eitaa logo
شهدایی🥹🥹
739 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
برای آنچه اعتقاد دارید، ایستادگی کنید؛ حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد.
‹♥️🖇› 📚 °•بسم‌رب‌الشهدا‌و‌الصدیقین•° شهید‌ بابک نوری در ۱۳۷۱/۷/۲۱ در رشت‌ بہ‌ دنیا‌ آمد‌ و‌ چهارمین‌ فرزند‌ خانواده است. او‌ دو‌ برادر‌ و دو خواهر دارد. رشتہ‌ بابک حقوق‌ بود‌ و‌ در‌ دانشگاه تهران‌ در‌ مقطع‌ کار‌شناسۍ‌ ارشد‌ مشغول بہ‌ تحصیل‌ بود.او‌ یک پسر‌ درس‌خوان‌ و‌ خوش‌تیپ‌ بود‌ کہ دوست‌ داشت‌ همیشہ‌ لباس‌هایش‌ ست باشد. او‌ از‌ هر‌قشرۍ رفیق‌ داشت... بابک بہ‌ خیلی‌ چیزا باور داشت‌ و انگیزه‌ اصلی‌اش‌ دفاع‌ از جان، مال‌ و ناموس‌‌ کشورش‌ بود‌ و وقتی‌ این‌ اتفاق‌ها‌ را از رسانہ‌ها دنبال‌ می‌کرد کہ‌ چطور داعش‌ در سوریہ‌ درگیری‌ ایجاد‌ کرده‌، بحثش‌ پی‌ می‌آمد و میگفت‌: "اگر ما نباشیم‌ کہ‌ برای‌ دفاع‌ پیش‌ قدم‌ شویم همین‌ اتفاق‌ها‌ ممکن‌ است‌ در کشور خودمان‌‌ و برای‌ خواهر و مادر و بچہ‌های‌ خودمان‌ رخ‌بدهد‌" و برای‌ همین‌ رفت‌ تا از آنچہ‌ کہ‌ اعتقاد‌ داشت‌ ،دفاع‌کند. یک‌صلوات‌هدیہ‌شما‌بہ‌شهیدنوری🌱 🌷 برادرشهیدم🥺🥺
هدایت شده از محمدرضا
27.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بخشی از گفتگوی صمیمانه جوانان شهر با جناب آقای سیدوحید میرنظامی ( رئیس کمیسیون نظارت و حقوقی شورای اسلامی کلانشهر اراک ) ⌛️ چهارشنبه ها در همراه ما باشید 😌 💻 تهیه شده در مجموعه رسانه‌ای 📲 https://eitaa.com/mana_ir
هدایت شده از محمدرضا
71.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با ۹۰ هزار تومنی برای چی اومدی راهپیمایی؟😡 🎥 گزارش تصویری مصاحبه راهپیمایی یوم الله ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ 📱به بپیوندید👇 https://eitaa.com/khanehmadari
سرش‌ میرفت‌ اولِ وقتش را ترک‌ نمیکرد؛ همیشہ میگفت : مأموریتی مهم‌ تر از نداریم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾•••┈┈• ♦️ماجرای دست مجروج سردار سلیمانی/ روزی که همه فکر کردند حاج قاسم در جنگ شهید شده است سردار مرتضی قربانی، همرزم حاج قاسم در دوران دفاع مقدس: من با حاج قاسم تماس گرفتم دیدم صدایش قطع شد به بیسیمچی او گفتم بیسیم را بده دست حاجی بیسیمچی گفت حاج قاسم شهید شد. گفتم گوشی را به بنی‌اسدی یا رحیمی بده. در تاریکی گشت آنها را پیدا کرد. گفتم چی شده؟ گفت حاجی افتاد روی زمین و شهید شده. حاجی بیهوش شده بود و آنها در تاریکی شب خیال می‌کردند شهید شده است. دوشکایی که حاجی را زد، صد برابرش در هر نقطه شلیک می‌شد. بچه ها رفتند و ایشان رابا برانکار آوردند. رفتم بالای سرش، دستم را روی پیشانی حاجی گذاشتم دیدم گرم است. دستشان کامل منهدم و رها شده بود. خونریزی زیاد بود و ترکش به سینه حاج قاسم اصابت کرده بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
ما‌همیشه‌فکر‌میکنیم‌شهدا، یه‌کار‌خاصی‌کردن‌که‌شهید‌شدن! نه‌‌رفیق،خیلی‌‌کار‌ها‌رو‌نکردن‌ که‌‌شهید‌شدن..🕊
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و یـڪـم (قــدم نـ
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و دوم (قـتـلـگـاهـے بہ نـام ایــران) دیگه هیچ چیز برام مهم نبود ... با صراحت تمام بهش گفتم... - اونها با حزب سبز آلمان ارتباط دارن ... واقعا مے خواے به افرادے راے بدے ڪه با دشمن ڪشورشون هم پیمان شدن؟... ڪسے ڪه به خاڪش خیانت مے ڪنه ... قدمے براے مردمش برنمے داره ... مگه خون ایران توے رگ هاے تو نیست؟ ... من با تمام وجود نگران بودم ... ایران، خاک من نبود ڪه حس وطن پرستے داشته باشم ... اما ایران، و مرزهاے ایران براے من حڪم مرزها و آخرین دژهاے اسلام رو داشت ... حسی ڪه با مشت محڪم متین، توے دهن من، جواب گرفت ... دهنم پر از خون شده بود ... این مشت، نتیجه حرف حق من بود ... پاسخ صبر و سڪوت من در این سه سال ... به تمام رفتارهاے زشت و بے توجهے ها ... پاسخ تلخے ڪه با حوادث بعد از انتخابات، من رو به یه نتیجه رسوند ... باید هر چه سریع تر از ایران مے رفتم ... وقتی آلمان ها به لهستان مسلط شدن، نزدیک به دو سوم از جمعیت لهستان رو قتل عام ڪردند ... یڪے از بزرگ ترین فجایع بشر ... در ڪشور من رقم خورد ... فاجعه اے ڪه مادربزرگم با اشک و درد ازش تعریف مے ڪرد ... و حالا مردم ایران، داشتند با دست هاے خودشون درها رو براے دشمن قسم خورده شون باز مے ڪردن ... مطمئن بودم با عمق دشمنے و ڪینه اونها ... این روزها ... آغاز روزهاے سیاه و سقوط ایرانه ... و این آخرین چیزے بود ڪه منتظرش بودم ... باےد به هر قیمتے جون خودم و پسرم رو از این قتلگاه نجات مے دادم ... ادامه دارد... ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و دوم (قـتـلـگـاهـ
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و ســوم (رویــاے طـوفـانـے) برای فرار زمان بندے ڪردم و در یه زمان عالے نقشه ام رو عملے ڪردم ... وسائل و پاسپورتم رو برداشتم و مستقیم رفتم سفارت ... تمام شرایط و اتفاقات اون چند سال رو شرح دادم ... من متاهل بودم و نمے تونستم بدون اجازه متین به همراه پسرم، ایران رو ترک ڪنم ... شراےط خیلے پیچیده شده بود ... مسائل دیپلماتیک، اغتشاش هاے ایران، عدم ثبات موقعیت دولت در ایران ڪه منجر به تزلزل موقت جهانے اعتبار دولت شده بود و . .. دست به دست هم داده بود ... هر چند من دخالتے در این مسائل نداشتم اما احساس گناه مے ڪردم ... ڪه در چنین شرایطے دارم ایران رو ترک مے ڪنم ... هر چند، چاره دیگه اے هم نداشتم ... هیچ چاره اے ... متےن خبردار شده بود ... اومد سفارت اما اجازه ملاقات بهش ندادن ... دولت و وزارت خارجه هم درگیرتر از این بود ڪه بخواد به خروج بے اجازه یه تبعه عادے