هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص #داستانقرآنی
📖داستان #سهگناهکار خوش عاقبت(داستان زیبای #سورهتوبه)
📝قسمت سوم
🌷رسول خدا (ص) تا تبوک نامی از من نبرده بود، اما هنگامی که در تبوک در میان اصحاب نشسته بود پرسیده بود کعب چه کرد؟
🌷مردی از « بنی سلمه » پاسخ داده بود: ای رسول خدا، جامه های فاخر و کبر فروشی او را در مدینه نگه داشته است.
🌷« مُعاذ بن جبل» گفته بود: چه بد گفتی، به خدا سوگند ای رسول خدا ما از کعب جز خوبی ندیده ایم و رسول خدا دیگر سخن نگفته بود.
🌷چون خبر را یافتم که رسول خدا (ص) به مدینه باز می گردد، اندوه من تازه شد. در فکر بهانه جویی و دروغ گفتن بر آمدم.
🌷با خود گفتم که با خشم رسول خدا چه خواهم کرد؟ و از هر خردمندی که در خاندانم بود کمک می خواستم.
🌷پس چون گفتند که ورود رسول خدا نزدیک شده، اندیشۀ باطل از من دور شد و دانستم که هرگز با دروغ پردازی از خشم او رهایی نخواهم داشت، و تصمیم گرفتم که نزد وی راست بگویم.
🌷رسول خدا (ص) از راه رسید، و به عادت معمول خویش ابتدا به مسجد رفت و دو رکعت نماز خواند، و سپس برای ملاقات با مردم نشست، و چون این کار به انجام رسید، بازماندگان از جهاد که هشتاد و چند نفر بودند، شرفیاب می شدند و نزد آن حضرت به عذر خواهی و قسم خوردن می پرداختند.
🌷رسول خدا هم اظهارات آنان را می پذیرفت و با آنان بیعت می کرد و بر ایشان از خدا مغفرت می خواست، و باطنشان را به خدا وامی گذاشت.
🌷من هم شرفیاب شدم. چون سلام کردم تبسّمی کرد که نشانی از خشم داشت.
🌷سپس فرمود: پیش بیا.
🌷جلو رفتم و در پیش روی او نشستم آن گاه به من گفت: چرا عقب ماندی؟ مگر شتر سواری خود را نخریده بودی؟
🌷گفتم: چرا، به خدا سوگند ای رسول خدا اگر نزد شخص دیگری از مردم دنیا نشسته بودم تصوّر می کردم که با معذرت خواهی از خشم وی در امان خواهم ماند، اما اکنون به خدا سوگند یقین دارم که اگر امروز با سخنی دروغ، تورا از خود خشنود سازم، به زودی خدا تورا از راه وحی بر من به خشم خواهد آورد.
🌷اما اگر راست بگویم و از آن در خشم شوی امیدوارم در نتیجه آن راستی خدا از من بگذرد.
🌷نه به خدا سوگند عذری نداشتم، به خدا سوگند هرگز نیرومندتر و توانگرتر از روزی که با تو همراهی نکردم، نبوده ام.
🌷رسول خدا گفت: راست گفتی، برخیز تا خدا درباره ات چه فرماید.
☀️☀️☀️ادامه دارد...
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص #داستانقرآنی
📖داستان #سهگناهکار خوش عاقبت(داستان زیبای #سورهتوبه)
📝قسمت چهارم
🦋برخاستم و می رفتم که مردانی از «بَنی سَلِمَه»نیز برخاستند و به دنبال من آمدندو گفتند: به خدا سوگند پیش از این از تو گناهی ندیده ایم اما امروز تو را درمانده یافتیم.
🦋چرا تو هم مانند دیگران نزد رسول خدا عذر نیاوردی تا برای تو هم استغفار کند و گناه تو هم آمرزیده شود؟
🦋به خدا سوگند به قدری اصرار ورزیدند که خواستم برگردم و خود را در آنچه گفته بودم، نزد رسول خدا تکذیب کنم. اما از آنان پرسیدم که آیا شخص دیگری نیز مانند من گرفتار شده است؟
🦋گفتند: آری. دو مرد دیگر هم مانند تو اعتراف کردند و همان پاسخی را که رسول خدا به تو گفت شنیدند. گفتم: آن دو مرد کیستند؟
🦋گفتند:«مُرارة بن رَبیع امری» و«هِلال بن أُمَیَّۀ واقفی». بدین ترتیب دو مرد شایسته از اهل بدر را نام بردند که شایستگی پیروی داشتند، و با شنیدن نام آن دو از تردید بیرون آمدم.
🦋رسول خدا(ص) از میان همه کسانی که همراه او نرفته بودند تنها مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر بازداشت کرد، و ناچار از مردم کناره گرفتیم و آنها هم از ما رمیدند و کار ما به آنجا کشید که من حتی خودم را هم نمی شناختم و زمین در نظرم بیگانه و جز آن زمینی بود که می شناختم، و پنجاه شب و روز وضع ما به این ترتیب برگزار شد.
