Mehraj - Arezoo (320).mp3
9.19M
❤️🩹🖇میرم از هرجا که باشی از تمام این حوالی
بعد این تو قاب قصه جای من ، پیش تو خالی...
#نرگسی
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
جرعه ای از نور✨
وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي(طه۳۹)
و تو را بین همه محبوب کردم
خدا را که دارم انگار کسی دستی
به قلبم میکشد،
انگار کسی میگوید خیالت راحت
من هستم ...
و من تمام دلشوره هایم
را میسپارم به باد.
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
غم و شادی ۱۵_1.m4a
11.7M
#غم_وشادی
💫 قسمت ( پانزدهم)
اثر عصبانیت 🍂
🎙استاد دانشگاه وحوزه،
حاجیه خانم رستمی فر✨
تمام قسمت های این مبحث را
در کانال «دلنوشت راز» دنبال کنید.
#رازبانو
#پیشنهاد_دانلود
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
تنها محبت است که کهنه نمیشود.
همه چیز طراوت خودش را از دست میدهد. تازگی همهچیز، به کهنگی و پوسیدگی میگراید.
زیباترین چهرهها، زیر چروکهای پیری دفن میشود.
گَرد تیرۀ پیری، درخشندهترین چشمها را از لَوَندی و فطانت میاندازد.
ولی محبت... نه!
📕 بیهودگی
✍🏻 احمد محمود✨
#Abyar
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
تمام مردان این شهر شاعرند !
باور کن !
حالا یکی شعر می نویسد ،
یکی نشانی تمام گل فروشی ها را می داند ،
یکی از سر کار زنگ می زند ،
و یکی هم
لابلای خرید های روزانه
یک کرم مرطوب کننده دست می خرد !
تمام مردان این شهر شاعرند ،
و می دانند
زیباترین شعری که تاکنون
یک مرد سروده است ،
خنده یک زن است ...!
❤️❤️
#دوست
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ ـ
دوبیتي یلدائي از «سید شهاب جدا» در محفل طنز «قُمْپُز»
فقط جیغ دخترا 😂😂😂💔
ـ ـ
#قاضی🎭
#پیشنهاد_دانلود
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
ایکه پیشِ چشمِ من، حرفاز
رقیبان میزنی_
کاشکی قدری هوای قلبِ من را
داشتی..💔
✍حسن_کریمزاده
📓تک_بیت
#منتظر ✓
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
« دل♡نوشــــت راز »
💎۶- آیا امروز خودم رو دوست داشتم؟ ما بزرگترین دروغی که در طول زندگیمون میگیم همینه. ما خودمونو دو
💎۷-امروز چه کار کردم که الان آرزو میکنم که ای کاش اونو انجام نمیدادم؟
خوب دوستان خوبم میرسیم به پرسشی که بسیار فوق العاده سازنده است در مسیر...
ای کاش اونجا قضاوت نمیکردم، ای کاش اونجا جواب نمیدادم، سکوت میکردم و هزاران ای کاش که ما ازش غافلیم و روی هم انبار میشه و با خودمون حمل میکنیم.
این بارِ ای کاشها رو میخوایم بذاریم زمین و اینجاست که کاملاً رفتار خودمون رو شجاعانه و در واقع میشه گفت بی باکانه و صادقانه بررسی میکنیم ،بدون سرزنش و توبیخ.
خب من چیکار کردم؟
دقت کنیم. دونه دونه، چند تا، ای کاش انجام نمیدادم، یکی دوتا مینویسم و شروع میکنم به پاک کردن اون، هر روز، هر روز.
تجربه نشون داده که طی گذشت مثلاً یک ماه، ۲۱ روز میگن، من میگم یه ماه همینجوری که میره جلو، بستگی داره،یه وقت میبینی دو هفته ای هست، میبینم که من دیگه رفتار اشتباه کمتر ازم سر میزنه مطلق نیست، اما کمتر میشه، تک تک اون پرسشها داره کم کم پاسخ میده،
تماسم باخودم بیشتر میشه،
روحم تمیز میشه سریع، اینجا دیگه سرعت پاک کردن روحم در طول روز
میره بالا،
اجازه نمیدم به شب برسه، چون میفهمم.
بلافاصله...
یعنی در واقع شما میشید متذکر خودتون، تذکر به خودم میدم،چون که حواسم هست که شب باید بنویسم.
باتشکر☘
ادامه داره...
#رازبانو
#پرسشهای_طلایی_شبانه
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
4_5980881988498757571.mp3
974.2K
ـ ـ
تو، مثل منی برف
راه میرویُ آب میشوی
به شادی مردم اعتماد مکن برف،
تا میباری نعمتی، چون بنشینی
به لعنتشان دچاری..!
خوانش: شمس لنگرودی
آفتاب را داورت قرار دادند، پیداست
که میشِکنی برف، رنج را تو کشیدهای،
به نام بهار تمام میشود...
آبـشُ موسیقی منجمد
ـ ـ
تقدیمی
#قاضی🎭
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
قصه ی شب💎
آخرین مشتری که دیروز برای دیدن خانه آمد، تکوتنها بود.
مرد یاالله گویان وارد شد. از اتاقها و سرویس بهداشتی بازدید کرد. بعد چرخی توی آشپزخانه زد و کنار اجاق گاز ایستاد و نگاهم کرد.
نگاهش جوری بود که انگار بخواهد بپرسد چرا اینوقت شب شام نپختی زن؟ من چشمانم را دزدیدم و سرم را تا حلق توی گوشی فروکردم. حس دختر تنبلی را داشتم که پدرش آمده خانهاش.
دختر نه حال دارد بلند شود چیزی برای پذیرایی راستوریست کند، نه دلش میآید علت بیرخوتیاش را شرح دهد.
بدترین قسمت مستاجری،جدا از خانه پیدا کردن و جابهجایی،آمدورفت مستاجر یا خریدار است. مستاجر فعلی مدام در عذاب است، مدام باید خانه را تمیز ومرتب نگهدارد. هی حواسش باشد گوشهکنار خانه لباسزیری آویزان نباشد، ظرفشویی خالی از ظرف باشد،دستشویی برخلاف معمول بوی خوش بدهد.
و مهمتر از همه خودش با لباس هزارجا لک شده، با موهای شانه نکرده،روی کاناپه ولو نباشدو...
خلاصه جوری حواسش باشد که بازدید کنندهها فکر کنند این خانهوزندگی هیچچیزی از خانهوزندگی دیگران کم ندارد.
آخرین مشتری دیشب دلش نمیخواست برود. دوست داشت همانطور سرپا و بلاتکلیف بایستد و با ما حرف بزند.
مرد با کتوشلوار سرمهای وسط سالن ایستاد. یقهی بافتش را تا سیب گلوش بالا کشید، آرنجش را روی اپن گذاشت.
از متراژ خانه پرسید، از رفتار همسایهها پرسوجو کرد. من نگاهم به سبد میوه بود که یادم رفته بود سیبِ چندروز گاز زده را از توش بردارم. به نارنجهایی نگاه میکردم که توی پلاستیک،زیر پای مرد مانده بودند و بدون شک چندتاش هم گندیده شده بودند. هی فکر میکردم حالاست که با انگشتان بلند و باریکش، نوک دماغ استخوانیاش را بگیرد و منشای این بوی گند را بپرسد.
مرد گفت خانهاش دو کوچه پایینتر است و اینجا را برای پسرش میخواهد. بعد نزدیک شومینه شد، دستاش را نزدیک شعلههای آتش گرفت و گرماش را پسندید. بعد دوباره وارد اتاقها شد،وارد آشپزخانه و سرویس بهداشتی هم. اینجای ماجرا باید سمت در خروجی میرفت، کفشها را میپوشید و از ما تشکر میکرد. اما نرفت. دوباره وسط سالن ایستاد. روبروی منی که زیرچشمی نگاهش میکردم. همینجا حس کردم مرد تنهاست.که خبری از پسر و عروسی نیست. گفتم کسی که موهای سپیدش را زیر رنگ شماره فلان سیاه و پرکلاغی میکند،میتواند خیلی چیزهای دیگر را هم پنهان کند؛مثلا تنهاییاش را. تنهایی و تنها بودن آدمها را فقط آدمهای تنها میفهمند. تنهایی را نمیشود با هیچچیزی تزیین کرد و مخفی نگهش داشت. نیاز به همزبانی و حرف زدن گاهی خودش را در دل بیمعناترین مکالمهها جا میکند و هی میخواهد آن را کش بدهد تا به پایانش نزدیک نشود. پایانش یعنی برگشتن به تنهایی و بیهمزبانی.اینجاست که تنهایی از سروکول طرف آویزان میشود و داد میزند: به ظاهر و زلم زیمبوی این یارو توجه نکنید، این بدبخت دارد از تنهایی میمیرد. خیلی از ما تنهایی و صدایش را میشنویم، اما کاری نمیکنیم. نه اینکه نخواهیم، بلکه زورمان نمیرسد، چون درد مشترک ماست.مثل من که برای مشتری دیشب هیچکاری نکردم.
دیشب بعد رفتن مرد که خیلی طولانیتر از حدمعمولش شده بود،فکرکردم سرپیری، وقتی خیلی تنهایی و بیهمزبانی فشار آورد، میروم آگهیهای فروش خانهها را نگاه میکنم. بعد زنگ میزنم وقت بازدید میگیرم. سرساعت میروم خانهی طرف. هی سوال میپرسم ونگاه میکنم، هی سوال میپرسم و نمیروم. شاید یکی پیدا شد دردم را فهمید یک استکان چای تعارفم کرد. همه که مثل من تنبل و بیحوصله نیستند. که یک مرد تنها را یکساعت ایستاده نگهدارند و آخرش دهانخشک بفرستند پی تنهاییش. دیشب بعد رفتن مرد گفتم ایکاش جواب سوالهاش را طولانیتر میدادم. ایکاش تعارفش میکردم کنار شومینه بنشیند و چای بنوشد. پنج دقیقه دیرتر به تنهایی برگشتن هم برایش غنیمت بود حتما. اصلا ما مستاجرها باید حواسمان به خیلی چیزها باشد، یکیش باید همین تنها بودن بازدیدکنندهها و پذیرا بودنشان باشد.
#رازبانو
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
سلام به خدا
سلام به امروز
سلام به زندگی
سلام به نعمتهای خوب خدا
سلام به شما خوبان😍
✍خدایا بی دلیل و با دلیل دوستت دارم
آخه دوست داشتنت دل می خواد نه دلیل
دلم اگه گاهی کم میاره با بودنت دلیلم باش
تو که باشی همه چیز کافیه،
تو فقط باش💚
برای ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻥ ﺣﺎﻝ ﺩﻟﺘﻮﻥ،ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ.
✍دلنوشته رازخاتون
🌼ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺑﺎﻥ
ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﺧﯿﺮ...
دومین دسر آسونِ یلدایی،
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ☀️
#رازبانو
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
جرعه ای از نور✨
خدا خودش گفته
وقتی با دلِ شکسته بهم بگی:
"اَعطَنی الفَضل"
به معنی محتاجِ معجزه توام...
به آسمان قسم غیر ممکن های
زندگیتُ ممکن میکنم:)🤍🌱
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
غم و شادی ۱۶.mp3
9.74M
#غم_وشادی
💫 قسمت ( شانزدهم)
غم های خوب 🍂
🎙استاد دانشگاه وحوزه،
حاجیه خانم رستمی فر✨
تمام قسمت های این مبحث را
در کانال «دلنوشت راز» دنبال کنید.
#رازبانو
#پیشنهاد_دانلود
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
※ حرف_اول
• این قانون دنیاست!
همه میوه نمیشوند ...
آنانی میرسند که قصدِ میوه شدن داشتند!
سرشان را گذاشتند پایین،
و حواسشان به دور و برشان نبود!
گذشتند از گلبرگ و زینت و جلوه ...
تا اینکه بالغ شدند و رسیدند و میوهای شدند که قرار است بخشی از جان یک انسان باشد و به چرخهی ابد و جاودانگی برسد.
※ حرف_دوم
• داشتم با خودم میگفتم، این انار تا اینجای راه را به سلامت رسید،
کمی که طاقت بیاورد، میرسد!
و چیده میشود!
برای رسیدن، باید طاقت داشت !
باید فقط سرگرم رسیدن بود!
همین .
※ حرف_سوم
• و من جواب سؤالم را از این انار گرفتم!
قیمت این انار از میوه شدنش،
از موثر شدنش،
از رسیدنش به شأنی که خدا میخواست، پیداست!
این انار فرق میکند با شکوفههایی که ترجیح دادند جلوهگر بمانند تا بپوسند!
و همین برای رها کردنِ همهی زینتها کافیست.
※ حرف_آخر
و قیمت انسان از میزان بالغ شدنش پیداست!
با قلب کثیف، کسی انار نمیشود!
آدمی گاهی فقط باید چند صبح دیگر را طاقت بیاورد،
تا بقیهی راه را نیز به سلامت برسد!
※ قیمت تو را،
و بهای خون دلی که بر تو گذشت را،
زیبایی انار درونت مشخص خواهد کرد.
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
« دل♡نوشــــت راز »
💎۷-امروز چه کار کردم که الان آرزو میکنم که ای کاش اونو انجام نمیدادم؟ خوب دوستان خوبم میرسیم به
💎۸ _امروز چه کار نکردم که الان آرزو میکنم ای کاش اونو انجام میدادم؟
خوب دوستان خوبم ، این پرسش هم در مسیر خودسازی بسیار سازنده است.
کاشکی اون مسافر رو سوار کرده بودم ،
کاشکی اون زنگ زد پولو براش زده بودم کاشکی! کاشکی! کاشکی!
اینها دونه به دونه نوشته میشه یکی؛ دو تا؛ سه تا؛ پنج تا؛ بعضیا میگن ما سختمونه بنویسیم.
وقتی شروع میکنی به نوشتن کلاً روزت رو دقیق میبینی.
پس قبل از نوشتن دیدنه،
من میبینم قشنگ مشخصه نگاه میکنم که امروز صبح کجا بودم،
ظهر قشنگ میاد برام دیدن و نوشتن. بدون دیدن و نوشتن ما هرگز نمیتونیم ببینیم خودمون رو،
مخصوصاً با نوشتن،
این نوشتنها کم کم میشه چشم ما، چشم دل ما رو باز میکنه، از چشم سر به درون میریم،
چون واقعاً درست نمیبینیم،
ذهن برای دفاع از من داره همه اینا رو مخفی میکنه،
همه اینا میره اون پشت و من نمیبینم
اینجا وقتی شروع میکنم سوال رو جواب دادن، کم کم هرچی جلوتر میرم شفافتر میبینم و در اصطلاح میشه گفتش که دستش رو میشه،
دست اون مخفیگره رو میشه دید، یا به اصطلاح اون بعد پنهان وجود رسوا میشه.
در این مورد زیاد میشه گفت...
خوب خودتون میتونید ببینید...
باتشکر☘
ادامه داره...
#رازبانو
#پرسشهای_طلایی_شبانه
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
421_58167189863111.mp3
7.7M
من یه پرنده ی رهایم
هی غم نخور بشنو صدایم
من با خودم حالم چه خوبه
من تنهایی حالم چه خوبه
حال من حال عجیبیست
هیچ کسی فکر کسی نیست
غم نخور که خبری نیست
قصه ی این زندگی چیست؟
تقدیمی
#رازبانو
#پیشنهاد_دانلود
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
قصه ی شب 💎
بچه که بودم،وقتی مامانممیومد دم مدرسه دنبالم،بااینکه دلم براش تنگ میشد اما هیچ وقت مثل بچههای دیگه بوسش نمیکردم...
چون دوست نداشتم بقیه فکر کنن بچهام!
یکم که بزرگتر شدم لجوجانه از مامانم خواستم دیگه دنبالم نیاد...چون دوست نداشتم بقیه فکر کنن بچهام!
وقتی از مدرسه میومدم خونه،
هیچ موقع به سوالای پرشوقش که از مدرسم میپرسید جواب نمیدادم...
چون حس میکردم منو بچه فرض میکنه و ازم گزارش کار میخواد!
بعد که مادرم با عشق برای تولدم موبایل خرید، هیچ وقت دیگه بغلش نکردم و براش حرف نزدم...
چون دوستای مجازیمو داشتم.
بزرگ تر که شدم و به دانشگاه رفتم هیچ موقع به حرفاش که پر از نگرانی بود گوش نمیکردم..
چون فکر میکردم افکارش مال عهد بوقه!
مادرم مریض شد...موهاش سفید شد و دونه دونه ریخت...من کبودی زیرناخن هاشو میدیدم و بازهم محبت نمیکردم...چون نمیخواستم فکر کنه دارم ترحم میکنم...
گذشت..گذشت..گذشت...و من هیچ وقت بودن مادرم رو کنارم حس نکردم..چون خیلیهارو به مدت کم،کم بهش ترجیح دادم!
مادرمفوت کرد..من موندمویه دنیا چون و چرا...من موندم و یه عالمه دلیل الکی برای خراب کردن لحظات زندگیم...من موندم و امید فردایی که هیچ وقت نرسید!من هیچ وقت به مادرم محبت نکردم،چون فکر میکردم هنوز وقت دارم.
من هیچ وقت دیگه نتونستم مادرمو ببوسم،دیگه اونو جلو در دانشگاهم ندیدم...دیگه نتونستم بغلش کنم و باهاش از اتفاقاتی که اونروز افتاده حرف بزنم...دیگه نتونستم گونهش رو ببوسم و بگم حالت خوب میشه..دیگه حرفای پراز نگرانیش رو نشنیدم...چون فکر میکردم هنوزم وقت هست!کاش هیچوقت چون ها تو زندگیه من نبودن...آدمای مزاحم تو زندگیم نبودن..کاش هیچ وقت به امید فردایی که معلوم نیست کی میخواست بیاد،لحظهم رو خراب نمیکردم...
کاش!یکبار مادرم رو بغل میکردم،گونهش رو میبوسیدم و بی هراس میگفتم: امروز،بیست گرفتم!
#روح_انگیز
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
شده یه وقتایی حالِ دلت ،
بعد از یه عالمه سختی،
اونقدر خوب میشه
که از ذوق،اشک تو چشمات حلقه میزنه.
من اون حال رو هزار بار براتون آرزو میکنم :)
💫شبتون آروم خوابتون رنگے 💫🍁
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz