eitaa logo
« دل♡نوشــــت راز »
2.7هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4هزار ویدیو
17 فایل
با سلامـ خدمت دوستان عزیز باماهمراه باشید با حرفهایی از جنس همکلامی با خدا و دنیایی از عشق، احساس، شور و مهربانی، و انگیزه
مشاهده در ایتا
دانلود
پس هر که خاموش شد به زبان، بارِ او سبك شد. و هر که خاموش شد هم به زبان و هم به دل، سرّ او را پیدا شد و خدای جل جلاله او را تجلی کرد. و هر که زبان او خاموش نیست و دل خاموش است، او سخن‌گوی است به زبان حکمت. و هر که خاموش نشد نه به دل و نه به زبان، او ملك شیطان است و مسخر او. حلیة الابدال و پیگیریِ بحث امروز 👇 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
مراتب سکوت : یکی از راههای رشد و تعالی ، زیستن  در سکوت است.  فقط و فقط در سکوت است که انسان هم به لحاظ فکری و هم به لحاظ احساسی و هم به لحاظ نیازها و خواسته ها به روشنی و تعالی  می‎رسد. ما در سخن گفتن غبار ایجاد می‎کنیم و در این غبار شکایت می‎کنیم که چرا نمی‎بینیم و چرا نمی رسیم ؟ چرا نیازهای خودمان را روشن و واضح تشخیص نمی‎دهیم؟ چرا از کاستی ها و نقاط ضعف خود بیخبر می‎مانیم؟  سخن گفتن فقط و فقط باید به قدر ضرورت و به وقت ضرورت باشد. عارفان سه مرتبه از  سکوت را برای انسان به لحاظ نظری -عملی قائلند: مرتبه  اول سکوت: نخست آنکه مطلقاً در هنگام غذا خوردن نباید حرف زد. دوم هر حرفی که خواستی بزنی ،به خودت بگو: "به تو چه ؟ "  ،خواهی دید که بیش از نود درصد از سخنانت بی فائده و غیر ضروریست. تا زمانی  هم که کسی از شما سوال نکرد و یا تا کسی احتیاج ضروری نداشت، لزومی به سخن گفتن نیست. مرتبه  دوم سکوت: این نوع سکوت ذهنی یا فکری است. ممکن است من سخنی نگویم اما در ذهنم نیز نباید چیزی وجود داشته باشد. مرتبه  سوم سکوت: یک سکوت نوع سومی نیز وجود دارد که سکوت عاطفی است که انسان فراتر از غم و شادی برود. دیگر غم برایش وجود نداشته باشد و شادی نیز برایش وجود نداشته باشد. عشق، نفرت، کینه و تمام آن چیزهایی که از لحاظ عاطفی درون آدم را آشفته می‎کند و سکوت درونی آدم را نیز می گیرند، نباید وجود داشته باشند.✨ 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
🌺عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست عشق می آید که بعد از شب سحر پیدا شود عشق گاهی می رسد تا یک نفر بابا شود یک نفر اما دوعالم بنده سلطانی اش بنده نه، قربانی قربانی قربانی اش مهربانی که تمام مهربانان فانی اش دعوتند امشب همه افلاک در مهمانی اش با حضور مهر و ماه و آسمان و ابر و باد آدرس: مشهد، حرم، باب الرضا باب الجواد عرشیان هستند در مهمانسرای حضرتی در صف خدمتگزاری با غذای حضرتی آب سقاخانه، جام کاسه های حضرتی بعد از آن هم شاعرانند و عبای حضرتی جبرییل از میهمانان میزبانی می کند بعد دعبل می رسد ارجوزه خوانی می کند ای زمین از عرش بر فرش آسمانت را ببین ای پرستوی مهاجر آشیانت را ببین ای دل غمگین امام شادمانت را ببین امشب ای سلطان ولیعهد جوانت را ببین ای امام مهربان باب المرادت آمده میوه قلبت دل آرامت جوادت آمده مزد چل سال انتظار و چل شب احیای سحر می شود طفلی که از او نیست طفلی خوب تر سیب سرخ احمد است و باز هم داده ثمر کوثری دیگر عطا کرده به قرآن این پسر کوثر و یاس است جاری در رگ و در خون تو مردمان ری فدای روی گندمگون تو سبط موسا هستی و کار مسیحا می کنی مثل عیسیایی که در گهواره لب وا می کنی بی عصا هم معجزه مانند موسی می کنی دیده کور منافق را تو بینا می کنی بر حقیری بنی عباس دامن می زنی پور اکثم را به تیغ علم گردن می زنی آن خدایی که به تقدیرم گدایی را نوشت در مرام نام تو مشکل گشایی را نوشت ذیل اوصاف تو در بخشش خدایی را نوشت مهربانی علی موسی الرضایی رانوشت درمیان تیرگی ها آفتاب من شدی تو قسمهای همیشه مستجاب من شدی چون به سائل میدهی از هرچه بهتر ، بیشتر میخورد باب المراد خانه ات در ، بیشتر گرچه نام تو شده حاجت بر آور بیشتر لیک حساس است بابایت به مادر بیشتر پس قسم خوردیم بعد از تو به حق فاطمه تا که امضا گردد امشب کربلای ما همه «محمد بیابانی» ✨ میلاد با سعادت دردانه های هستی، امام جوادع و حضرت علی اصغر ع «باب الحوائج» مبارک💗 .م.آل احمد 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
💎‍ "لَیلَةُ القَدرِ"✨ دقت کن! "لیل"، شب است. "لیله" هم شب است. اما در جهانِ سالکان، معنایِ وجودی این دو یکسان نیست. چه "لیل"، مذکر است و "لیله" مؤنث. و تمام داستان از همینجا آغاز می شود. در سوره ی قدر، "لیله" را بکار می بَرَد. مؤنث را. 💎و این شبی است که آبستن حوادث شگرف است. چه تمام اتفاقات در وجود او می افتد. در "لیل"، که مذکر است، داستان، پوشندگی است. به تاریکی رفتن است، "وَ اللَّیلِ اِذا یَغشَی" ( قسم به شب آنگاه که می پوشاند). اما در "لیله"، داستان نزول نور است، حکایت حیات و بالندگی است. در "لیل"، سکون و به خواب رفتن است، در "لیله"، بیداری و احیاء است. و این "لیله" است که از هزار ماه بهتر است، چرا که "قدر"، مضاف الیه او شده است. از این منظر، "لیله" اشاره به نیروی مؤنث کل است. آن نفس پاکِ پذیرا. همانکه قدرت پرورش دهندگی را به وفور در خود دارد. همان وجودی که مهبط ملائکه و روح است. وجودی که "کل امر"، در جهان او به وقوع می پیوندد و انسان های کامل از وجود اوست که به منصه ظهور می رسند. "لیله" اشاره به وجه هستی ساز وجود است، هر شبی نیست. نمی تواند باشد، زیرا یکی است، فرد است. "لیله"، تسلیم محض است. جز این باشد، نزولی در کار نیست. خیر و برکت کجا فرود آیند؟! ای دوست، وجودت را با تسلیم محض، برای نزول بهترین ها آماده کن. در این چند روز باقیمانده، با مراقبه ای جانانه بیدار باش. اَحیاء را اِحیاء کن. شب زندگان را دریاب. و بدان آنچه در عالَم کبیر اتفاق افتد، در عالَم صغیر نیز که تو باشی، اتفاق خواهد افتاد. "لیله" خود را آماده کن و امسال از او خواستش را بخواه. دست از خواست خود بردار، تا او هر آنچه که خود صلاح می داند بر تو فرود آرد. جز صلاحش چیزی مخواه. در دعاهایت دستور نده، چون گذشته آرزوهایت را لیست نکن. بلکه تمام وجودت را تسلیم وار در اختیارش بگذار. یکبار هم که شده حرف گوش کن و در برابرش یک پذیرش تام باش. چون "لیله" باش، آرام و پذیرا. و نترس، زیرا آن، "سلام" است تا طلوع سپیده دم. و هشیار باش وقتی قرآن می فرماید که؛ خداوند بین آدمی و قلبش است، وقتی می فرماید؛ "اِنَّ مَعِیَ رَبّی"، پس دریاب که این عظمت ها از کجا به کجا نازل می شود و مرکزش کجاست.  قدر این لیله ات را بدان. ‌‌🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
🔴به عنوان یک زن چه چیزهایی برای من حقیقتاً ارزشه؟ اقتدار زنانگی چه از دید زنان و چه از دید مردان، ارزش‌ها رو عوض میکنه... ما زمانی که تو دنیای مردانه داریم رکاب می‌زنیم، ارزش‌ها، ارزش‌های مردانه‌ست.. پس اصلا ارزش‌های زنانه رو به رسمیت نشناختیم.. آنقدر ارز‌ش‌های مردانه برامون تیک‌مارک شده حتی وقتی تمام اون کارهای زنانه رو انجام میدیم بازم احساس ارزشمندی نمی‌کنیم، چون کسی برای اون دستاوردها ارزش قائل نیست.. حالا اقتدار زنانگی میاد ارزش‌های زنانه رو بالا میاره.. دنیا داره به سمتِ احیای زنانگی حرکت میکنه.. اگه طبیعت و اقتدار زنانه احیا نشه طبیعت نابود میشه، ما نابود میشیم، اگر انرژی زنانه رو به رکود بره! ✍دکترسوده هروی و البته درک این مهم✨ 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
💎رها کردن را یاد بگیر... فیلمِ "هیولایی صدا می زند" درباره پسری است که همزمان با چند چالش دست و پنجه نرم می کند. تقریبا هر شب در خواب یک کابوس تکراری را مدام می بیند. در مدرسه با چند نفر از همکلاسی هایش که او را اذیت می کنند درگیر است. پدر و مادرش طلاق گرفته‌اند و او از نبود پدر رنج میبرد. با مادربزرگش که زنی کنترل‌گر است مشکل دارد.  و بزرگترین چالش او، سرطانِ مادرش است. او به شدت درونگرا است و در جهان درونی خودش غوطه ور است. به جای درس خواندن ترجیح می دهد که نقاشی کند. هم چنین او کمی خشم و ناراحتی از مادرش دارد،گویی که مادر کاری کرده است که پسر حاضر نیست ببخشد. در نزدیکی محل زندگی او درختی کهنسال و بزرگ وجود دارد. در شبی از شبها، آن درخت تبدیل به یک هیولایی عظیم الجثه می شود و به طرف او میاید. هیولا به پسربچه می گوید که من سه داستان برای تو تعریف می کنم و تو باید چهارمین داستان را تعریف کنی. چهارمین داستان، حقیقت توست. حقیقتی که پنهان می کنی! سه داستانی که هیولا برای او تعریف میکند حامل سه معنای بنیادین از رویدادهای زندگی است: معنای داستان اول این است که انسانها به طور مطلق نه بد هستند و نه خوب. آدمیان در میانه خوبی‌ها و بدی‌ها زندگی می کنند، بنابراین قضاوت کردن در مورد آنها بسیار سخت و مشکل است. معنای داستان دوم این است که باور، فوق العاده ارزشمند است. باور؛ نیمی از درمان و شفایِ زخم هاست. باور به آینده و افق پیشِ رو. معنای داستان سوم این است که بالاخره باید در جایی از زندگی محکم ایستاد و با آنچه ما را به چالش می کشد روبرو شد. زندگی از ما نامرئی بودن و منفعل بودن را نمی خواهد. در مدت زمانی که هیولا این سه داستان را برای پسربچه تعریف می کند، پسر کم کم یاد میگیرد که از انزوا و گوشه گیری بیرون بیاید. دیگر نامرئی نباشد. از خودش دفاع کند. پدرش را ببخشد و درک کند که او هم مثل سایر انسانها ترکیبی از خوبی‌ها و بدی‌هاست. جلوی کنترل‌گری مادربزرگش بایستد و بالاخره تصمیم بگیرد به زورگویی همکلاسی هایش پایان دهد. اما در آخر نوبت به بازگو کردنِ داستان خودش می رسد. کابوسِ تکراریِ هر شب او. درخت که در واقع نمادِ زندگی است از او می خواهد که آن چه را در کابوس‌های شبانه می‌بيند تعریف کند. او باید با چیزی که از آن فرار می کند روبرو شود. در انتها بعد از کش مکشی سخت و طاقت فرسا، پسر با آنچه تاکنون انکار می کرده است روبرو می شود: کابوس او، لحظه مرگ مادرش است. او دست مادرش را گرفته است و اجازه نمی دهد در پرتگاهی عمیق، سقوط کند و با فریاد از خواب بیدار می شود. اما در آخر آنچه آشکار می شود آنست که این پسربچه است که دست مادرش را رها میکند تا مادر سقوط کند. در سکانسی فوق العاده پسر اعتراف می کند که من در کابوسم اجازه می دهم که مادرم بمیرد چون نمی خواهم بیشتر از این رنج ببرد. من می گذارم تا او بمیرد. درست در لحظه ای که این حقیقت را بازگو می کند، خودِ پسر داخلِ پرتگاه سقوط می کند که در میانه راه، درخت (زندگی) او را نجات می دهد و اجازه نمی دهد به داخل پرتگاه پرتاب شود. فیلم به ما می گوید که راز داستان چهارم در رها کردن است. رها کردنِ آن چیزی که دیگر به ما تعلق ندارد. او برخلاف میل باطنی، مادر را رها می کند. این طور میشود که هم خودش هم مادرش آزاد می شوند. مادر از بند رنج آور بیماری و پسر از رنجِ نپذیرفتنِ آن چیزی که باید بپذیرد. مادر؛ نماد هر چیزی است که تاریخِ حضورِ آن در سفر زندگی ما به پایان رسیده است. مادر؛ نماد آن چیزی است که تعلق به آن، اجازه گام نهادن به منزل بعدی سفر را به ما نمی دهد. فیلم به ما می گوید که رها کردن، بخشی از داستان زندگی است. رها کردن و عبور کردن هرچند بسیار سخت و تلخ باشد اما می تواند ما را وارد ساحت نو و تازه‌ای از زندگی کند. پرسش اساسی این است که آیا حاضریم چیزی که دیگر متعلق به ما نیست و چسبیدن به آن ما را دچار خشم و عصبانیت می کند، رها کنیم تا چیزی را به دست آوریم که متعلق به ما و منتظر و مشتاق ماست؟ سکانس انتهایی فیلم تماشایی است. ✍دکتر منوچهر خادمی✨ ‌‌🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
«بسمه تعالی» خوشتر آن باشد که سِر دلبران گفته آيد در حديث ديگران... بعضی حرف‌‎ها را حتما بايد از زبان يک سوم شخص بشنوی تا کيف کنی... آنچنان منطق شگفت‌آوری پشت کلماتش پنهان شده، که تو فقط جرأت داری آن‌ها را به خودت بگویی، نه به کس ديگر. نوعی تجربه‌ ی درونی به تو می گويد که گفتن اين حرف‌ها هيچ فايده ندارد. اينها کلماتی است که اگر فقط از طريق خودت به خودت زده شود، منطق عظيمش رونمايی می کند. انگار فقط خودت می فهمی شان و هيچ کس ديگر نيست که بتوانی به او بگویی که در ذهن و درونت چه می گذرد. يک اصطلاح ساخته‌ام که به نظرم گويای پتانسيل پنهان در اين سخنان است؛ «انرژیِ همدلانه». حرف‌‎ها حاوی انرژی همدلانه‌اند. اين اصطلاح را برای آن چيزی به کار میبرم که در سخن مخفی است و گوينده با گفتارش آن را به دست می آورد يا در صدد به دست آوردن آن است. احساس اينکه ديگران آن‌چيزی که تو می گویی را دريافته‌اند و قلب‌شان تسخير شده است، احساسی که تنها از نگاه‌ها و جملات تأييدآميز و رفاقت‌ها و هم‌نشينی های متعاقبش می شود دريافت کرد. يک نوع حس پراکنده در فضا، که گاهی اوقات از صحبت با ياربرای ديگران حاصل می شود. اما درست بعضی سخن‌ها هست که گفتن‌شان انرژیِ همدلانه را آزاد نمی کند. نويسنده‌ی وبلاگ "يادداشت‌های يك معترض" خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) ادامه دارد... 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
« دل♡نوشــــت راز »
«بسمه تعالی» خوشتر آن باشد که سِر دلبران گفته آيد در حديث ديگران... بعضی حرف‌‎ها را حتما بايد از
...در اين جور مواقع، فقط کافی است، حرف‌های درونت را، سخنانی که وصف حال تو است را، همه‌ ی آن‌چيزی که ساده‌لوحانه در دل نگه‌داشته‌ای را، ديگری خيلی ساده و بی پيرايه به زبان بياورد. بال در می آوری و انرژی همدلانه‌ات آزاد می ‌‎شود. اينجا تنها جایی است که در عين آنکه تسخير می شوی، احساس ناکامی نمی کنی. محبت نيز چيزی شبيه اين است؛ متوجه شدن به زيبایی، جایی که ادراک درونی در بازگویی يک حُسن (يا حتی يک نقص) به بهترين وجه ممکن بروز پيدا کرده، درست در اين لحظه است که محبت گل می کند. اين ماجرا (شکفتن احساس از خلال عمل و سخن ديگری ) يک انعکاس است، يک انعکاس که به اندازه‌‎ ی منبع صدا واقعی است. هم‌دلی ، تکثير اين انعکاس در نگاه‌ها و دل‌هاست... نويسنده‌ی وبلاگ "يادداشت‌های يك معترض" خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) ادامه دارد... 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
« دل♡نوشــــت راز »
...در اين جور مواقع، فقط کافی است، حرف‌های درونت را، سخنانی که وصف حال تو است را، همه‌ ی آن‌چيزی که
✍...حالا جالب تر از آن، اینجاست که خود همین مطلب که درباره آنطور مطالب حرف می زند هم دچار همین وضعیت همدلانه بشود و انسان احساس کند که همین وصف الحال و درددل و بث الشکویٰ و فریاد سکوت هم باز در این قاعده قرار می گیرد. یعنی گویی هرچه من می خواستم بگویم این هم گفته، یا گویی هرچه گفته انگار من می گویم یا هر چه من گفته ام، به طرزی بهتر و عالی‌تر در اینجا تبیین شده است. و من وقتی به این رسیدم و پس از جستجو آن را یافتم به یاد قصه مقدمه *هبوط دکتر شریعتی افتادم و همان حال به من دست داد. *(هبوط، قصه فرود آمدن آدم و حوا از آن بهشت زمینی است، وقتی به وسوسه شیطان از آن میوه ممنوعه خوردند و به زمین تبعید شدند.) ادامه دارد... ✍ 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
💎خاطره‌ای زیبا از فریدون‌مشیری بیان می‌کردند که در طبقه دوّم منزلی که بنده زندگی می‌کنم، آپارتمانی هست که همسایه‌ی محترم دیگری در آن زندگی می‌کند؛ یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان‌های همسایه محترم، ماشین‌های خود را ردیف گذاشته‌اند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفته اند شمیران. من هم ناچار ماشینم را بردم پارکینگ و نامه‌ای نوشتم و جلوی یکی از ماشین‌ها گذاشتم به این مضمون: «امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد! اگر شما ماشینتان را چندمتر جلوتر گذاشته بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا پارکنینگ بروم. ارادتمند: فریدون مشیری» صبح که از منزل بیرون آمدم، دیدم یکی از مهمان‌ها که خطاط معروفی است و نامشان استاد بوذری است از قرار جزو مهمان ها بوده.با خط‌خوش، نامه‌ای نوشته و به در منزل من چسبانده. او نوشته بود: آقای مشیری! در پاسخ مرقومه عالی؛ «گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی!» و در خاتمه به عرض می‌رساند؛ اطاعت می‌کنم جانا که از جان دوست‌تر دارند، جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را، من هم برای ایشان نامه‌ای نوشتم؛ البته منظوم به این شرح: هنوز خطِ خوشِ تو نوازش بَصَر است هنوز مستی این جام جانفزا به سَر است. فضای سینه ام از نامه‌ی تو باغ گل است هوای خانه‌ام، از خامه تو مُشک ِ تَر است. ترا به «خطِ» تو می‌بخشم، ای خجسته قلم! که آنچه در بَر من جلوه می‌کند هنر است. جواب خط تو را هم به شعر خواهم گفت  اگرچه خط تو از شعر من قشنگتر است: به این هنر که تو کردی، دلم اسیر تو شد هنوز ذوق و هنر، دام و دانه‌ی بشر است. شبی ز راه محبّت بیا به خانه‌ی ما ببین که دیده‌ی مشتاقِ شاعری، به در است. ✍پی نوشت... نسل پیشین روادارتر و مهربانانه‌تربه پدیده‌ها و رویدادها نگاه می‌کردند. انگار هنر و ادب و بردباری سه ضلع تثلیث زیبایی و نیک‌خواهی است. هرچه از هنر و فرهنگ و ادبیات و بردباری فاصله گرفتیم ، بر تندخویی و پرخاشگری و هتاکی‌هایمان افزون شد. هرچه مهر و عشق و محبت را از قلب خود راندیم و فقط بر زبان خود نشاندیم، منجمدترو بی‌روح شدیم... ✍پی نوشت رازخاتون 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
« دل♡نوشــــت راز »
✍...حالا جالب تر از آن، اینجاست که خود همین مطلب که درباره آنطور مطالب حرف می زند هم دچار همین وضعی
✍...بسیار وقتها شده بود که من از آن تک بیت در همین وضعیت و برای توصیف همین وصف الحال، استفاده کرده بودم، تا اینکه امروز در حال نوشتن درددل در همین باره بودم که وقتی برای پیدا کردن شعر کامل رفتم، این متن را یافتم و بسیار بیشتر و مضاعف دچار شگفتانهء همدلانه شدم و آن متن که نوشتم مقدمه ای برای ارسال یک مطلب از همین همدلانه ها، از بود که چند روز پیش یافته بودم و خیلی خیلی کیف کرده بودم... «گاهی انسان وقتی به مطلبی از دوستی و یا حتی مشرکی برخورد می کند، چنان احساس تداعی و توارد ذهنی و شگفتی به او دست می دهد که وصف ناپذیر و بی نظیر است، و این مسئله بدین نحو است که آنچه در درونت موج می زند و تراوش می کند و از آن احساسِ هیمان و غلیان می کنی و خودت احساس می کنی... یا خیال می کنی فقط مختص خود توست و اینجاست که این شعر برای انسان تداعی می شود که می گوید: گفتمش پوشیده خوشتر سرّ یار خود تو در ضمن حکایت گوش دار خوش‌تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران ادامه دارد... ✍ 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz
« دل♡نوشــــت راز »
✍...بسیار وقتها شده بود که من از آن تک بیت در همین وضعیت و برای توصیف همین وصف الحال، استفاده کرده ب
✍لذا غرض و مقصود از این مقدمه این بود که یکی از آن بیشمار مطالبی که اخیرا به آن برخورد کردم و واقعا برایم بسیار جذاب و هیجان انگیز و شعف انگیز و زیبا و عمیق بود، از سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی بياورم که گفت... 🔷 :🕊 «همه‌ فرضیه‌های علمی که مقبولیت نسبی پیدا می‌کنند لزوماً مبتنی بر حقیقت نیستند و سیر تاریخی علم در مغرب زمین نیز صراحتاً نشان دهنده‌ همین معناست، تا آنجا که با یقین باید گفت هیچ یک از فرضیاتی که از آغاز تاریخ علوم غربی تاکنون مقبولیت عام و جهانگیر یافته‌اند هنوز آن‌همه تأیید نشده‌اند که بتوان آنها را نظریاتی متقن و مبتنی بر حقیقت دانست. 🔹ابطال فرضیات پر سر و صدا و جانشین شدن فرضیات پر سر و صدای دیگر مکرراً در تاریخ علوم غربی رخ داده است، تا آنجا که آنها رفته رفته حقیقت را امری نسبی پنداشته‌اند و این مسئله نباید برای ما عجیب جلوه کند، چرا که اصلاً از طریق تجربه‌ حسی راهی برای رسیدن به حقیقت وجود ندارد و اگر دریافت حسی با عقل کلی راهبری نشود مسلماً دچار انحراف خواهد شد.» 🔸منبع: کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب»، مقاله «انسان از نسل میمون خرافه ای جاهلانه» 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ @delneveshtraz