هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تاخدافاصلهاینیست....🍒
👈 #قسمت_سی_ام
گفت کجا میری؟؟ گفتم اگه ماشین باشه بر میگردم شهرمون گفت این موقع شب نه میریم خونه ما گفتم مزاحم نمیشم گفت مزاحم چی مادر خانمم مریضه بچهها پیشش هستن امشب تنهام میریم خونه...
خلاصه رفتم پیشش گفت اگه دنبال کاری با قدرت بدنی که داری میتونی بری کولبری گفتم باشه میرم
صبحش رفتم هر مغازهای که میرفتم میگفتن باید یکی ضمانت کنه یا نقدی بخری بعضی مغازه ها رو خجالت میکشیدم برم دو روز گشتم کسی بهم وسایل نمیداد شبها میرفتم ساختمانهایی نیمه کاره میخوابیدم بعد از مدتی رفتم مرز برای کولبری الان اونجا کار میکنم....
گفتم داداش جان بمون نرو خطر داره بخدا هر سال خبر مُردن چندها کولبر میاد... گفت بمونم که چی بشه تو این شهر تا بمونم بیشتر اذیت میشم تازه آگه بمیرم چی میشه مگه؟ دنیا به آخر میرسه...
گریه کردم گفتم خدا نکنه آخه این چه حرفیه... گفت میرم دیر وقته مواظب مادرم باش به جای من دستش رو ببوس هر چند اصرار کردم ولی جواب نداد رفت....
رفتیم خونه شادی گفت به پدرم میگم که داره کولبری میکنه گفتم بخدا اگه احسان بفهمه دیگه هیچ وقت بهمون زنگ نمیزنه؛ گفت از این بدتر که نمیشه همه چیز را برای عموم تعریف کرد... گفت کدوم مرز کار میکنه؟ شادی گفت بهمون نگفت...
فرداش صبح همه عموهام رفتن سر مرز گفت به مادرت نگی که احسان داره کولبری میکنه.... درست یه هفته دنبالش گشتن ولی هیچ نشانهای از برادرم نبود
برگشتن تو طایفهمون پیچید که احسان داره کولبری میکنه، هر کی یه حرفی میزد و هنوز مادرم خبر نداشت...
بعد از یک هفته برادرم بهم زنگ زد گفت میخوام ببینمت گفت تنها بیا رفتم سر قرار تو یه بستی فروشی قرار گذاشته بودیم من زود تر رفتم...
وقتی اومد خیلی تغیر کرده بود لباس نو و مرتب پوشیده بود از خوشحالی بغلش کردم گفت زشته ولم کن...
گفتم داداش جان عوض شدی چه خبره خندید گفت خدا درگاه رحمت خودش رو به روم باز کرده... گفتم چیه گنج پیدا کردی؟؟ خندید گفت نه فدات بشم تو اول از مادر برام بگو چطوره حالش بهتر شده؟ گفتم بخدا خیلی بده عموهام رو حلال کرده تمام عموهام پشیمونن گفت فداش بشم الهی مادر که آنقدر گذشت داری ،دلم برات یه ذره شده... گریه کرد گفت عکسش رو بهم نشون بده گوشی رو میبوسید....
گفتم داداش برگرد بخدا همه پشیمونن گفت نه هیچ وقت برنمیگردم....
😢گفتم این مدت کجا بودی؟ گفت کولبری میکردم تا اینکه خدا بهم بخشید از لطف و کرم خودش... گفتم چیه برام بگو گفت تو این مدت با یه پسر جونی آشنا شدم هر روز که از خونه میومد خیلی شاد و خندان بود یه روز خیلی ناراحت بود بهش گفتم چی شده امروز ناراحتی؟ گفت هیچی تو راه بودیم که بریم اون طرف مرز که بار بیاریم بهش گفتم چی شده چرا بهم نمیگی؟ گفت با زنم حرفم شده گفتم مگه زن داری گفت اره بابا دو ماه ازدواج کردم گفتم دو ماهه ازدواج کردی حالا میای کولبری؟ گفت چیکار کنم بخدا دوست ندارم ولی بدهکار هستم امروز زنم گفت من به خاطر تو باهات ازدواج کردم تو هم هر شب تنهام میزاری...
منم عصبانی شدم اومدم بیرون... گفتم حسین خب حق داره زنت
گفت حق چی بابا کسی از درد کسی خبر نداره من میگم بدهکارم تو میگی حق داره... بهش گفتم تو باید پیش زنت باشی نه تو کوه؛
زنت بهت احتیاج داره .
گفت میخوام زود بدهی هامو بدم از امشب من مشروب میارم گفتم چیکار میکنی؟؟!؟
😒گفت مشروب کولم میکنم گفتم حرامه این چه کاری گفت کولبری مشروب بیشتر درآمد داره تازه من که نمیخوام بخورم گفتم هر چی باشه حرامه حتی حمل کردنش....
گفت اینطوری زنم زود تر به آرزوش میرسه که پیشش باشم گفتم اول زندگیت با حرام شروع نکن هر کاری کردم هی حرف خودش رو میزد بهش گفتم من تو این مدت یه کم پول جمع کردم بهت میدم امشبم برگرد بیش خانمت....
گفت نه من که گدا نیستم گفتم نه بابا این چه حرفیه اینو کادو عروسیت بهت میدم گفت نمیتونم قبول کنم گفتم باشه بهت قرض میدم هر وقت داشتی بهم پس بده آگه هم نداشتی حلالت میکنم...
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آخرینعروس
#قسمت_سی_ام
#بوسهبرقدمهایآفتاب
همه هستی منتظر شنیدن سخن مهدی است.مهدی به صورت پدر نگاه می گند و لبخند می زند. پدر از او خواستع است که سخن بگویید.
به راستی او چه می خواهد؟
او باید چیزی بگوییدکه دل پدر شاد شود این پدر سال هاست که گرفتار ظلم وستم عباسیان است..
صدای زیبا مهدی علیه السلام سگوت فضا را میشکند :
(وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ )
و ما اراده کردیم تا بر کسانی که مورد ظلم واقع شده اند منت بنهیم و آن ها را پیشوای مردم گردانیم و آن ها را وارث زمین کنیم.
چرا مهدی علیه السلام این آیه را می خواند؟چه رازی در این وجود دارد؟
حتما شنیده اید پیامبر هر وقت دلش برای بهشت تنگ می شد به دیدار فاطمه می امد .
پیامبر به دیدار فاطمه امده بود همه کنار پیامبر نشسته بودند فاطمه و علی و حسن و حسین علیه السلام.
پیامبر از دیدند ان ها بسیار خشنود بود و با ان ها سخن می گفت.....
✨🌙✨🌙✨🌙
#آخرینعروس
#قسمت_سی_و_یکم
#بوسهبرقدمهایآفتاب
در این میان نگاه پیامبر به گوشه ای خیره ماند و اشک پیامبر جاری شد .
همه تعجب کردند .به راستی چرا پیامبر گریه می کرد ؟
بعد از لحظاتی پیامبر رو به ان ها کردو گفت:
بعد ار شما مورد ظلم وستم واقع میشوید.
پیامبر از همه ظلم های که در اینده نسبت به عزیزانش می شد خبر داشت . او می خواست تفسیر این ایه را بازگو کند.
اری !اهل این خانه مورد ظلم وستم واقع خواهند شد اما خداوند آن ها را به عنوان امام انتخاب نمود .
سرانجام این خاندان پاک به حکومت جهانی خواهند رسید و جهان را از عدالت راستین پر خواهنو نمودحکومتی پایدار که شرق و غرب دنیا فرا می گیرد .
این وعده بزرگ خداست و خدا همیشه به وعد های بزرگ خود عمل می کند.
اکنون مهدی در اغوش پدر این ایه را می خواند او وعده خدا را محقق خواهد کرد.
و اگر کسی اهل دقت باشد می تواند امروز خیلی از چیز هارا بفهمد .
مهدی علیه السلام این آیه را می خواند تا با مادر خویش سخن بگویید.
همان مادر مظلومی که مورد ظلم و ستم واقع شد ودر مدینه به خانه اش حمله کردند و آن جا را با آتش کینه سوزاندند !
فاطمه علیها السلام اولین کسی بود که مورد ظلم و ستم واقع شدو حقش را غصب کردند .
مهدی می خواهد با مادرش سخن بگویید :
ای مادر پهلو شکسته ام دیگر غمگین مباش که من امده ام !من آمده ام تا براین مظلومیت پایانی باشم.
این وعده خداست....