#العجلصاحبنا 🌱
او تشنه بود ..
تشنهی دیدن محبوبش
ما تشنهی بودنِ تو نیستیم !..
گرمایِ بیابان را ..
آوارگی در راه عشق را ..
به جان خرید ..
تنها برای محبوب ..
ما همین هم .. نه !.
خسته ...
از تازیانه و درد ..
محزون ...
از نگاهها و نیشزبانها ..
تنها و پریشان
از نبودن تو ..
ما ..
ما خسته شدیم از درد نبودنت ؟!
ما محزون شدیم از
نگاههای تمسخرآمیزی که
گاهِ آوردن اسمت میبینیم ...
ما تنها و پریشان ندیدنت شدهایم ؟!
ما رسم عاشقی بلد نیستیم ..
اما تو را قسم به او
که جان داد پای عاشقی ..
جان داد به پای سرِ امامِ زمانهش
برگرد و به آغوشمان بگیر ..
ما ... اینجا ..
بدونِ تو خیلی غریبیم !
قبلا هم گفته بودم
اما حالا با اضطرار بیشتر:
عزیز من!
زمانهی خوبی نیست ..
اگر لابهلای شلوغی دنیا گم شدم...
سخت میشود پیدایم کنی ..
دستم را محکمتر بگیر !
-عمری گرفتهای
ز عنایت ... رها مکن !
#العجلصاحبنا 🌱
دݪٺنگ ¹²⁸🫀
_
سر و وضعَم را ببین!
هیچچیزم به آنها که...
میهمانی دعوتند؛ نمیخورد...
سر و رویِ آشفته...
قلبِ تکهتکه...
نفسِ بُریده...
چشمهای گود افتاده از اشك...
زمین خورده...
با دستی کوتاه...
که بلند شده سمت تو اما
نمیرسد به آغوش.ت...
سر و وضعَم را ببین!
نمیخورد میهمان باشم اما
تا دلت بخواهد شبیهِ گدایی هستم
که تکیه داده بر در خانهت...
و به هیچکس جز تو امیدی ندارد!
تو اما ...
صاحب-خانهیِ مُحبّتی...
شبیهِ باقیِ آدمها نیستی...
بیسروپا گدایِ خانهت را هم
میهمان سفرهَت حساب میکنی...
به استقبالَش میروی...
مینشانیش کنارِ خودت...
لُقمه میگذاری دهانش...
منِ گدایِ روسیاهِ دقیقه-نودی...
آشفته وضع و پریشان حال...
رسیدهم بگویم؛
میهمان حساب کنی یا گدا..
نان بدهی یا استخوان...
من یك عمر است که
کاسهلیسِ سفرهیِ مُحبّت توأم.
قدِّ یك سحر یا افطار ..
مرا کنارِ خودت بنشان...
مرا به آغوشت راه بده...
پناهتر از تو برایِ ما پیدا نخواهد شد..
برایِ ما...
آدمهای دقیقه-نودیِ روسیاه و غریب...
بهنیتظهور
#العجلصاحبنا🌱
دݪٺنگ ¹²⁸🫀
با هر ستارهای سر و کار است هر شبم،
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو...
#العجلصاحبنا🌱