نمى گذارد، اگر به حسین باشد روى از هیچ چشم خواهشى بر نمى گرداند، گره این تعلق تنها با سرانگشتان صلابت تو گشوده مى شود. مگر نه حسین تو را به این کار، فرمان داده است ، از هم او مدد بگیر و بار این معجزه را به منزل برسان . سکینه هم که حال پدر و استیصال تو را دریافته است ، به یاورى ات ، خواهد آمد. او که هم اکنون بیش از همه نیاز به آغوش پدر دارد، از خود گذشته است ، به تمامى پدر شده است و کمر به سامان فرزندان بسته است . این است که حسین وقتى به سر تا پاى سکینه نگاه مى کند و به رفتار و گفتار او، در دلش حضور این معنا را مى بینى که : ))سکینه هم دارد زینبى مى شود براى خودش .(( اما بالافاصله این معنا از دلش عبور مى کند و جاى آن این جمله مى نشیند که : ))زینب یکى است در عالم و هیچ کس زینب نمى شود.(( با نگاهت به حسین پاسخ مى دهى که : ))اگر هزار هم بودم همه را پیش پاى یک نگاه تو سر مى بریدم .(( و دست به کار مى شوى ؛ تو از سویى و سکینه از سوى دیگر. یکى را به ناز و نوازش ، دیگرى را به قربان و تصدیق ، سومى را به وعده هاى شیرین ، چهارمى را به وعیدهاى دشمن ، پنجمى را به منطق و استدلال ، ششمى را به سوگند و التماس ، هفتمى را و... همه را یکى یکى به زحمت ستاندن کودك از سینه مادر، از حسینشان جدا مى کنى ، به درون خیمه مى فرستى و خود میان آنها و حسین حائل مى شوى . نفسى عمیق مى کشى و به خدا مى گویى : ))تو اگر نبودى این مهم به انجام نمى رسید.(( و چشمت به سکینه مى افتد که شرار عاطفه دخترانه در وجودش شعله مى کشد اما از جا تکان نمى خورد. محبوب را در چند قدمى مى بیند، تنها و دست یافتنى ، بوسیدنى و به آغوش کشیدنى ، سر بر شانه گذاشتنى و تسلى گرفتنى ، اما به مالحظه خود محبوب پا پیش نمى گذارد و دندان صبورى بر جگر عاطفه مى فشرد. چه بزرگ شده است این سکینه ، چه حسینى شده است ! چه خدایى شده است این سکینه ! چشمت به حسین مى افتد که همچنان ایستاده است و به تو و سکینه و بچه ها خیره مانده است . انگار اکنون این اوست که دل نمى کند، که ناى رفتن ندارد، که پاى رفتنش به تیر مژگان بچه ها زخمى شده است . یک سو تو ایستاده اى ، سدى در مقابل سیل عاطفه بچه ها و سوى دیگر حسین ، عطشناك این زلال عاطفه . حسین اگر دمى دیگر بماند این سد مى شکنتد و این سیل جارى مى شود و به یقین بازگرداندن آب رفته به جوى ، غیر ممکن است . دستت را محکمتر به دو سوى خیمه مى فشارى و با تضرع و التماس به امام مى گویى : ))حسین جان ! برو دیگر!(( و چقدر سخت است گفتن این کلام براى تو! حسین از جا کنده مى شود. پا بر رکاب ذوالجناح مى گذارد، به سختى روى از خیمه برمى گرداند و عزم رفتن مى کند. اما... اما اکنون ذوالجناح است که قدم از قدم بر نمى دارد و از جا تکان نمى خورد. تو ناگهان دلیل سکوت و سکون ذوالجناح را مى فهمى که دلیل را روشن و آشکار پیش پاى ذوالجناح مى بینى ، اما نمى توانى کارى کنى که اگر دستت را از دو سوى خیمه رها کنى ... نه ... به حسین وابگذار این قصه را که جز خود حسین هیچ کس از عهده این عمر عظیم برنمى آید. همو که اکنون متوجه حضور فاطمه پیش پاى ذوالجناح شده است و حلقه دستهاى فاطمه را به دور پاهاى ذوالجناح دیده است .کى گریخته است این دخترك ! از روزن کدام غفلت استفاده کرده است و چگونه خود را به آنجا رسانده است ؟ به یقین تا پدر را از اسب فرود نیاورد و به آغوش نکشد، آرام نمى گیرد. گواراى وجودت فاطمه جان ! کسى که فراستى به این لطافت دارد، باید که جایزه اى چنین را در بر بگیرد. هر چه باداباد هلهله هاى سبعانه دشمن ! اگر قرار است خدا با دستهاى تو تقدیر را به تاءخیر بیندازد، خوشا به سعادت دستهاى تو! نگاه اشکبار و التماس آمیز فاطمه ، پدر را از اسب فرود مى آورد. نیازى به کلام نیست . این دختر به زبان نگاه ، بهتر