رسیدگے ڪنه ... و من با ڪمک سفارت، با آرتا به لهستان برگشتم ... پام ڪه به خاک لهستان رسید از شدت خوشحالے گریه ام گرفته بود ... برام هتل گرفته بودن و اعلام ڪردن تا هر زمان ڪه بخوام مے تونم اونجا بمونم ... باورم نمے شد ... همه چیز مثل یه رویا بود ... اما حقیقت اینجا بود ... یه رویا فقط تا پایان خواب ادامه داشت ... جایے ڪه بالاخره یه نفر صدات ڪنه و تو از خواب بیدار بشے ... مثل رویاے ڪوتاه من، رویایے ڪه ڪمتر از یک ماه، طوفانے شد ... کم ڪم سر و ڪله افراد عجیبے پیدا شد ... افرادے ڪه ازم مے خواستن علیه اسلام، حقوق زنان، حقوق بشر و ... در ایران صحبت ڪنم ... هنوز ایران درگیر امواج شدیدے بود اما اونها مے خواستن با استفاده از من ... طوفان دیگه اے راه بندازن ... افرادی ڪه مے خواستن من رو به اسطوره آزادے خواهے در تقابل و مبارزه با جامعه ایرانے تبدیل ڪنن ... ادامه دارد... ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و ســوم (رویــاے
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و چـهــارم (دوربــیــن هــاے زنـده) روز اول یه زن مسلمان اومد سراغم ... لهجه اش شبیه مردم خاورمیانه بود ... خودش رو معرفے ڪرد ... نشست و شروع ڪرد به صحبت ڪردن ... راست یا دروغ، از زندگے و سرگذشتش تعریف مے ڪرد ... بعد از چند ساعت حرف زدن، بخش اصلے حرف هاش شروع شد ... - ما باید به عنوان زنان شجاع و مبارز ، حرف مون رو به گوش دنیا برسونیم ... ما باید به دنیا بگیم توے ڪشورهاے مسلمان داره چه بلایے بر سر زن ها میاد ... چطور مردها، زن ها رو به بند مے ڪشن و استثمار مے ڪنن ... ما باید ... با هیجان تمام و پشت سر هم حرف مے زد ... و ازم مے خواست بیام جلوے دوربین هاے تلوزیون و ماهواره بشینم و حرف بزنم ... و از حق خودم و زن هایے مثل خودم دفاع ڪنم... نمے دونستم از این ڪار چه نیتے داره و چه افرادے پشت این حرڪت هستن ... براے همین خودم رو زدم به اون راه ... - شما از ڪدوم ڪشور مسلمانی؟ - چه فرقے مے ڪنه ... مهم سرنوشت هاے یڪسان ماست ... سرنوشتے ڪه گریبان گیر تمام دختران و زنان مسلمانه ... - ولے شوهر من، مسلمان نبود ... - مگه شوهر شما ایرانے نبود؟ ... - چرا ... ایرانے بود ... - مگه شوهر شما مسلمان نبود؟ ... - نه، پدرشوهرم مسلمان بود ... گےج مے خورد نمے فهمید چے دارم بهش میگم ... - من اصلا متوجه منظور شما نمیشم ... میشه واضح حرف بزنید ... - فڪر مے ڪنم این شما هستے ڪه باید واضح صحبت ڪنی... من به خاطر سرنوشت تلخ شما واقعا متاسفم ... اما واقعا ما تلخ ترین سرنوشت زنان دنیا رو داشتیم؟ ... چیزے ڪه من متوجه نمیشم اینه ... چرا ازم مے خواے برم جلوے دوربین تلویزیون و حرف بزنم؟ ... زنان زیادے توے دنیا، سرنوشتے مشابه یا بدتر از من دارن ... چرا با اونها حرف نمے زنید؟ .. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