eitaa logo
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
223 دنبال‌کننده
991 عکس
215 ویدیو
4 فایل
#دلنوشته‌برای‌شهید‌ #نحوه‌آشنایی‌شماباشهید‌ #داستان‌تحول‌شما‌به‌واسطه‌شهید #عنایات‌شهیددهقان 📩ارسال آثاربه: @vesal_h213 ♻️تبادل: @shahid_m_dehghan صفحه اینستاگرام: Inastagram.com/hoseinvesali
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 خاطره شماره12 💌 و همیشه به آقا محمدرضا و خدا می گفتم که یه دوستی به من بدین که مثل خودم چادری و مذهبی باشه، و به لطفشون بهم دادن و من الان یه دوست مذهبی عین خودم دارم🦋 وقتی عضو کانالشون شدم چند روزی بعدش دیدم گفتن که خادم لازم دارن من نمیدونستم که داخل فضای مجازی هم میشه خادم شهدا شد😢 رفتم پیام دادم بهشون و برام خیلی باور نکردنی بود که قبول شدم،بهترین اتفاق زندگیم بود.😍 همون سال 98از طرف مدرسه میخواستن بچه هارو ببرن شلمچه و منم خیلیی دلم میخواست برم اما هزارتا مشکل پیش پام افتاده بود که نمی تونستم برم😢 به آقامحمدرضا گفتم من میخوام برم پیش رفیقات خیلی دلم میخواد برم تو یه کاری کن تو مردونگی کن کمکم کن تا بتونم برم😔💔 ایشونم کمک کردن و همه مشکلات حل شد و من راهی شلمچه شدم🙂✨ همیشه دلم میخواست یه قاب عکس ازشون داشته باشم دلم میخواست کتاب یک روز بعد از حیرانیشون رو داشته باشم و بخونم وقتی رسیدیم به شلمچه رفتیم طلائیه تا رفتم داخل چشمم افتاد به کتاب یک روز بعد از حیرانی شهید دهقان، باورم نمی شد و سریع رفتم خریدمش اونقدر خوشحال بودم که چاره نداشتم پرواز کنم😶 وقتیم می‌خواستیم بریم خوابگاه یه چندتا دکه بود رفتم ببینم چی دارن همین که رفتم چشمم افتاد به قاب عکسشون😍 و اینجا دیگه داشتم سکته میکردم😁 خلاصه که شهید دهقان بدجور هوای بنده رو داشتن😅 و من هم ارادت خاصی نسبت به ایشون دارم☺️ من تموم زندگیمو مدیون شهید دهقان هستم... دعا کنید که شرمندشون نشم😔🍁 التماس دعای شهادت💔 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره13 💌 من شهید دهقان رو از سال ۹۷ میشناسم اولین بار عکسشون رو در پروفایل شخصی دیدم... به نحوی عضو کانال شهید شده و باهاشون آشنا شدم. من معتقدم که زندگیِ من از روزی شروع شد که با شهدا آشنا شدم🌱 اول به لطف و نظر شهدا و دوم به واسطه همون شخص. کم کم به کتب زندگینامه شهدا علاقه مند شدم و دوست داشتم اونا رو خریداری کنم. اون زمان کتاب یادت باشد و "ابووصال" در نظرم بود.📚 و بالاخره در پاییز🍁 ۹۷ کتاب ابووصال را خریدم و مطالعه کردم و با شهید دهقان بیشتر آشنا شدم.😊 ۵ام آبان ماه ۹۸ اطلاعیه کانال رسمی رو دیدم جهت شرکت در مسابقه شناخت شهید دهقان و تصمیم گرفتم در مسابقه شرکت کنم. با اینکه میدونستم اسمم تو قرعه‌کشی در نمیاد. جواب ها رو به خادم کانال فرستادم. به مدت چند ماه هرروز پست های کانال رو دنبال میکردم که اسامی برندگان رو اعلام کردن یا نه دیگه ناامید شده بودم. فکر کردم اسامی برندگان رو اعلام کردن😢 هدیه مسابقه از طرف شهید بود و من پر پر میزدم واسه این هدیه😍 خلاصه یه روزِ خوبِ خدا دیتای گوشی رو باز کردم، با پیام خادم کانال مواجه شدم"شما برنده مسابقه شناخت شهید دهقان شدید و...." اصلاً باورم نمیشد انگار خواب میدیدم😍😭 خیلی خوشحال شدم از اینکه شهید منو قابل دونستن💗 خیلی منتظر هدیه شهید بودم🎁 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره14 💌 چند وقتی بود که از گوشه و کنار و افراد مختلف درباره خوبی و تاثیر داشتن دوست شهید شنیده بودم، ذهنم رو مشغول کرده بود که یک رفیق شهید انتخاب کنم🤔 اما برام سخت بود با خودم میگفتم همه شهدا که خوبن، من چجوری یک شهید رو انتخاب کنم؟!🙄 ٢ تا دایی و یک عموی شهید هم داشتم اما ترجیح میدادم در کنار این ٣ نفر، یک شهید که هیچ آشناییتی باهاشون ندارم انتخاب کنم، دلیلم هم بانمک بود! میگفتم اون دنیا بخوان شفاعت کنن، هم تعدادشون میشه ۴ نفر همم به قولی پارتی بازی نمیشه😁😅 خلاصه گذشت تا اینکه یه بنر از سالگرد شهادت شهید مدافع حرم شهید محمدرضا دهقان تو محلمون دیدم چون مراسمش نزدیک خونمون بود، رفتم. دم در که عکسشون رو دیدم، ناخداگاه توجهم رو جلب کرد!✨ داخل مراسم شدم، با خودم گفتم رفتم خونه دربارشون تحقیق میکنم، از مراسم که بیرون اومدم، یه بروشور از خاطرات و ویژگی های شهید بهم دادم! برام عجیب بود که به فکر تحقیق دربارشون بودم و حالا این بروشور دستم بود!دربارشون تحقیق کردم و دیدم چقدر روحیاتشون به من نزدیک بود☺️ دیدم ٢ سال از من بزرگتر هستن و چقدر ظاهرا راحت میشه شهید شد، هرچند که شهادت رو به هرکسی نمیدن!😇 دیگه از اون روز به بعد کلی ارتباطم را باهاشون نزدیک تر کردم و نگاهشون رو دائما توی زندگیم احساس میکنم😍 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره14 💌 ماجرای خادم شدن: دومین سالگرد شهید که مصادف با ٢١ آبان ٩۶ میشد، مثل هرسال نذر ختم قرآن کردم و به چیذر رفتم بی اندازه اون روز بارون میومد🌧 سعادت دیدن خانواده شهید رو هم داشتم😍 ختم قرآن رو به افرادی که داخل امامزاده بودن، پخش کردم، ٢ دختر هم اونجا بودن که به اونها هم دادم، گفتن ما کانال شهید رو داریم و ختم قرآن گرفتیم. من ازشون آدرس کانال رو پرسیدم چندین ساعت اونجا بودیم و هم صحبت😊 یه جورایی دوست شدیم، به اون ها گفتم اگه کمکی، کاری بود دریغ نمیکنم شماره تلفنم رو دادم چندماه بعد، به من پیشنهاد خادمی رو دادن😍 اما میترسیدم از عهده اش برنیام و شرمنده