eitaa logo
پویش دلتکانی
2.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
673 ویدیو
58 فایل
📚خانه تکانی دل با کتاب 🌺بیش از ۲٠٠ عنوان کتاب ارسال کادو شده به سرتاسر کشور ☘️کانال مستقیما زیر نظر نویسنده کتاب های یادت باشد، کاش برگردی و هواتو دارم مدیریت می شود آی دی سفارش کتاب @aghigh1369
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سحرگاهان که شبنم آیتی از عشق می‌خواند میان ربنای گریه‌هایت مراهم دعایی کن @yadat_bashad
بسم ‌الله الرحمن الرحیم چه زخمی؛ بی هیاهو... مادرِ من گرفته دردِ پهلو مادرِ من... نگو که این جراحت های ِ تازه ندارد هیچ دارو مادرِ من خودم دیدم میانِ کوچه محکم- زمین خوردی دو زانو مادرِ من نشسته روبرویت؛ بغض کرده گرفتی از پدر، رو مادرِ من نکش از دستِ کار افتاده ات کار نزن با اشک؛ جارو مادرِ من دعا کردی همه همسایه ها را میانِ دردِ بازو مادرِ من حسین(ع) آمد به من گفت ای برادر چرا پوشانده اَبرو مادرِ من؟! نخورده شانه بر موهایِ زینب(س) به هم پیچیده گیسو مادرِ من تو را جانِ حسن(ع)، دیگر به بابا- نگو تابوتِ من کو!؟ مادرِ من! : حتی دعای《امن یجیب》 حضرت‌علی(ع) هم اثر نداشت خدا دعای حضرت‌فاطمه(س) را قبول کرد «یا رب انی قد سئمت الحیاة و تبرمت باهل الدنیا فالحقنی بأبی الهی عجل وفاتی سریعا» @yadat_bashad
پویش دلتکانی
🌺 خوانندگان محترم کتاب من هیئت میرفتم هیئت الرضا برای امام حسین خیلی نوکری کردم بعد شبهایی که هیئت میرفتیم قرار شد یه شب واسه کربلا قرعه کشی کنن من هیچ محرمی حال و هوام مثل اون سال نبود شب قرعه کشی شب شام غریبان بود کلی با امام حسین حرف زدم که شاید منو هم بطلبه وقتی قرعه کشی شد اصلا باورم نمیشد اسم منِ خادم هم بیرون بیاد اول با مخالفت خانوادم مواجه شدم چون 18سالم بیشتر نیست اما امامم همه چیو جور کرد و من تنها راهی کربلا شدم قبل از اینکه بریم کربلا قرار شد دوستم عکس دوتا شهید بگیره ، بزاریم پشت کیفمون اتفاقی من عکس رو برداشتم اصلا ایشون رو نمیشناختم توی پیاده روی کربلا که میرفتیم ، توی اون شلوغی بین اون همه آدم خیلیا از شهید ازم پرسیدن یه خانوم اومدن بهم گفتن شما قزوینی هستید گفتم نه من از استان فارس اومدم اون خانوم از شهید واسم گفتن و گفتن شهید همسایه مادرشون بودن😔بین اون همه جمعیت خیلی عجیب بود منو پیدا کرده بود من تو اون حال و هوا نبودم دیدم عقب افتادم خداحافظی کردم میگفتن خیلیا از پشت از کوله هامون عکس گرفته بودن قرار نبود چیزی واسه کسی بیارم وقتی رفتیم نجف شب آخر بی هوا به دلم افتاد دُر نجف واسه بابام بخرم که بپوشه دست چپش بعد که اومدم ایران دوستام اومدن پیشم یکی از دوستای هیئتیم اصلا نمیدونست عکس ایشون پشت کوله من بوده واسم هدیه زندگی نامه ایشون و عکسشون رو آوردن اونم سر سفره امام حسین بعد که کتاب رو خوندم فهمیدم هم دوست داشتن برن کربلا هم هیئت رو دوست داشتن هم انگشتر در نجفشون رو دست چپشون میکردن شاید برای بار هزارم باشه من این کتاب رو خوندم و اینک منم پاییز رفتم کربلا پاییز سال 1397 و روز تولدم کربلا بودم و جالب‌تر اینکه توی روز تولد حضرت ابوالفضل دنیا اومده بودم جالب تر اینکه اربعین امسال من نتونستم برم کربلا اما امام حسین بابامو طلبید و بابام امسال عکس شهید رو با خودشون بردن کربلا شهید هم با من اومدن کربلا هم با بابام💔 واسه همه داستانمو تعریف کردم خیلی دوست داشتم ب فرزانه خانوم هم بگم اینک شهید باعث شد خیلی عوض بشم خیلی کمکم کردن با هر جمله خوندن کتابشون اشک ریختم من میگم بیابان هم باشی (ع) آبادت می کنه مثل امیدوارم ی روز بتونم بیام قزوین واسه دیدنشون💔 @yadat_bashad
🍃شب جمعه است بیا حال مرا بهتر کن 🍂فکر دلواپسی قلب من مضطر کن 🍃این شب جمعه اگر مقصد تو کرببلاست 🍂نزد ارباب دعایی به من نوکر کن ⚘امشب زیارت عاشورا به نیابت از @yadat_bashad
خدای من می‌گویند هر روز رزق بندگانت را تقسیم میکنی می‌شود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس شهیدان💖 @yadat_bashad
اگر نباشد؛ خورشید طلوع نمی‌کند و زمستان سپری نمی‌شود. اگر شهید نباشد؛ چشمه‌های اشک می‌خشکد، قلب‌ها سنگ می‌شود و دیگر نمی‌شکند. @yadat_bashad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘ڪاش می‌شد؛ زمانه برمی‌گشت... ⚘آن مسافر؛ به خانه برمی‌گشت... ⚘نـور می‌شد و صبـح می‌تابیـد! ⚘مـاه می‌شد ! شبـانه برمی‌گشت! @yadat_bashad
روے دیوار هر ڪوچه‌اے ڪه نگاه مےڪنے عڪس یه رو زدن اماچند نفراز آدماے این شهر دلشون رو زدن←به نام ... یاعلے(ع)ڪه بگـویـی خوشـان دستت رامیـگیرند♥️ @yadat_bashad
🔻 كل شيء يتجمد في الشتاء إلا العطر والحنين والذكريات وبعض الأمنيات.. 🔅 همه چیز در زمستان یخ ‌می‌زند؛ مگر عطر، اشتیاق، خاطره‌ها، برخی آرزوها و یادتان @yadat_bashad