#نیم_ساعت_نوشتن
#تمرین53
#تمرین4
حیران،واله، سرگشته،بیقرار، به ظاهر آرام، درونش شورشی به پا شده که او را دستخوش دگرگونی کرده است. که گاه لرزه برتنش می اندازد. به یاد کودکی اش، می افتد و مادری که او را در سبدی چوبی به رود نیل، رها ساخته است. و تنها ناخدای آن قایقِ کوچک، که مانند گهواره ای می جنبید، اوست.
و در آغوش آسیه، زنی بسیار مهربان و با ایمان، که همسر شخص اول مصر است. کسیکه خودش را خدای آن اقلیم، می داند. آه خدایا، بزرگ شدن و پرورش یافتن در قصر فرعون!...
و حالا، صاحب هستی از او می خواهد:
باید در برابر او بایستی... و این آسان نیست....
موسی میاندیشد:
_ آیا این همه توجه و اینهمه اتفاقهای گذشته و حال، بی دلیل بوده؟!
"نه"
خدا، او را برگزیده. گناه قتل و فرارش را که در نظر خیلی ها، نابخشودنی است؛ به روی او نیاورده .
درونش بلوایی است.... انداختن عصایش به فرمان خدا که به اژدهایی مهیب بدل شده، او را ترسانده است...
ترس، جُذام است و خوره .
ترس، تاریکی است. نگذار به سراغت بیاید.
حیلهگر است؛ نادیده اش بگیر .
نگذار فریب ات دهد. تو را دور می کند از هر آنچه نیک است، خیر است وبرکت....
کافیست در تو جولان دهد، ضعفت را دریابد. انگاه است که ویرانت می کند....
ناگهان همان صدا به خودش می آورد: "نترس"
موسی از درون به وجد می آید. زیرا روح هستی، فرمانروای کائنات، که نبض عالم در دستان اوست؛ وی را آرام می سازد. "تمام."
و باز همان موسیقی آرام و شکوهمند:
-دستت را در سینه ات فرو بر، و خورشید را از آن خارج ساز. اول خودت را دریاب، که به چه مرحله ای از روشنایی رسیده ای؟!
اینَک، موسی مانند اقیانوس آرام است. او به کشفی رسیده است، که تا به حال به آن واقف نبوده.
آنقدر، احساس صمیمیت با پروردگارش میکند که درخواستهای خویش را میشمارد:
تنهایم مگذار. و گره از زبانم بگشای؛ تا گفتار مرا دریابند. و برادرم هارون را با من همراه ساز.
پروردگار موسی:
قبول است. برو و فرعون را از عُصیانِ خویش؛ باز دار.
مرا را یاد کن. نمازت را بجای آور و قیامت را نزدیک بدان. و منتظر معجزات دیگر من باش که بسی، شگفت زده خواهی شد.
#م_مقیمی