بشم😓 به صورت آزمایشی کار کردم و رفته رفته علاقم بیشتر و فعالیتم جدی تر شد😄 بعد ها هم برای خودم ثابت شد و هم از خیلی خادم ها شنیدم که این کانال ها چقدر برای خود شهید مهمه و حواسشون به خادمین هست😍 خوشحالم که جزوشون هستم💗 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره15 💌 طریقه آشنا شدن من با شهید دهقان از اونجا شروع شد که دانشگاه یه برنامه برای چیذر گذاشت از اونجایی که من تقریباً همه برنامه های دانشگاه رو شرکت میکردم این برنامه رو هم شرکت کردم😊 با دوستم چیذر رفتیم تقریباً مزار بیشتر شهدا که اونجا بودن رفتیم مزار شهید دهقان به خاطر اینکه عکسشون بود و گل🌸 و گیاه زیاد سر مزار شون بود مارو بیشتر جذب کرد این اولین باری بود که من به چیذر می‌رفتم. بار دوم که به چیذر رفتم تولد شهید دهقان بود که با پیشنهاد دوستم با هم به چیذر رفتیم البته در آن زمان قرار بود از طرف دانشگاه ما را به بازدید علمی ببرند ولی من نتوانستم پیشنهاد دوستم را رد کنم پس به بازدید علمی نرفتم به همراه دوستم به چیذر رفتیم🚶🏻‍♀ دوستم به من قول داد که اگر همراه او به چیذر بروم به من یک هدیه🎁 خوب بدهد! وقتی به چیذر رسیدیم پدر و مادر شهید دهقان آنجا بودند خیلی خوشحال شدم که با خانواده شهید آشنا شدم بعد از بازگشت به دانشگاه کتاب یک روز بعد از حیرانی را به من هدیه داد😍📚 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره16 💌 آشنایی‌م با داداش محمدرضا سال۹۶ تواردوگاه شهید مسعودیان خادم بودم، یه شب🌙 خواب دیدم یه میدان بزرگ که یه کم ارتفاع داره، چندتا مزارشهید اونجاست وچندتا شاخه گل💐 تو دستم بود؛ مستقیم رفتم سرمزاری که اسم داداش محمدرضا روش نوشته بود🙄 ولی از قبل داداش محمدرضا رو میشناختم، درحدی که میدونستم از شهدای مدافع حرم هست نه شناختی که بعدخواب داشتم. بعداز خوابی که دیدم باعث شد دنبالش برم هرچی مطلب، عکس، کلیپ بود دیدم و این خواب باعث شد بهترین داداشم رو پیدا کنم ومزارش کیلومترها ازش دورم ولی اولین دیدارمون شد بعد از راهیان نور، روز تولدش روزبارونی که هیچ وقت اون روز فراموش نمیکنم☺️♥️ نزدیک یک سال دعوت نشدم وانقدر دلتنگشم دلتنگ روزهای که رو به رو مزارش ساعت ها مینشستم و ساعت از دستم میرفت! بعضی روزها تاغروب و نماز مغرب😢🍃 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره17 💌 ماجرای آشنایی با شهید دهقان برمی گرده به برنامه از لاک جیغ تا خدا🌱 یک روز که داشتم از تلویزیون برنامه از لاک جیغ رو میدیدم، یادم هست که برنامه خانم تاج بود اسم شهید دهقان رو گفتن اونجا برای اولین بار اسم شهید رو شنیدم🙂 و طبق عادت همیشگی که تا اسم شهید جدیدی رو می‌شنیدم سراغ زندگی نامه و عکساشونو میرفتم اسمشون رو در گوگل جستجو کردم تا این شهید رو بشناسم اون روز یک عکس اومد که فکر کردم سنشون بالاست چون قبلش با شهید دانشگر آشنا شده بودم دلم میخواست رفیق شهیدم فاصله سنی زیادی با من نداشته باشن نمیدونم چیشد که دیگه سراغ زندگینامشون و عکسای دیگرشون نرفتم بعد مدتی که گذشت کانال برنامه از لاک جیغ رو پیدا کردم و چون همه برنامه ها رو ندیده بودم و برام جالب بود که ماجراهای تحولاتشون رو دنبال کنم دوباره از اول همه فیلم ها رو دانلود کردم و داشتم به ترتیب نگاه میکردم که دوباره همون فیلم رو دیدم، برای بار دوم اسمشون رو جستجو کردم، این بار عکس های که با لباس خادمی گرفته بودن اومد خیلی تعجب کردم مخصوصا وقتی سال تولدشون رو دیدم چون هم سن خودم بودن!😳 چرا اینا رو اون روز ندیده بودم؟! چند روز بعد تو یک کانالی پست سالگرد شهادتشون رو دیدم اصلا یادم رفته بود که سالگرد شهادتشون نزدیکه، به علت دوری راه امکان چیذر رفتن نبود😕 اون روز به جای چیذر به نیابت از ایشون گلزار شهدای شهرمون رفتم اما خیلی ناراحت بودم از اینکه تو مراسمشون نیستم؛ گفتم میدونم الان کنار زائراتون که چیذر هستن هستید و حواستون به من نیست😢 دلم گرفته بود، اما در عین ناباوری شهید دهقان هدیه ای فرستادن همونجا در گلزار شهدا که خیلی خوشحالم کردن و خواستن با این کارشون بگن حواسشون به همه هست حتی کسایی که دور هستن😇 و بعد اون ماجرا ایشون شدن رفیق شهیدم😍♥️ @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره18 💌 با عرض سلام و احترام به تمامی افرادی که این متن رو خواهند خواند ... اینکه از کجا شروع کنم و چی بگم واقعا سخته و با گذشت یک سال هنوز هم من باورم نمیشه که چطور ممکنه؟!🙄 قلمم برای نوشتن معجزه زندگی ام کند حرکت میکند چگونه بگویم تا حق مطلب ادا شود ؟! چگونه بگویم؟!🍂 یکی از عادی ترین روز های آبان ماه در حال گذشتن بود به هنگام ادبیات و محبت بیش از حدی که به استاد ادبیات داشتیم همراه یک جعبه بزرگ کتاب📚 وارد شدند ، لحظه ای نگذشته بود که هجوم بچها روی جعبه بدون اغراق دیده میشد هر کس کتابی در دست گرفته و میخواند اما من حتی از جایم تکان نخورده بودم .. نه اینکه به کتاب علاقه مند نباشم اما کتاب مذهبی ؟! بگذریم ...😓 اواسط کلاس به سمت جایگاه استاد رفتم پس از ده دقیقه گفتگو نگاهم به داخل جعبه افتاد که هنوز دسته ای کتاب درونش بود یک نگاه عجیب مرا خیره کرد کتاب را در دست گرفتم و با جمله چرا این شهید تنها مانده کتاب را بردم!😊 آن روز ها آن لحظات من برای تمامی اطرافیان و حتی خودم هنوز هم عجیب است ... بماند که بعد ها متوجه شدم بین چند صد کتاب تنها یک کتاب از شما بوده بماند که چندین روز با خود درگیر بودم که من حتی لیاقت باز کردن این کتاب را هم ندارم بماند که چقدر آن روز ها حیران بودم .. حیران اینکه چرا من ؟!😇 بماند که با هر سطر کتاب زندگی کردم بماند که من قبل شما چه بوده ... بماند که تغییراتم همه را به شگفت آورده بود ... بگذاریم نماند این بار ... از کجا بگویم ؟! اولین نماز شب ؟! اولین نماز اول وقت ؟! اولین باری که با عشق چادر به سر کردم ؟! اولین دعای ندبه ؟!☺️🌱 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره18 💌 اگر بخواهم بگویم یک من جدید متولد شده بود ... کتاب یک روز بعد از حیرانی که برای همیشه روی میز من جای گرفت .. از توهماتم بگویم این بار که هر گاه نمازم دیر میشد یا کار بدی میکردم احساس میکردم با اخم مرا نگاه میکنید مگر عکس ها می توانند احساس را نمایش دهند؟!🤔 آن روز ها با تصمیم قاطع من برای زندگی ام رقم خورد ... به راستی اگر شما نبودید من الان کجا ایستاده بودم؟!😭 اگر بخواهم از شما بگویم باید تمام لحظات این یک سال را توصیف کنم .. و خداوند در بعضی بنده هایش بیشتر خود را نمایان میکند✨ چگونه بگویم از لحظه ای که خود نیز هنوز گنگم که چگونه شد که از یک گروه کنکوری رسیدم به کانال شهید دهقان به گروه خادمین شهید دهقان ؟!🙂 اینها شاید برای دگران ساده باشد اما تماما برای من معجزه ست برای من نگاه خداست بگویم که احساس راه رفتن روی ابر هارا داشتم هنگامی که لباس انجام کوچک ترین کار برای شمارا به تن کردم ؟!😍 حالا درست لباس مجازیست اما احساس واقعیست😁 بگویم منی که حتی یک کانال مذهبی نداشتم .. تمام تلاشم را میکردم برای انجام هر کاری تا لبخندی بر لبان امام زمانمان بنشانم ؟! تا شمارا شرمنده نکنم ؟!🙄 بگویم از شب شام غریبانی که تنها به مراسم رفتم و دل گرفته ترین حالت ممکن بودم که در همان لحظه نوحه مورد علاقه شما پخش شد ؟! شاید اینها برای بقیه ساده باشد اما برای من یعنی نگاه خدا یعنی نگاه شما😊 کاش هرگز نگاهتان از ما برداشته نشود حضرت برادر گلم♥️ بگویم هر گاه دست از پا خطا کردم نشانه ای دادید که حواست به زندگی ات باشد که من ناظرم(: @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره19 💌 من خیلی اتفاقی از طریق کانال شهید ابراهیم هادی با شهید دهقان اشنا شدم! با دیدن عکس شهید و خاطره ای که توی کپشن نوشته شده بود مشتاق شدم بیشتر درباره شهید بدونم😊 با کانال رسمی شهید اشنا شدم و مطالب و از اول خوندم و چند تا عکس نوشته درست کردم و برای ادمینی که توی بیو کانال بود فرستادم و بهشون گفتم اگه کمکی از دستم برمیاد بگید انجام بدم که پرسیدن تبادل بلدی؟! و من بعد از اون فکر میکنم یک سال یا دو ساله که خادم تبادل کانال شهید دهقانم☺️ و میشه گفت شهید هادی منو سمت شهید دهقان هل داد و منو باهاش اشنا کرد😍♥️ @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره20 💌 آخرای کلاس بود، در کلاس رو زدن و یک خانم جوان و چادری وارد کلاس شدن. از قبل با مدیر و معلم ها هماهنگ کرده بودن که چند دقیقه ای از وقت کلاس رو به اونها بدن اون خانم خودشون رو معرفی کردن و بروشور هایی بین ما پخش کردن نگاه سریع رو بروشور انداختم و گذاشتمش بین کتابم📚 اونروز وقتی رسیدم خونه کتاب رو باز کردم و بروشور رو برداشتم شروع کردم به خوندنش رسیدم به صفحه دومش ، عکس یه پسر جوان که به اسلحه تکیه داده بودن و چفیه رو سرشون بود🥺 زیر عکس زده بود شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری♥️ تا اونروز زیاد از شهدای مدافع حرم نشنیده بودم البته میدونستم سوریه چه اتفاقایی داره میفته و هستن افرادی که راهی اونجا میشن برای دفاع اما بیشتر از این نمیدونستم!🙄 اونروز گذشت دیگه چندوقتی تو فکرش نبودم اما نمیدونم چی شد و چه اتفاقی افتاد دوباره یه جایی یه عکس از همون آقا دیدم ولی ایندفعه یه حسی مدام بهم میگفت برو درباره ایشون یه سرچ کن ببین چرا یه جوونه دهه ۷۰ که همسن و سال خودته از همه آرزوهاش گذشته و رفته جنگ 🤔 من راستش رو بخواین به شهدای دفاع مقدس خیلی ارادت داشتم ولی زیاد تو فکر شهدای دفاع از حرم نبودم البته سالهای اول کمتر درباره شهدای حرم صحبت میشد. خلاصه اینکه سرچ کردم و چندتا خاطره ازشون خوندم و تمام ... اما اینبار از فکرم بیرون نمیرفتن به خودم که اومدم دیدم دارم باهاشون صحبت میکنم و این حس و حال ادامه داشت تا اینکه سال بعدش برای اولین بار رفتم مشهد💛 از روزای اول که تو مشهد بودم تا روز آخر دائما تو فکرم بود از کتاب فروشی📚 جلوی حرم کتاب ابووصال رو بخرم اما نمیشد! تا اینکه یه ساعت قبل از برگشت خیلی سریع و عجله ای کتاب رو خریدم حس عجیبی بود انگار اون کتاب حس داشت و باهام حرف میزد تک تک کلماتش تک تک عکساش، این حس موندگار شد برام بعد از کنکور رو گوشی خودم سروش نصب کردم و عضو کانال های رسمی و روزانه سروش شدم. ... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره20 💌 یه روز داخل کانال روزانه یه پست دیدم نوشته بود مسابقه شناخت شهید به مناسبت سالگرد شهادت شرکت کردم و حدوداد ۲۰ روز منتظر موندم تا برنده ها اعلام بشن شب قبل از اعلام برنده ها یه خوابی دیدم خواب دیدم شهید دهقان نشستن و گوشی دستشونه منم روبه روی ایشون نشسته بودم و گوشی دستم بود و هر دومون داشتیم همزمان کانال روزانه سروش رو چک میکردیم که شهید به من گفتن ببین یه پیام تو کانال برات فرستادم برای توعه این پیامها از طرف من به تو😍💔 فردا صبح که اسم خودم رو جزو برنده ها دیدم تازه متوجه خواب شدم البته فقط به همین ختم نشد چند روز بعد فراخوان جذب خادم زدن و خیلی راحت قبول شدم و این دومین هدیه ای بود که دادن به من☺️🌸 من بعد از اعلام برنده ها همش منتظر بودم هدیه به دستم برسه ولی نمیدونم چرا نمیرسید بعدا خبر دار شدم هدیه به دست باقی برنده ها رسیده و فقط به من نرسیده!😳 همش ناراحت بودم که چرا😔 با خودم میگفتم شاید لایق نبودم دلم نمیومد که گلایه کنم به شهید چون بیشتر از این حرفا به من محبت داشتن اما خیلی دلم میخواست هدیه🎁 رو داشته باشم حدودا یک سال گذشت و من به طریق مختلف پیگیری میکردم (به شهید میگفتم منم پیگیرم مثل شما و بالاخره به هدیه میرسم😅) امسال مهرماه بعد از شهادت امام رضا (ع) خیلی دلتنگ مشهد بودم این دلتنگی ادامه داشت از طرفی خیلی دلم میخواست قاب فرش حرم رو هدیه از یه نفر بگیرم میتونستم بخرمش اما میگفتم اگر این قاب فرش هارو هدیه بگیرم لذتش بیشتره و انگار یه نشونه نابه از طرف امام رضا"ع" برای رفع دلتنگی های من تا اینکه روز سالگرد شهادت شهید یه شماره ناشناس بهم زنگ زد و خودشون رو معرفی کردن و گفتن که هدایای شما آماده شده و بزودی براتون میفرستیم اون لحظه هم خیلی خوشحال و هم خیلی غافلگیر شده بودم😄 خلاصه وقتی هدایا به دستم رسید و بین هدایا قاب فرش حرم امام رضا"ع" رو دیدم این خوشحالی دوبرابر شد و اونروز هم از امام رضا"ع" و هم از شهید هدیه گرفتم😍 خادمی که هدایارو برای من فرستادن گفتن که اگر سال گذشته هدیه شما هم به دستتون میرسید قاب فرش دیگه نداشتین اما برای اولین بار قاب فرش حرم رو هم هدیه دادیم😊 اون یک سال صبری که کردم تا هدایا به دستم برسه حکمتش این بود✨ @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره21 💌 نمیدونم چجوری شروع کنم ولی دلم میخواد حرفای دلمو بزنم... خب راستش هر جوونی وقتی وارد دانشگاه میشه ممکنه تحت تاثیر جو حاکم یا دوستان تازه ای قرار بگیره و از اعتقاداتش فاصله بگیره یا شاید براش کمرنگ تر بشن🤦🏻‍♀ اتفاقی که برای من افتاد، سال 94 وقتی وارد دانشگاه شدم عقاید نسبتا مذهبی داشتم اما رفته رفته تحت تاثیر همون عواملی که گفتم اعتقاداتم به مرور کمرنگ شد و انقدر این اتفاق آهسته داشت رقم میخورد که حتی خودمم بهش توجهی نداشتم!😓 امسال وقتی روز سالگردش رسیدم چیذر ازم خواستن مصاحبه کنم، منی که همیشه از مصاحبه و دوربین فراری بودم، نمیدونم چرا قبول کردم؛ وقتی پرسیدن نحوه ی آشنایی با شهید؟! ذهنم پرواز کرد به 4 سال قبل و اون روزها تو ذهنم زنده شد.✨ روزی که خیلی اتفاقی وارد بسیج دانشگاه شدم و قبل از ورود اسمش رو روی سردر دفتر خوندم. "پایگاه شهید محمدرضا دهقان امیری" حدودا 1 سال از شهادتشون میگذشت و من هیچ شناختی ازشون نداشتم و این ورود، آغاز سر به راه شدنم بود، ورود به پایگاه، شروع فعالیتای فرهنگی، آشنایی با دوستای جدید و بالطبع جدایی از دوستای قبلی.🙂 اتفاقا ورود من نزدیکی های تولدشون هم بود. خیلی برام عجیب بود که این شهید هم دهه ی خودمه و فقط 2 سال ازم بزرگتر بوده اما انقدر لیاقت داشته که شهید بشه و حالا فرمانده پایگاهیه که من دارم توش خدمت میکنم.🙄 بعد از چند روز که از ورود من میگذشت تو دانشگاه به مناسبت تولدشون مراسمی برگزار کردیم که عجیب ازش استقبال شد.🌸 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره22 💌 من دقیقا نمیدونم چه سالی بود۹۶-یا۹۷ توی گوگل دنبال نمیدونم چی بودم که... یهو عکس آقا محمدرضا رو دیدم به دلم نشست و ذخیره ش کردم💗 چند وقت بعد، شاید چند هفته بعد یه روز توی کتابخونه دنبال یه کتاب📚 میگشتم که یهو کتاب ابووصال رو دیدم و گفتم عه این همون شهید نیست؟!🤔 بعد دیدم بیشتر از ۵تا کتاب نمیشه ببرم و من موجودیم پره😅... خلاصه تورقی کردم و گذاشتم سر جاش. باز یه چند هفته ای گذشت که رفتم یه کتابخونه دیگه نزدیک خونمون (در این بین توی فضای مجازی ایتا و تلگرام با اشخاصی دوست بودم که از دوستی با شهدا و این مسائل میگفتن و یه پیام فرستادن مبنی بر اینکه اگر میخواین یه رفیق شهید انتخاب کنین این مراحلو باید برین؛ زیاد توجه نمیکردم!) اینبار که رفتم اون یکی کتابخونه، بازم دنبال کتاب بودم که یهو دیدم باز:‌ عه! کتاب ابووصال با عکس آقا محمدرضا😍 این دفعه خیلی خوشحال شدم و کتابو برداشتم و خوندم، جالب بود برام. پاییز🍂 ۹۷بود ... توی کانال اقا محمدرضا پستی بود که در مورد شهادت پیامبر اکرم "صلی الله علیه و آله و سلم" بود، که نوشته بودن (رحلت پیامبر) از اونجایی که میدونستم پیامبر به شهادت رسیدند و نه اینکه رحلت کرده باشند؛ به پیوی خادم کانال رفتم و این موضوع رو گفتم... و همچنین اثبات کردم... بعدش نمیدونم چقدر گذشت چند ساعت یا چند روز که یهو دیدم گفتن شما باید خادم کانال بشید و این فرم رو پر کنید🙄 چی میتونستم بگم!😐 دیگه عملی بود که انجام شده بود، راستش میترسیدم از پسش برنیام اون روز نفهمیدم چه سعادتی نصیبم شده✨ خلاصه که شکرخدا ... الانم خدمت شما و اقا محمدرضا هستم. التماس دعا🌸🍃 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره23 💌 سلام‌بر‌آنانڪہ‌شبانگاهان مۍ‌جنگند؛ وصبح‌دم‌با‌ڪفن‌ باز‌‌مۍ‌گردند:))🌿 اذر ماه سال ۹۴ بود که من با شهید بزرگوار آشنا شدم؛ درست ۱ ماه و ۷ روز بعد از شهادتشون روز ۲۸ آذرماه ۹۴ ما قرار بود برای مدرسه مون نمایشگاه مدرسه انقلاب بزنیم و در تدارک بودیم یک قسمت از نمایشگاه اختصاص به معرفی شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس داشت💛 بنا براین ما احتیاج داشتیم اطلاعات و عکس های یک سری از شهدا رو جمع اوری کنیم، و برای معرفی شهدای مدافع حرم تمرکزمون روی شهدای جوان بود و هم نسل خودمون یعنی دهه هفتادی ها؛ یک روز که نشسته بودم پشت سیستم و دنبال بیوگرافی و عکس های شهدا میگشتم چشمم خورد به عکس ۲ تا شهید که پایینش نوشته بود جوان ترین شهدای مدافع حرم ایرانی عکس رو باز کردم دیدم دو تا عکسه کنار هم، یه اقا پسری با لباس سبز و لبخند و یه اقا پسر دیگه با لباس نظامی و تفنگ به دست اسم هاشون رو خوندم "شهید محمدرضادهقان امیری" "شهید سیدمصطفی موسوی" تعجب کردم نگاه هاشون گیرا و خنده بر لب داشتن با خودم گفتم یعنی این جوان ها شهید شدن؟!🙄 با اینکه میدونستم از جوان های دهه هفتاد هم شهید داشتیم اما فکر نمیکردم که این شهدا متولد ۷۴ و ۷۵ باشن. اسم هاشون رو نوشتم و عکس ها رو سیو کردم و رفتم دنبال زندگی نامه شون وقتی زندگی نامه و وصیت نامه ها رو میخوندم گریه ام گرفته بود😢 از همون روز تصمیم گرفتم به این ۲ شهید بگم برادر بزرگتر... (قبل از این دو شهید ، شهید علی خلیلی که شهید امر به معروف هست رو به عنوان برادر شهید انتخاب کرده بودم) و حالا ۳ برادر داشتم که میدونستم حواسشون بهم هست.😌 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره23 #ارسالی‌خادم💌 سلام‌بر‌آنانڪہ‌شبانگاهان مۍ‌ج
🌹 خاطره شماره23 💌 به مرور راجب سایر شهدای ایرانی و لبنانی و سوری مطالعه کردم و عکس شهدا و وصیت نامه هاشون رو سیو میکردم. از اون موقع آرزوم بود که خانواده این شهدا رو ببینم و دفتری رو که در اون برای این شهدای بزرگوار مینوشتم نشونشون بدم. گذشت و من ۸ مرداد سال ۹۷ برای اولین بار رفتم سر مزار شهید دهقان خیلی حال خوبی داشتم، اولین دیدار با برادر شهید😍 واقعا حس و حال وصف نشدنی داشت که آرزو میکنم قسمت همه بشه😔✨ یک ساعت سر مزار نشستم، زیارت عاشورا خوندم و نوحه گوش دادم و ازش کمک خواستم...🌿 اواسط شهریور ماه همون سال من از طریق فراخوان جذب خادم در یک کانال تلگرامی برای شهید دهقان، خادم شدم و بعد در یک گروه که خادمین کانال های رسمی و بقیه کانال ها عضو بودن اد شدم. اونجا با خادمین کانال رسمی تلگرام و سروش و ایتا و همچنین خادمین کانال روزانه سروش آشنا شدم. و بعد از مدت کوتاهی حدود ۲_۳ هفته خادم میخواستن برای کانال روزانه سروش و من اعلام امادگی کردم.🖐🏻 بعد از مدتی چون اربعین بود، و اکثر خادمین راهی کربلا بودن پست های سایر خادمین رو هم من میذاشتم و ابان ماه به عنوان خادم نمونه انتخاب شدم.🙂 بعد از چند ماه فعالیت خادم کانال رسمی ایتا وسروش و بعد خادم کانال رسمی تلگرام شدم. و حدود ۲ ساله که خداوند توفیق داده مراسمات شهید دهقان رو همراه با سایر خادمین، با هماهنگی و زیر نظرخانواده شهید برگزار میکنیم.😊 بالهام هوس با تو پریدن دارد بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد...🕊 ✨الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨ التماس دعای فرج و شهادت @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره24 💌 الحمدالله‌الذی‌خلق‌النور..✨ درست سه سالِ پیش، در سردترین ماهِ سال بود که باشما آشنا شدم❄️ اواخر دِی‌ماه بود و من تازه از امتحانات فارغ شده بودم، به تماشایِ عکسهایِ مدافعان حرم بودم که عکس شما را دیدم..🙂 نمیدانم چرا ولی، دلم خواست این عکس را چاپ کنم و به اتاقم بزنم ؛ هنوز هم دارمش.. البته من آن زمان حتی اسم شمارا هم نشنیده بودم،نمیدانستم! خوب یادم هست میان روضه‌ی اباعبدالله نشسته بودم و با دوستم حرف میزدیم، توی گوشی‌اش عکس شما را نشانم داد "خودت بودی"♥️ و آنجا شد سرآغازِ رفاقتم با شما..☺️ آنقدر برایم برادری کردی و خواهی کرد که مدام دلم میخواست کاری برای شما بکنم..🍃 چند عکس‌نوشته درست کردم و برای مدیرِ یکی از کانال‌ها فرستادم.. بعد از دیدن عکسها از من پرسید آیامیتوانم خادم شوم؟! میگفت خیلی وقت بوده دنبال چنین خادمی میگشته.. و من قبول کردم و کوچکترین خادم شما شدم🌿 تو نظرکن به دلم، حالِ دلم خوب شود(: حالُ احوالِ رفیقت به‌خدا جالب نیست💔 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره25 💌 شب اول ماه صفر مصادف با پنجمین سالگرد قمری شهادتِ شهید محمدرضا دهقان امیری، شروع میکنم به نوشتن:✍🏻 سنگینی ماه صفر از همین لحظات ابتدا حس میشود لحظات سخت و سنگین شهادتت🕊 لحظات بی قراری مادرت💔 لحظات عروج و آسمانی شدنتان لحظات دیدار با حضرت سیدالشهدا علیه السلام ارباب بی کفن همان که آرزوی دیرینه شما بود. شنیده ام قرار است کتابی از دلنوشته هایی که ارادتمندانتان نوشته اند چاپ شود مدت زمان زیادی است که شنیده ام و هر دفعه قصد نوشتن کرده ام اما توفیق نصیب نشد تا الان و امشب همزمان با سالروز قمری شهادتتان این را از فلق های زندگی ام در نظر میگیرم و امیدوارم آغاز خوبی برای نوشتن تمام زندگی من قبل و بعد از حضور شما باشد.✨ پاییز۹۴🍁 بود راستش را بخواهی الان دقیقا خاطرم نیست! اما با توجه به تقویم آموزشی مدارس و اینکه آبان به شهادت رسیده اید احتمال می دهم آذرماه ۹۴ بوده باشد آخر آن موقع ها اهل این نوشتن ها و ثبت چنین تاریخ‌های نبوده‌ام!😅 معلم عزیزم سرکار خانم سید فاطمه ملکوتی فرزند شهید سید عبدالله ملکوتی که معلم درس آمادگی دفاعی من بود و البته دبیر تخصصی بچه‌های حسابداری که بعد از خانم دیوسالار معلم ریاضی من دومین معلمِ محبوب و دوست داشتنی من و دومین معلم تراز انقلابی بود که دیده ام به عنوان نمره کلاسی و پروژه گروهی چند موضوع در چند قالب مشخص کرده بودند از جمله آن بروشور برای شهدای مدافع حرم بود که نمی‌دانم انتخاب ما و داوطلبانه بود و پیشنهاد معلم عزیزم که بروشور برای شهدای مدافع حرم را انتخاب کردیم البته الان من باور دارم که انتخاب و لطف و توجه شما بوده حتما.😇🍃 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره25 #ارسالی‌خادم💌 شب اول ماه صفر مصادف با پنجمی
🌹 خاطره شماره25 💌 با بچه های گروه، یک گروه تلگرام تشکیل دادیم هیچی از شهدا نمیدونستم و برام فرق زیادی هم نداشت گذاشتم خودشون انتخاب کنن و جمع بندی و درست کردن بروشور با من تازه وارد رشته ام شده بودم کلی ذوق سر اینکه خودم بروشور بزنم یکی یکی مطالب فرستادن گروه تا اینکه جمع بندی و انتخاب نهایی شما بودی "شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری" شهید دهه هفتادی♥️ همان که در تصویرتان نوشته بود دهه هفتادی ها را رو سفید کردی همان که به شهید دستگیر معروف بودی.🌱 در جستجوی اولیه همه اینها مشخص بود و چه نام تصویر زیبایی چقدر معصوم و مظلوم و دوست داشتنی و آرامش بخش یک ولی الهی✨ و من همچنان درک نکرده بودم این ها را الان می گویم. چون در خانواده مذهبی به دنیا آمدم و بزرگ شدم هیچ وقت به شهدا جسارتی نکردم همیشه برایم قابل احترام بودند اما فقط همین؛ هیچ شناختی از هیچ شهیدی نبود فقط یه وقتایی شهید گمنام یا امثال شهید عباس بابایی آن هم از داخل فیلم و سریال که آن هم در آن زمان کمتر می‌دیدم و علاقه‌مند نبودم.🤦🏻‍♀ حالا بذار یکم از قبل تر بگم تا پایان مقطع ابتدایی یه دختر مودب و درس خون و خلاصه خیلی بچه مثبت بودم انقدر چادر دوست داشتم با اینکه نمی تونستم بپوشم و جمع کردنش سخت بود مصرانه می‌پوشیدم چندین ده تا چادر ترکوندم تا چادر پوشیدن یاد بگیرم همه مدل چادری را هم امتحان کرده بودم کاملا هم از روی علاقه و اصرار خودم و با انتخاب خودم.😊😅 یکی از دوستام پیاده میرفت مدرسه با اینکه تو گرما و سرما خیلی سخت میشد و من نازنازی با سرویس مدرسه و راحت میرفتم و میومدم و همیشه دوست داشت جای من باشه (خودش گفته ها😄) ولی من همه ش فکر میکردم اون چقدر مستقله از ابتدایی تنهایی میمونه خونه خودش میره مدرسه و فلان. سر یه شرط احمقانه و بچه گانه مادرم تسلیم لج بازی من شد و از دوم راهنمایی همراه اون پیاده اومدم از اول راهنمایی که مدرسه ام با اون یکی شد شیطون شدم بیشتر اما دوم راهنمایی دیگه به اوجش رسید😑 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره25 #ارسالی‌خادم💌 با بچه های گروه، یک گروه تلگر
🌹 خاطره شماره25 💌 نمیدونم چقدر میتونم اینجا باز بنویسم (اقرار به گناه خودش مشکل داره چون) از طرفی شما که از همه چی خبر داری اما خواننده این متن همین رو بدونه که دختر مومن دیروز که از نماز خوندن عشق می‌کرد و با اصرار خودش می رفت مسجد و چادر می‌پوشید، حالا اما از چادر متنفر شده و نماز خوندنش یکی در میون شده بود😓 حتی عامدانه نمی گرفت! دختری که از ۸ سالگی با اصرار خودش روزه مستحبی گرفته بود، محرم و نامحرم هم برام نامفهوم شده بود و فرقی نمیکرد.😔 سن حساس نوجوانی و دوست غیر خوب بهانه است قبول اما به این بهانه ها باختم خیلی هم بد باختم.😢🍂 سال دوم و سوم راهنمایی خیلی بد گذشت، دیگه حتی ذکر و دعاهام هم منحرف شده بود یادم نمیره تو شب قدر چی از خدا خواستم خداروشکر که نشد و خدا به حرف من گوش نداد.😕 دختر کوچولویی که عاشقانه کلاس قرآن میرفت و رتبه های شهرستانی داشت و قبل از خواندن و نوشتن دعاهایی مثل توسل و زیارت عاشورا رو یاد گرفته بود و حالا اما ...🚶🏻‍♀ "سجده بر لب توبه بر کف دل پر از شوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما"🥀 فشارروانی زیادی روم بود😕 چیزی که شده بودم رو دوست نداشتم، خب خانواده هم حتما همینطور دوستای خوبمم راضی نبودن!!! سال ۹۲ يه شب پاییزی🍁 حال دلم خیلی خراب شد؛ تلوزيون دعای کمیل نشون میداد تو یکی از حرم های شریف الان خاطرم نیست دقیقا کجا، "ظلمت نفسی" بس بود برای خراب شدن حالم💔 اون شروعش بود هی گریه کردم و ضجه زدم😭 از طرفی فقط گریه میکردم در عمل پشیمانی دیده نمیشد! تو وضعیت درگیری با خودم بودم همزمان سردردهای شدیدی داشتم خیلی سخت و شدید و کلافه کننده انقدر که با قرص و خود تجویزی حل نشد رفتیم دکتر، نوار مغز بود نوار سر بود نمیدونم چی چی گفتن مشکل دارم تجویز شد برم دکتر بیمارستان شهدای تجریش دکترم یه دکتر خوب معرفی کرده بود. رفتیم، رسیدیم بیمارستان دیدم نوشته مرکز تخصصی کودکان سرطانی سکته کردم😰 خیلی حالم خراب شد به مامانم گفتم سرطان دارم به من نگفتین؟! گفتن سریع برو اورژانس کارای بستریت رو انجام بده.... .... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره25 #ارسالی‌خادم💌 نمیدونم چقدر میتونم اینجا باز
🌹 خاطره شماره25 💌 رفتیم اورژانس، تو وضعیت بد و خراب روحی و روانی من که خانواده ام یکی یکی رزیدنت ها اومدن به سوال پرسیدن تا صبح صد دفعه صد نفر ازم سوال پرسیدن سوالات تکراری و خسته کننده.😕 تشخیص آنوریسم‌ مغزی بود که هنوز هم دقیق نمیدونم چی چیه!!! عکس و اسکن و هی و هی ادامه داشتن، جواب درست و واضحی هم نبود. آنوریسم‌ مغزی رو هم از نوشته بالا سرم خوندم بالاخره گفتن باید برم آنژیو گرافی حالا من که نمیدونستم چی هست🙄 صبح شد و رفتیم آنژیوگرافی، نمیدونم چرا وقتی سالم و سرحالم باید با ویلچر میرفتم اونجا خیلی ترسیدم و نگران شدم قبلا هم یه بار بخاطر رفتن از اورژانس به بیمارستان از آمبولانس استفاده کردن، کاش این دکترا یکم به فکر روحیه و روان بچه ها هم باشن😢 اینا که هیچی یه آقای مثلا روانشناسی اومده بود برای آمادگی قبل عمل و رضایت و اینا گفتم چیو چرا باید امضا کنم نه گذاشت نه برداشت گفت امضا کنی که اگه مساله ای پیش اومد مسئولیت با خودت😳😐 دیگه نابود شدم، کاش یه نفر به اینا بگه اینجوری آخه بچه ۱۳ سالشه😢 اونجا دکتر پرستار خوب و مهربون هم کم نداشت که هوای حال روحی من رو هم داشتن😊 هیچی دیگه آماده‌ی عمل شده بودم؛ نمیدونم اسمش و مدلش چیه یه جلسه ای گذاشته بودن بررسی پرونده پزشکی من احتمالا درمورد چگونه شکافتن سرم صحبت میشد😨 جلسه خیلی بیشتر از زیادی طول کشید هر چه هم سوال می‌پرسیدیم کسی جوابی نداشت اومدن گفتن دوباره برم سی تی اسکن بگیرم پرسیدیم الان آخه برای چی من که همه چیم کامله؟! بعد کلی درنگ و تامل گفتن مثل اینکه مدارک پزشکی من گم شده!😐😂 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره25 #ارسالی‌خادم💌 رفتیم اورژانس، تو وضعیت بد و
🌹 خاطره شماره25 💌 ایام عرفه بود و دعای عرفه رو از تلویزیون دیدم دلم شکست گفتم خدایا بذار زنده بمونم اینجوری اگه بمیرم جهنم رو شاخشه بذار زنده بمونم بندگی کنم، بهت قول میدم😓♥️ اثر دعای عرفه ارباب بی کفن بود ... دیگه همه فامیل و دوست و آشنا و همکلاسی و مدیر و معلم و همسایه و همه کسی که منو میشناخت دست به دعا شده بودند🌱 بیمارستان شهدای تجریش بستری بودم نزدیک امامزاده صالح همزمان با ایام شهادت شهید رسول خلیلی هم بود دوست و برادر مشترک مان البته الان میگم همزمان وگرنه آن موقع من چه میدونستم شهید چیه رسول خلیلی کیه!😅 به دعا و توسل معتقد بودم اما حالا با تغییراتم سست شده بود چندین نفر خواب های عجیب و جالبی دیده بودن برای من اما خوب غیر واقعی و باورپذیر نبود قبلا معتقد بودم شاید به این خوابها اما الان به خاطر شرایطم و انحرافات شاید هم غفلت کردم و جدی نگرفتم🤷🏻‍♀ یه آهنگ داره غلامرضا صنعتگر و یکی هم اهنگ مهدی احمدوند فقط همین دو تا بودن و توسلاتم به امام رئوف امام رضا "علیه السلام"💛 حالا با آنژیوکت به دستم هم وضو می گرفتم و نماز میخوندم، حالا تمام دغدغه ام این شده بود کافر از دنیا نرم انگار برگشتم به فطرتم✨ بنا شد دوباره عکس و سی تی اسکن تکرار بشه رفتیم مرکز تصویربرداری توسکا خاطرم نیست کجا بود و چرا و چطور از محله چیذر سر در آوردیم از جلوی در امامزاده علی اکبر علیه السلام چیذر رد شدیم خیلی دلم می خواست فرصت زیارت داشته باشم اما نشد عجله ای بود و شرایط روانی خیلی بد ما هم که خوب خیلی بلد نبودیم، نشد فقط همان اتفاقی که رد شدیم اما همان هم حس خوبی بود🙂 اون وقت‌ها فقط فیلم محرم حاج محمود کریمی توی چیذر را از تلویزیون دیده بودم و صفای حیات چیذر و شهدای چیذر و همین صفا پیوند قبلی من و چیذر شد تا سالها.🌿 تو اما حتماً این شب ها تو هیئت مشغول سینه زنی و عشق بازی با مولا همون شبا برای شهادت ساخته شدی و آماده شده بودی همان شب ها تو همون هیئت ها حاجت روا شدی و برات شهادت گرفته ای برادر ۲۰ ساله ی من🥀 من اما.... ... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره25 #ارسالی‌خادم💌 ایام عرفه بود و دعای عرفه رو
🌹 خاطره شماره25 💌 همچنان حلقه‌ی دوستیم همون بود مدرسه ام همون جا بود شماره ام هم همان بود😕 اما خب حالا وارد بسیج محلات و مساجد شدم با عضویت در بسیج و حضور در حلقات صالحین وضعیت بهتری پیدا کردم😊 حلقات صالحین واقعا برکات زیادی داشت حیف که لغو شد. وضعیت خوبی نداشتم، حالا واقعا تنها پناهم خدا بود و خدا، فرد دنیایی نزدیکی نداشتم که خدایی باشد، اگر هم بودن به من نزدیک نبودن🤦🏻‍♀ بخاطر پاره شدن رشته اعتماد یا هر چه سی تی اسکن تکرار شد و اثری از مشکل و بیماری نبود! سالم و سلامت کامل، دکتر ها درمانده و متعجب از اتفاق عجیب و نتیجه شگفت آور عکس و آزمایشات بیمار در آستانه عملی که گم شد و الان اثری از بیماری در سی ای جدید نیست تعجب هم دارد من هم تعجب کردم😳 اما خانواده ام فقط خوشحال و شکرگزار خدا و اهل بیت بودن💚 منی که باید میرفتم عمل حالا اصلا مشکلی ندارم و سلامت کامل، انقدر خوشحال شدم که خودم تک به تک به همه زنگ زدم و خبر دادم که زنده میمونم😍😢 امام رئوف باز هم من رو شرمنده محبت خودش کرد🌸 برگشتیم خونه بدون عمل و در سلامت کامل الحمدالله رب العالمین وضعیت خوب و بدم قاطی شده بود انگار هر دوش رو دوست داشتم انگار ته وجودم عاشق هر دو بودم واقعا وضعیت بدی بود تو همین وضعیت درب ‌ داغان بودم که شما به شهادت رسیدی شهید مدافع حرم محمدرضادهقان‌امیری💔 میدونی چرا میگم به شهادت؟ چون از بعد رفاقت با شما پس رفتی نداشتم و الحمدالله رو به پیشرفت بودم همیشه قبلش هی تو تلنگر های مختلف و شرایط خوب و بد وضعیت من عوض میشد یه روز همه ی آهنگام شیفت دیلیت میشد یه روز نماز هم نمیخوندم اما از بعد رفاقت با شما ctrl+z و عقب گرد اینجوری نداشتم الحمدالله رب العالمین😊✨ آذر ماه سال ۹۴ بود که به پیشنهاد معلم عزیزم خانم ملکوتی که قبلا گفتم شما شدی اولین شهید مدافع حرمی که شناخته ام و حتی اولین شهیدی که درمورد آن دنبال مطالب‌ گشتم📜 قبل از اون شاید از تلوزيون و اینترنت مطالبي به دستم میرسید اما به دنبال مطالب و زندگی نامه شهدا نبودم، چیزی به اسم رفیق شهید و اینها هم نداشته ام شاید تو بسیج و اینها شنیده بودم و به دستم رسید به هر حال بسیج یکی از خوبی هاش اینکه حداقل ۴ تا عکس و وصیت نامه از شهید رو میبینی یا به گوشت میرسه.🙂 ... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی خاطره شماره25 #ارسالی‌خادم💌 همچنان حلقه‌ی دوستیم همون بود
🌹 شماره25 💌 باز هم نسیم مهربان و روح بخش الهی نصیب و شامل حالم شد✨ خدای من انقدر مهربان است که از همین رحمانیت و رئوفیت آن و آنچه که از همین من فقط فهمیده ام هم هر چه بنویسم و بگویم کم است! نمیدونم چرا به این نتیجه و تصمیم رسیدم اما تا اینجای قضیه رو البته مفصل تر برای حاج آقای مسجدمون نوشتم و یه شب بعد نماز دادم به ایشون📜 یه ۴.۵ صفحه ای برگه a4 دست نویس به خط ریز من شده بود، خودم هم میگفتم بنده خدا چطور میخواد بخونه😅 فردای اون شب حاج آقا کاوه اومدن برای صحبت با من گفتن اگر مایل باشم و اجازه بدم با، همسرشون صحبت کنم. بنده خدا احتمالا موند من الان جواب این بچه رو چی بدم آخه برای خودم هم سخت بود ایشون حاج آقا بودن خب، قبول کردم ولی یه مقدار حس بد و شرمندگی همراهم بود😓 حاج خانم سلحشور همسر مهربان حاج آقای کاوه جلو اومدن و بعد از سلام و احوال پرسی گرم و مهربون شماره دادن جهت هماهنگی و گرم و مهربون خداحافظی کردن و رفتن.😊 تماس گرفتیم و قرار ملاقات گذاشتیم سخت بود راضی کردن مادرم چون اصلا فکر نمی‌کرد اشتباهی کرده و من معتقد بودم اشتباهات بین من و اون نصف نصفه خلاصه که راضی شد الان دقیقا یادم نیست چرا و چه جوری اما راضی شدن و قرار اولمون هم شبستان همیشه خلوت امامزاده ابراهیم علیه السلام شهرمون جوار شهدای گمنام بود.♥️ دیگه سن اول دبیرستان رسیده بودم راهنمایی که دوست داشتم برم مدرسه شاهد خانواده قبول نکردن حالا اونا دوست داشتن برم شاهد من نه!🙄 پدر و مادرم همیشه خواهرم رو الگوی من میدیدن و دوست داشتن کاملا شبیه اون باشم و بشم و خب رفتارشون با من هم دقیقا شبیه رفتارشون با خواهرم بود خواهرم الگوی خیلی خیلی خوبی برای من بود و من خیلی چیزایی که الان دارم و هستم رو به لطف خواهرم و از اون دارم اما خب ما دو تا آدم متفاوت هستیم. به هر حال حریف نشدم و با اصرار خانواده رفتم دبیرستان شاهد، همچنان دوستام همون ها بودن تو دوستام دختر خوب هم بود ولی خب نوجوان تراز انقلاب اصلا نبود😕 فضای وایبر و لاین و چه و چه هم که بود در کنارش خانم سلحشور عزیزم و حلقات صالحین مسجد چهارده معصوم علیهم السلام و بعد مسجد امیرالمومنین علیه السلام هم بود سرگروه حلقه صالحین هم خانم عبادی عزیزم بودن☺️ روش خوب و جالبی هم داشتن بر خلاف بقیه حلقات که یا ختم قرآن داشتن خانم های بالای ۴۰ سال یا تو سن دانشجویی و بین ۲۰ تا ۳۰ که انقدر سیاسی بود حلقه شون انگار دارن اخبار میگن یا جلسه مذاکرات سیاسیه😑 ولی تو حلقه ما و خانم عبادی عزیزم کاملا معرفتی و اعتقادی با بیانی خوش و مهربان صحبت میشد😍 اثرات مثبتی هم از جمله برای خودم داشت. ... @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطره‌آشنایی‌خادمین‌باشهید🌹 #خاطره‌خادمی شماره25 #ارسالی‌خادم💌 باز هم نسیم مهربان و روح بخش الهی ن
🌹 شماره25 💌 آذر ماه ۹۴ تقریبا یک ماه بعد از شهادت شما اولین کار شهدایی من که بروشور برای شما بود انجام شد، کمی بعد از آن اوخر دی ماه ۹۴ برای اولین بار قسمت شد و به سفر معنوی و پر از شور و شعور و عشق راهیان نور مشرف شدم😍 از راهیان نور هر چه بنویسم کم است و خودم و تمام وجودم عاجز از وصف آن همه عظمت و شکوه و عشق و ایثار و معجزه و الهیت✨ مدیر هنرستان خانم شفایی عزیزم فرموده بودن سوغاتی برای من بنویسید از راهیان حتی شده کوتاه، من هم نوشتم اتفاقا خیلی هم زیاد تایپ شده ی آن فکر میکنم ۵ صفحه ای شده باشد تایپ کردم و خدمتشان تقدیم کردم از جمله نوشته های محبوب برای همه ی خوانندگان بود انقدر که حتی در هفته پژوهش و اینها جز مقالات برای مطالعه دانش آموزان قرار داده میشد و دوستانم بعد از خواندن آن همه خوششان می آمد.☺️ اما اینجا و در این نوشته به همین اکتفا میکنم در معراج شهدای اهواز که فقط همان یک بار رفته ام و امیدوارم باز هم قسمت و روزی ام شود توفیق حضور در معراج الشهدای اهواز، خانمی که همراه یکی دیگر از کاروان های دانش آموزی بودن صحبت از رفیق شهید کردن و گفتن حتی میتونیم بگیم برادر و شهدا رو مثل برادر بدونیم مطالعه کنیم زندگی شون رو وصیت نامه هاشون رو و به فرمایشاتشون عمل کنیم در همه ی موارد ازشون کمک و مشورت و مدد بگیریم همه‌ی شهدا اما یک شهید خاص تر و اختصاصی تر اولین بود لفظ رفیق شهید و برادر شهید شنیده بودم شهدای زیادی هم نمیشناختم نگاهی به شهدای گمنام انداختم رو به روم حرم شهدای گمنام بود سر چرخوندم تصویر زیبای شما رو دیدم شهید محمدرضا دهقان امیری همان شهید آشنا کمتر از یک ماه است برایتان بروشور اختصاصی زده ایم با اندک شناختی که از شما داشتم سریع ذهنم رفت سمت شما و از همان موقع شما شده ای برادر شهیدم...♥️ از راهیان که برگشتم به فاصله‌ی چند روزی حوالی ۶ بهمن بود سالروز حماسه ی مردم شهرم شهرستان هزارسنگر آمل در سال۶۰ خانم شورمیج عزیزم که الان که مینویسم مدت هاست بخاطر دانشگاهم و نبودم تو آمل و بعد به دلیل کرونا ندیدمشون و بسیار دلتنگ ایشونم. تماس گرفتن و گفتن برم اداره آموزش و پرورش قسمت بسیج دانش آموزی ... ... @Delneveshte_shahid_dehghan