🦋مُرارَه و هِلال بیچاره خانه نشین شدند و کار آن دو نفر گریه بود.
🦋لیکن من که از آن دو جوانتر و شکیباتر بودم از خانه بیرون می رفتم و به نماز جماعت مسلمانان حاضر می شدم و در بازار ها رفت و آمد می کردم، اما هیچ کس با من سخن نمی گفت.
🦋هنگامی که رسول خدا (ص) بعد از نماز می نشست نزد وی می رفتم و سلام می کردم و با خود می گفتم: آیا جواب سلام مرا هر چند آهسته هم باشد داد، یا نه!
🦋سپس نزدیک او به نماز می ایستادم و زیر چشمی به او می نگریستم. هر گاه سرگرم نماز خود بودم به من می نگریست اما چون به او متوجه می شدم از من روی گردان می شد.
🦋چون از بی مهری مردم به ستوه آمدم، به راه افتادم و از دیوار باغ پسر عموی خود «اَبو قَتاده» که او را بیش از هم کس دوست می داشتم بالا رفتم و بر او سلام کردم، اما به خدا سوگند که جواب سلام مرا نداد.
🦋گفتم: ای «ابو قتاده» تو را به خدا سوگند، می دانی که من خدا و رسولش را دوست می دارم؟
🦋جوابی نداد. دیگر بار او را سوگند دادم باز خاموش ماند، سومین بار که سخن خود را تکرار کردم و او را سوگند دادم گفت: خدا و رسولش بهتر می دانند.
🦋پس اشک من فرو ریخت و از همان راهی که آمده بودم باز گشتم وسپس روانه بازار شدم.
☀️☀️☀️ادامه دارد...
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص #داستانقرآنی
📖داستان #سهگناهکار خوش عاقبت(داستان زیبای #سورهتوبه)
📝قسمت پنجم
🍀در بازار مدینه راه می رفتم که ناگاه یکی از «نََبَطیان » شام که برای فروش خواروبار به مدینه آمده بود از من سراغ می گرفت و میگفت: « کعب بن مالک » را که به من نشان می دهد؟
🍀مردم مرا به او نشان دادند تا نزد من آمد، و نوشته ای از پادشاه «غسّانی» (جبلة بن أیهم، یا حارث بن ابی شمر غسانی) به من داد که در آن نوشته بود:
🍀« اما بعد، خبر یافته ام که سرورت بر تو جفا کرده است. با آن که تحمل خواری و زبونی را خدا بر تو واجب نکرده است، نزد ما بیا تا با تو همراهی کنیم».
🍀چون نامه را خواندم گفتم: این هم جزء گرفتاری است، راستی کار من بجای کشیده است که مردی مشرک در من طمع ورزد.آنگاه بر سر تنور آتش رفتم و نامه را در تنور افکندم.
🍀چهل روز از گرفتاری ما گذشته بود که ناگاه، «خُزَیمَةِ بن ثابت» فرستادۀ رسول خدا (ص) نزد من آمد و گفت: رسول خدا (ص) می فرماید که از همسرت کناره گیری کنید.
🍀گفتم: طلاقش دهم؟ وگرنه باید چه کنم؟
🍀گفت: نه، بلکه از او کناره گیری کن و نزدیکش مرو!
🍀رسول خدا نزد هِلال و مُراره کسی فرستاد تا از زنان خود کناره گیری کنند.
🍀پس به همسرم گفتم: پیش پدر و مادرت برو و نزد آنان بمان تا خدا تکلیف مارا روشن سازد.
🍀زن «هلال بن اُمیه» (خَوله دختر عاصم) نزد رسول خدا رفت و گفت: ای رسول خدا، « هلال بن امیه» پیری از کار افتاده است، و خدمت گذاری ندارد، اجازه می دهی اورا خدمت کنم؟
🍀فرمود: عیبی ندارد، اما به تو نزدیک نشود. زن هلال گفت: به خدا سوگند که اورا به من رغبتی نیست، و از روزی که این پیشامد شده است تا امروز کار او گریه است و چشم او در خطر است.
🍀یکی از بستگانم به من گفت: اکنون که رسول خدا (ص) زن هلال را اجازه دادتا نزد شوهرش بماند و او را خدمت کند، کاش تو هم برای زنت اجازه می گرفتی.
🍀گفتم: به خدا سوگند در این موضوع از رسول خدا چیزی نمی خواهم، چه من مرد جوانی هستم و نمی دانم که هر گاه با وی صحبت کنم به من چه پاسخ خواهد داد...
☀️☀️☀️ادامه دارد...
