- می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا ؛ قابل ماندن نبود . . ; )💔.
⸤ دلتنگیهایمان(: ⸣
- می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود شهر بی زهرا که مولا ؛ قابل ماندن نبود . . ; )💔.
سرش شکسته ولی عاشقانه می خندد!
نمانده فاصلهای تا وصال زهرایش..!((:
⸤ دلتنگیهایمان(: ⸣
سرش شکسته ولی عاشقانه می خندد! نمانده فاصلهای تا وصال زهرایش..!((:
خداکند که نجف ، عمرما به سربرسد
هرآن که مست علی شد ؛ وصییتش این است .
نصفیازروزنداريمبهخداتابعطش...
منبميرمكهسهروزآبنخوردیتوحسين :)💔
هدایت شده از - ســیدچِریك .
+ شما عموی مرا ندیده ای ؟
- نه عزیزم ؛ عمویت کیست ؟
+ نمیدانم هرشب می آمد و به ما سر میزد و برای ما غذا می آورد .
- عمویت دیگر نمی آید ..
+ نه اوحتما می آ ید او خیلی مهربان است . میخواهم خبر خوبی را به او بگویم ؛
- چه خبر خوبی ؟
+ میخواهم خبر مرگ علی را بدهم ؛ او شب ها می آمد و مادرم علی را نفرین میکرد ..
- عمویت هم علی را نفرین میکرد ؟
+ آری میگفت خدایا مرگ علی را برسان !(: