eitaa logo
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
217 دنبال‌کننده
991 عکس
215 ویدیو
4 فایل
#دلنوشته‌برای‌شهید‌ #نحوه‌آشنایی‌شماباشهید‌ #داستان‌تحول‌شما‌به‌واسطه‌شهید #عنایات‌شهیددهقان 📩ارسال آثاربه: @vesal_h213 ♻️تبادل: @shahid_m_dehghan صفحه اینستاگرام: Inastagram.com/hoseinvesali
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 خاطره شماره1 من از بچگی به شهدا احترام میذاشتم ولی به شهدا اعتقاد نداشتم! پیش خودم می گفتم که خوب شهدا هم مردن تا یه زمانی زندگیم توی مشکل عجیبی افتاد من مشکلات مختلفی توی زندگیم تجربه کردم ولی این سخت بود خسته بودم دل شکسته، آنقدر حالم بد بود که حتی قابل گفتن نیست به یه جایی رسیدم که اعتقادمُ از دست دادم! عادت قرآن خوندن به کتاب قبل از خواب و چادرم تبدیل شد به ماکسی وماکسی تبدیل شد به مانتو کوتاه .. به جایی رسیدم که از همه فراری بودم حتی خودم واطرافیانم. از خدا خواستم که اگه دوستم داری یا صدامُ می‌شنوی منو از این شهر ببر چه جوری نمیدونم خسته بودم خیلی😔 تا اینکه یه شب با اشک خوابم برد، توی خواب توی یه ماشین جنگی بودم که سه مرد داخلش بودن، با ماشین از وسط جنگ رد شدیم داعشی هارو دیدم حتی تیر اندازی شونو ولی آروم بودم! به یه جایی که رسیدیم پیاده شدیم مردا گفتن کدوم از ما خواهرُ میرسونه؟! که شهید دهقان گفت من میرسونم! افتادم پشت سرش و شروع کردم به دویدن به یه جایی که رسیدم دیگه نمی تونستم، گفتم دیگه نمیتونم بهم گفت پاشو بهش گفتم مگه تو نمیدونی دیگه نمیتونم ادامه بدم گفت نه بلند شو ببین میتونی ادامه بدی یه تسبیح دونه قرمز از توی جیبش بیرون آورد داد به من شروع کردم به راه رفتن از بازار رد شدیم رسیدیم به کوچه و درب وردی حرم حضرت زینب "س" از در که رفتم داخل دیگه شهید دهقان نبود نگاه کردم ولی ندیدمش رفتم زیارت، توی کوچه بهم گفت داری میری حرم خانم زینب زیارت✨ از خواب بیدار شدم برای مامانم تعریف کردم گفت خیره بهش گفتم ای کاش هیچ وقت از خواب بیدار نمی شدم توی اون خواب میموندم هنوزهم این آرزو رو میکنم .. بعداز اون خواب خیلی آروم شدم😊 این خواب تکرار می شد توی ذهنم ولی یک درصد هم به شهدا یا مدافع حرم فکرم نمی رسید آخه من تفکر خوبی در موردمدافع حرم نداشتم! ... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره1 تا اینکه دوسال بعد دانشگاه قبول شدم یه روز که تولد شهید دهقان بود هم کلاسیم گفت ما میخوایم بریم مولودی میای؟! ولی قبلش میخوایم بریم امامزاده اوایل تهران بلد نبودم، با بچه ها میرفتم بیرون. رفتم امامزاده علی اکبر زیارت کردم و همه باهم اومدیم سر مزار شهید دهقان، مادر شهید وخواهرشون هم بودن، چشمم که به عکس افتاد رنگ از رخسارم پرید که این آدم منو برده زیارت!😳 نمیدونید چه حالی شدم از قضا اون شب اسم من رد نشده بود نتونستم برم مولودی بهم گفتن باید برگردی خوابگاه تنها، ولی رقیه بهم گفت فرداشب قول میدم با خودمون ببریمت مولودی منم قبول کردم اونجا اولین بار رقیه رو دیدم ... چه طور شد خادم شدم هنوز خودم نمیدونم ولی قصه از مراسم شهادت شهید دهقان شروع شد یکی از بچه های خادم که دوست خواهر وهم اتاقی من بود از چند روز پیش از مراسم در تب تاب بود اما ازش که می‌پرسیدم رقیه چه خبر؟! خادم شدی؟! میدونست من دل نازکم چیزی بهم نمیگفت تا اینکه توی مراسم رفتم دیدمش که داره خادمی میکنه خیلی دلم شکست😢💔 یه شب که داشتم بر می‌گشتم، به شهید گفتم یعنی انقدر از من بدت میاد یا نمیخوای منو که حتی دوست نداری خادم بشم! اون شب🌙 شبِ عجیبی بود کلی به شهید گله کردم وقتی رسیدم اتاق دوستم که خادم بود برگشت بهم گفت خادم مجازی نمیشی؟! گفتم سخته؟! گفت نه گفتم من حضوری دوست دارم! گفت فکراتو بکن خبر بده اونجا بود که من قبول کردم و شدم خادم مجازی😍💛 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره2 سلام ... واقعیتش نمے دانم این ماجرا از کجا و کے شروع شد؟!! اما به یاد دارم لحظه ای را که اتفاقے من با آقا محمدرضا آشنا شدم!😍 تو سال کنکور بود که مشاور من، از خادمین شهید بودند، روز تولد آقا محمدرضا ایشون به من گفتند دوست داری یک کارے براے یک شهید انجام بدے؟! منم که از خدام بود گفتم حتما☺️ ایشون از من خواستند با فونت تلگرامم (که کمے متفاوت بود)، متن هایے را که ایشون براے من مے فرستادند را با آن فونت بازنویسے کنم.... هنگام بازنویسے تازه اسم شهید را یاد گرفتم، بعد از آن در کانال رسمے ایشان و همچنین دلنوشته ها عضو شدم تا من هم در مسابقه دلنوشته شرکت کنم😊 شرکت کردم و بعد از آن، خبر باور نکردنے را دیدم، اسم من در لیست برندگان بود و من خودم این را باور نمی کردم!🙄 تا اینکه چند وقت پیش مشاور من که حالا برایم تبدیل به یک دوست شده‌اند، من را براے خادمے معرفے کردند! و اینگونه بود که آقامحمدرضاے ما لباس خادمیت را نصیب من کردند🥰🌹 اے که مرا خوانده اے راه نشانم بده .... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره3 با سلام و عرض ادب خدمت همه دوستداران شهید دهقان، آشنایی من با شهید دهقان از سال ۹۴ همزمان با شهادت ایشان شروع شد اون موقع من عضو چندتا کانال و گروه های حقوقی بودم اعضای یکی از همین گروه ها همکلاسی های شهید دهقان از مدرسه امام صادق (ع) و مدرسه عالی شهید مطهری بودند، یکی از اعضای کانال که از دوستان ایشان بودند خبر شهادت ایشان را دادند و از همون موقع با شهید دهقان آشنا شدم و مطالعه کردم و پیگیر زندگینامه و عکس ها و کلیپ های راجع به ایشان بودم و چون خیلی روحیات و اخلاقیاتم به ایشان شباهت داشت رفیق شهیدم شدند☺️😍 عضو کانال سروش رسمی شدم تا اینکه یک روز اطلاعیه دادند که به خادم نیاز دارند من هم پیام دادم و یک سال بعد به عنوان خادم انتخاب شدم که خدا را به خاطر این موهبت شکر می‌کنم،✨ ان شاءالله که لایق اعتمادشان باشم.😊🌸 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره4 روز 23 آبان سال 98 اولین باری بود که در یکی از مراسمات شهید دهقان شرکت میکردم. فضای معنوی✨ امامزاده علی اکبر چیذر و روضه های حسینیش همیشه با خودش آرامش رو به همراه داره ... اولین کاری که در بدو ورود به امامزاده میکردم، همیشه این بوده بعد از زیارت امامزاده به مزار شهید دهقان میرفتم و مشغول به دعا میشدم و از خدا میخواستم راه اهل بیت رو پیش بگیرم.🍃 اون روز بعد از زیارت های همیشگی به حسینیه ی خواهران رفتم تا منتظر برگزاری مراسم بشم... داستان از اینجا شروع شد که مشغول دیدن پیج جناب پویانفر بودم که چشمم به اطلاعیه‌ی برگزاری مراسم سالگرد شهید دهقان با مداحی ایشون افتاد!☺️ از اینکه این مراسم با میلاد پیامبر"ص" تو یک روز برگزار می‌شد خوشحال بودم، به واسطه ی اینکه هم تو مراسم شهید دهقان میتونستم شرکت کنم و هم از مداحی آقای پویانفر استفاده کنم و هم اینکه برای تولد پیامبر"ص" هم مراسمی بوده و حضور پیدا کنم😇🌺 مراسم شروع شد و حال و هوای حسینی داخل امامزاده حاکم شد... خادمای شهید رو میدیدم که با تمام وجود و به نیت حضرت زینب "سلام الله علیها" در حال خدمت هستن هرکدوم مشغول به یک کاری... یه عده از حضار استقبال میکردن، تعدادی راهنمایی میکردن، چند نفر مشغول دادن هدایای معنوی بودن... اون لحظات دلم میخواست من هم یکی از اونها بودم😢 روز ها گذشت... تا اینکه اطلاعیه‌ی جذب خادم رو داخل کانال رسمی شهید دیدم، خوشحال از اینکه توفیق نصیب من هم شد و میتونم خادم باشم، اما اون دفعه قسمت نبود💔 ناراحت شدم اما ناامید نه!😕 میدونستم اگر خدا بخواد منم به عنوان خادمی میرسم و میدونستم که اون موقع زمانش نبوده. تا اینکه روزی رسید که مجدد اطلاعیه جذب خادم رو دیدم و امیدوار تر از قبل به مسیر ادامه دادم. اون روز درست زمانی بود که توفیق نصیب من هم شد و عنوان خادمی شهید دهقان رو گرفتم😃 و 21 آبان 99 آرزوی من برآورده شده و به عنوان خادم شهید هرچه در توان داشتم خدمت کردم. حال و هواش فرق می‌کرد، دیگه از مراسم حضوری خبری نبود، اما خدمت در راه اهل بیت هرطور که باشه اجرش رو داره😊🌸 عاقبت بخیری نصیب همه ان شاءالله🙏🏻 @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره5 سلام و عرض ادب خدمت دوستداران شهید داستان من از جایی شروع شد که سال 94 در فضای مجازی یک عکس از شهید، خیلی اتفاقی برام اومد و زیرش نوشته بود: شاید این روزها خیلی از متولدین سال های 74 به بعد مشغول بالا رفتن و طی کردن level های بازی کلش آف کلنز هستن، شاید خیلی از متولدین 74 به بعد صبح تا شب سرگرم فضای مجازی و عضویت در هر کانال و گروه حلال و حرامی باشن اما.... محمدرضا دهقان متولد سال 1374، تموم لِول ها رو رف تا به بالاترین لول عالم برسه.... رسید به مرحله آخر... محمدرضای متولد سال 1374 از همه کانالها عبور کرد تا شد مدافع ناموس امام حسین♥️ این متن زیر عکس بود و حال عجیبی بهم دست داد... برام یک تلنگر بود. عکس شهید چقدر اون لحظه بهم حس خوبی رو منتقل کرد، این عکس رو تو گوشیم ذخیره کردم. دو سال گذشت تا اینکه من وارد دبیرستان شدم و یه خانمی بابت دوستی با شهدا که از حرفای شهید صدرزاده بود میگفت. من چند روز بود به فکر فرو رفته بودم، بعضی شهدا رو می‌شناختم امادر حد اسم😓 حقیقتا استارت آشنایی من با شهدا تقریبا از شهید والا مقام و عزیز شهید ابراهیم هادی ( هادی دلها😍) شروع شده بود چون اون سال کتاب سلام بر ابراهیم بهم هدیه داده شد🌼 شهید هادی داستان های بسیار زیبایی داشتن و به ایشون ارادت داشتم و باعث شد کمی این شهید رو بشناسم اما همون موقع ها هم یاد عکس توی گوشیم افتاده بودم، عکس شهید دهقان اتفاقا تو مدرسه هم با کسی دوست شدم که دوست شهیدش آقا محمدرضا بود و برام ازش میگفت از شهید از خانواده بزرگوار شون. چندی گذشت تا که هفته بسیج شد و ما رفته بودیم مسجد محل نماز ... ... @Delneveshte_shahid_dehghan
🌹 خاطره شماره5 اون شب بچه های بسیج کاغذ هایی از وصیت شهدا رو آماده کردن بودن و به مردم میدادن کاغذ رو گرفتم، وقتی که درست در فاصله بین دو تانماز بودم، اون رو باز کردم .. یهو دیدم وسط کاغذ عکس شهید دهقان بود! زدم زیر گریه😭 که بین اون شهدا این شهید نظر کرده بود به من از متنش نگم براتون که چقدر باهاش اشک ریختم، نوشته بود👇🏻 بسم رب الحسین سلام رفیق چند جمله از آخرین وصیت نامه ام را برات میخوام بگم اگر دلت گرفت یاد عاشورا و غم بزرگی که در دل حضرت زینب"ص" بود باش. مطمئن باش فقط با یاد خداست که دلت آروم میگیره💛 از پدر و مادرم خواستم دعام کنن و ازم راضی باشن. حالا اگه دوست داری باهم بیشتر رفیق بشیم من منتظرتم، هر وقت که بخوای... وعده دیدار: امام زاده علی اکبر چیذر✨ چقدر تیکه آخر دلمو سوزوند چون مدت ها بود میخواستم برم مزارش. اما خوشحال هم بودم که یه نشونه ای از دوست شهیدم دریافت کردم☺️ درست همون روز فردای این اتفاق من دعوت شدم که برای اولین بار بیام برسر مزار برادر شهیدم😍💔 چند سال از اون ماجرا میگذره ... تا اینکه یکی از خادمای شهید که به علت یک مساله ای باهاشون ارتباط داشتم به من گفتن بیام خادم کانال شهید بشم، منم که این رو همیشه دوست داشتم، با کمال میل و جان و دل پذیرفتم😍☺️ ان شاءالله که منِ ناچیز هم بتونم در این راه کار کوچکی برای شهید انجام بدم و امیدوارم همه ما راهشون رو ادامه بدیم و مثل شهدا روسفید بشیم😊 البته این رو هم من همیشه میگم و بهش معتقدم که این شهدا هستن که میان سمت ما و ما رو به طرف خودشون میارن🥺🍃 پس تک تک عزیزانی که محبت شهید رو دارن و ایشون رو می‌شناسن یا حتی تازه با شهید آشنا شدن قطعا اول نظرکرده شهید هستن ان شاءالله شهدا ازمون راضی باشن🌸 و من الله توفیق 🖐🏻 التماس دعای فرج و شهادت @Delneveshte_shahid_dehghan