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🌸 چشم فرو بسته اگر واکنی
در تو بُوَد هرچه تمنا کنی🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص #داستانقرآنی
📖داستان #سهگناهکار خوش عاقبت(داستان زیبای #سورهتوبه)
📝قسمت آخر
🌺ده روز دیگر هم بدین وضع سپری شد،و مدتی که مردم به فرمان رسول خدا (ص) با ما سخن نمی گفتند به پنجاه روز رسید.
🌺بامداد شب پنجاهم بود که روی بام یکی از اطاق های خانۀ خود نماز صبح را خواندم و در حالی که از جان خود به تنگ آمده بودم، و زمین فراخ پهناور به من تنگ آمده بود (چنان که خدای متعال در قرآن مجید یادآور شده است )
🌺ناگهان آواز فریاد کننده ای از بالای کوه «سَلع» به گوشم رسید که با صدای بلند فریاد می کرد:
ای«کَعب بن مالک» مژده باد تورا.
🌺پس به سجده افتادم و دانستم گشایشی پیش آمده است.
🌺رسول خدا (ص) بعد از نماز صبح، قول توبه ما را نزد پروردگار اعلام کرده بود، و مردم برا ی بشارت دادن به ما به راه افتاده بودند.
🌺کسانی برای مژده رساندن نزد هلال و مراره رفتند، و اسب سواری (زُبَیر بن عَوّام) هم برای بشارت دادن به من بتاخت می آمد.
🌺در این میان مردی از قبیلۀ «أسلَم»(حمزة بن عَمرو أسلمی) بر کوه سلع بالا رفت و فریاد کرد و صدای او تندروتر از اسب بود و زودتر رسید، و بدین جهت هنگامی که خودش برای بشارت دادن نزد من آمد، دو جامۀ خود را از تن بیرون آوردم و به مژدگانی بر تن او پوشاندم، با آنکه به خدا سوگند در آن روز، جز همان دو جامه لباسی نداشتم و دو جامۀ دیگر عاریه گرفتم و پوشیدم.
🌺آنگاه نزد رسول خدا رهسپار شدم.
🌺در بین راه مردم دسته دسته، به من می رسیدند و به عنوان تهنیت می گفتند: مبارک باد تو را که خدا توبه ات را پذیرفت.
🌺وارد مسجد شدم و دیدم که رسول خدا (ص) در میان مردم نشسته است...
📚براساس آیه ۱۱۸ سوره مبارکه توبه🍃
پایان☀️☀️☀️
🌺بر محمد(ص) و آل محمد(ص)صلوات🌺
🍃اللّهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم🍃
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#احسن_القصص #داستانقرآنی
💫خواستند او رابفروشند که برده شود، پادشاه شد...
خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بيشتر شد...
از نقشه هاي بشر نبايد دلهره داشت...
چرا که اراده ي خداوند بالاتراز هر اراده اي است...
یوسف ميدانست، تمام درها بسته هستند،
اما به خاطر #خدا ؛حتي به سوي درهاي بسته هم دويد...
و تمام درهاي بسته برايش باز شد...
اگر تمام درهاي دنيا هم به رويت بسته شد،
به دنبال درهاي بسته برو
چون خداي "تو"و "يوسف" يکيست
.
✨لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ
💫ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺩﺭ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻋﺒﺮﺗﻲ ﺑﺮﺍﻱ #ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ . [ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺳﺨﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﺎﻱ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻴﺎﻥ ﮔﺮ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺳﺮﺍﺳﺮ #ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ #ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳﺖ .
📖سوره یوسف(١١١)
#آرامش_با_قرآن
┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقرآن #داستانقرآنی
🌅به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط
3⃣بخش سوم
🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
18.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تدبردرقرآن #داستانقرآنی
🤗به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط
🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
#بخشچهارم
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تدبردرقران #داستانقرآنی
🤗به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط
🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
#بخشپنجم
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
37.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#احسن_القصص #داستانقرآنی
🟡 استغاثه عبرت انگیز قوم یونس
در بیابان❗️
👈این کلیپ رو به هیچ وجه از دست ندین.
🔸روایتی عجیب از قومی که معجزه آسا،
بواسطه عملکرد خاص یک عالِم
از عذاب و بلا نجات یافت و از نعمت های الهی بهره مند شدند.
📙🖋(با سند صحیح از روایات و قرآن کریم )
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقرآن #داستانقرآنی
🌅به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط
3⃣بخش سوم
🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
18.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تدبردرقرآن #داستانقرآنی
🤗به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط
🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
#بخشچهارم
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تدبردرقران #داستانقرآنی
🤗به تصویر کشیدن شیرین ترین داستان قرآن با صدای عبدالباسط
🌟 داستان یوسف پیامبر (ع) با صدای دلنشین عبدالباسط
#بخشپنجم
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید