🔰| #مکتبسلیمانے
•📚|از چیزی نمےٺرسیدم
•✍🏻|زندگینامہ خودنوشٺ شهید سلیمانے
•|برشے از کتاب|•
دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در
پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک
امر طبیعی بود.در پیادهرو یڪ پاسبانِ شهربانے
بـه او جسارتی ڪرد،ایـن عمـل زشـت او در روز
عاشورا برآشفتهام کرد.بدون توجه به عواقب آن
تصمیم به برخورد با اون گرفتم.
پاسبـان شهـربانے به سمـت دوستش رفـت ڪه
پاسبـان راهنمـایی بـود و در چهارراه ڪه جنبِ
شهربانی مستقر بود.به سرعت با دوستم از پله
-های هتـل پایین آمدم. آنقدرعصبانے بودم ڪه
عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت.
دوپلیس مشغول گفت و گو باهم شدند.برق آسا
به آنها رسیدم.با چند ضربه کاراته او را نقش بر
زمین کردم.خون از بینیاش فوران زد!
پلیسِ راهنمـایی سـوت زد چون نزدیڪ شهربانے
بـود، دو پـاسبـان بہ سمـت مـا دویـدند بـا همـان
سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم
زیر یڪی از تخت ها دراز ڪشیدم تعداد زیادے
پاسبان به هتل هجـوم آوردند.قریبِ دو ساعـت
همه جا راگشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند.بعد
از هتـل خـارج شدم و به سمت خانهمان حرڪت کردم.زدنِپاسبان شهربانی مغرورم کرده بود.حالا
دیگر از چیزی نمیترسیدم!
#معرفے_کتاب🌿
#هیچچیزجاےکتابرانمےگیرد📚
•●| @Delneveshte_shahid_dehghan