#خاطــره💭
رفیق شهید :
شخصیت مهربانی که راحت به دل می نشست.
بابک، شخصیت مهربانی داشت که راحت به دل مینشست،اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت.
انگیزه اصلی اش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاقها را از رسانهها دنبال میکرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده، بحثش پیش میآمد و میگفت:
" اگر ما نباشیم که برای دفاع پیشقدم شویم، همین اتفاقها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد."
برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند.
وقتی این بحثها پیش میآمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی میبردیم در حالی که میدانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که میتوانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود.درکش برایمان خیلی سخت بود!
#شهیدبابڪنورے♥️
شهید جوینده - شهید دانشگر.mp3
27.97M
سخنان همرزمِ شهید عباس دانشگر
🌷 "شهید جوینده "
#خاطره
✨همسرم، شهید کمیل خیلی با محبت بود. مثل یه مادری که از بچهاش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد. یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه....
✨بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه.... دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی.... شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم، دیدم....
✨دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم. پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد....
#خاطره ای به یاد شهید معزز کمیل صفری تبار🌷
🕌 @karbalaye_3
#کانال_دلتنگ_کربلا 👆
#خاطره ای از شهید:
در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه 1360 طرح ریزی شده بود، شهید محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آن که مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه می داد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آن که همین چند نفر، توانستند 350 تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شده بود. دوستان محسن به علت مسایل امنیتی، شخصی دیگر غیر از او را معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت: «نه! این فرمانده شما نیست. او سوار بر یک اسب سفیدی بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی می کردیم، به او کارگر نمی شد. من او را می خواهم ببینم». شهید محسن وزوایی در مصاحبه ای از این واقعه، به عنوان «عنایت ائمه هدی علیهم السلام به رزمندگان اسلام» اشاره کرد.
#شهیدمحسن وزوایی🌷
#شادی روح شهدا صلوات
🕌@deltangekarbalaa_3