eitaa logo
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
217 دنبال‌کننده
991 عکس
215 ویدیو
4 فایل
#دلنوشته‌برای‌شهید‌ #نحوه‌آشنایی‌شماباشهید‌ #داستان‌تحول‌شما‌به‌واسطه‌شهید #عنایات‌شهیددهقان 📩ارسال آثاربه: @vesal_h213 ♻️تبادل: @shahid_m_dehghan صفحه اینستاگرام: Inastagram.com/hoseinvesali
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸 صفحـه1⃣ سوره طاها دوران شیرخوارگی سوره «طه» را می خواندم و به اون شیر میدادم همان زمان این سوره را حفظ شدم و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذتبخش بود. نقل از:(مادر شهید) 🔷 ╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗ @Delneveshte_shahid_dehghan ╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸 صفحـه 2⃣ از خانه تا مسجد دو ساله بود که او را همراه خودم برای نماز عید فطر به مسجد محل بردم؛که چند قدمی خانه وسط کوچه بود.کلی خوراکی و اسباب بازی برایش برداشتم تا مشغول شود. در قنوت در رکعت اول؛حواسم به سمت کشیده شد و از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود؛ خوراکی هایش را مشت می کرد و می خورد. اواخر رکعت اول بودم که متوجه شدم نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم. را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسحد خارج شدم و حواس پرت پابرهنه به خانه برگشتم. همه مهره ها را برده به صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آن ها بازی میکرد. بچه بازیگوشی بود و کنترلش سخت. تشخیص دادم او را با خودم به مسجد و هیئت نبرم؛ اما سعی کردم خانه را شبیه مسجد و هیئت کنم💫💚 نقل از:(مادر شهید) 🔷 ╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗ @Delneveshte_shahid_dehghan ╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸 صفحه 4⃣ آمرین به معروف سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وحود فرزندانم پرورش دهم بچه ها میدانستند اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم . آن موقع دو فرزند داشتم هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. با دقت گوش دادند و موقعیت آن شب را فهمیدند اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش میکرد. نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت رفت و مراقب او بود تا اگر اتفاقی برایش افتاد کمکش کند. تذکر آنها نتیجه داد و،صدای آهنگ قطع شد.🍂 نقل از:(مادر شهید) 🔷 ╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗ @Delneveshte_shahid_dehghan ╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸 صفحه 8⃣ چشمان سنگ در یکی از سفرهای راهیان نور؛کنار یک پاسگاه پلیس در بیابانی خلوت توقف کردیم و چادر زدیم. همه داخل چادر خوابیدیم؛اما او بیرون خوابید. نیمه شب از صدای نفس های عجیبی از خواب پریدم و نگران شدم‌؛ لای پرده چادر را کنار زدم و دیدم که عظیم الجثه با دهانی باز که نفس نفس می زد بالای سر بیدار بود اما از ترس چنب نمی خورد؛ آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود چندبار پشت هم دست بزنم ؛سگ از صدای دست زدنم ترسید و رفت. وقتی اوضاع آرام شد مرا صدا زد و به سمتم آمد و با حالتی بهت زده می گفت که آن سگ چه از جانش می خواسته که آن طور به او خیره شده بود . نقل از:(مادر شهید) 🔷 ╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗ @Delneveshte_shahid_dehghan ╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