eitaa logo
شهدایی🥹🥹
736 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
8 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و سـوم (مـتــاسـفـ
✍شـــهـیــد ســــیــــدطـــاهـا ایـــمـــانــــــے 🌹قــــســـمـــت چـــهــل و چــــهـارمــ (مـــــردڪـوچـــڪ) - اشــڪالــے نــداره ...مــن چــیــز زیــادے از اســلــام و شــیــوه زنــدگــے یــه مــســلــمــان بــلــد نــیــســتــم ...شــمــا مــے تــونــیــد اســتــاد مــن بــاشــیــد ...هنــوز نــواقــص زیــادے دارم ولــے آدم صــبــورے هســتــم ...حــتــے اگــر پــاســخ شــمــا بــراے همــیــشــه مــنــفــے بــاشــه ...لــازم نــیــســت نــگــران مــن بــاشــیــد ...مــن بــه انــتــخــاب شــمــا احــتــرام مــے گــذارم ... دســتمــروے دســتــگــیــره خــشــڪ شــده بــود ...ســڪوت عــمــیــقــے بــیــن مــا حــاڪم شــد ...و بــعــد از چــنــد لــحــظــه،از اونــجــا اومــدم بــیــرونــ... تــمــامــروز فــڪرم رو بــه خــودش مــشــغــول ڪرده بــود ...نــاخــواســتــه تــصــاویــر و حــرف ها از جــلــوے چــشــمــم عــبــور مــے ڪرد ...ســرم رو گــذاشــتــم روے مــیــز ... -خــدایــا!مــن بــا ایــن بــنــده تــو چــه ڪار ڪنــم؟... شــب،پــدر و مــادرم بــرام جــشــن ڪوچــڪے گــرفــتــه بــودن ...مــے خــواســتــیــم جــشــن رو شــروع ڪنــیــم ڪه پــدرم مــخــالــفــت ڪرد ...مــنــتــظــر ڪســے بــود ... زنگــدر بــه صــدا در اومــد ...در رو ڪه بــاز ڪردم یــه شــوڪ دیــگــه بــهم وارد شــد ... -آقــاے هیــتــروش،شــمــا ایــنــجــا چــه ڪار مــے ڪنــیــد؟... خــنــدےد... -بــراے عــرض تــبــریــڪ و احــتــرام بــا پــدرتــون تــمــاس گــرفــتــم ...ایــشــون هم بــراے امــشــب،دعــوتــم ڪرد ... وبــدون ایــنــڪه مــنــتــظــر بــشــه تــا بــراے ورود بــفــرمــایــیــد بــگــم،اومــد تــو... بالــبــخــنــد بــه پــدر و مــادرم ســلــام ڪرد ...و خــیــلــے مــحــتــرمــانــه بــا پــدرم دســت داد ...چــشــمــش ڪه بــه آرتــا افــتــاد بــا اشــتــیــاق رفــت ســمــتــش و دســتــش رو بــراے دســت دادن بــلــنــد ڪرد ... -ســلــام مــرد ڪوچــڪ ...مــن لــروے هســتــم ... اونــشــب بــه شــدت پــدر و مــادرم و آرتــا رو تــحــت تــاثــیــر قــرار داده بــود ... ادامه دارد تــعــجــیــل در ظــهور حــضــرت مــهدے عــج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
✨#تـــمـــــامــ_زنــــدگــــــے_مــــنــ ✍شـــهـیــد ســــیــــدطـــاهـا ایـــمـــانــــــے 🌹قــــ
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و پــنــجـــم (جــشــن تــولــد‌) بعد از بریدن ڪیک، پدرم بهش رو ڪرد و گفت ... - ما رو ببخشید آقاے هیتروش ... درستش این بود ڪه در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایے مے ڪردیم اما همون طور ڪه مے دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه ... با دلخورے به پدرم نگاه ڪردم ... اون هم یه طورے جواب نگاهم رو داد ڪه چشم هاش داد مے زد ... مگه اشتباه مے ڪنم؟ ... لروی به هر دوے ما نگاه ڪرد و با خنده گفت ... - منم همین طور ... هر چند هنوز نتونستم ڪاملا شراب رو ترک ڪنم ... اما اگر بخورم، حتے یه جرعه ... نماز صبحم قضا میشه ... هر دوے ما با تعجب برگشتیم سمتش ... من از اینڪه هنوز شراب مے خورد ... و پدرم از اینڪه فهمید اونم مسلمانه ... و بعد با حالتے بهم زل زد ڪه ترجیح دادم از پنجره بیرون رو نگاه ڪنم ... موقع بدرقه تا دم در دنبالش رفتم ... خیلے سعے ڪردم چیزے نگم اما داشتم منفجر مے شدم ... - شما هنوز شراب مے خورید؟ ... با چنان حالتے گفت، من عاشق شرابم ڪه ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب ... - البته همون موقع هم زیاد نمے خوردم ... ولے دیگه ... ےه مڪث ڪرد و دوباره با هیجان گفت ... - یه ماهه ڪه مسلمان شدم ... دارم ترک مے ڪنم ... سخت هست اما باید انجامش بدم ... تا با سر تاییدش ڪردم ... دوباره هیجان زده شد ... - روحانے مرڪز اسلامے بهم گفت ذره ذره ڪمش ڪنم ... ولے سعے ڪنم نمازم قطع نشه و اول وقت بخونم ... گفت اگه این ڪار رو بڪنم مشڪل شراب خوردنم درست میشه ... راست مے گفت ... لروے هیتروش، ڪمتر دو ماه بعد، ڪاملا شراب رو ترک ڪرده بود ... ادامه دارد... تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و شـشــم (خــواســتــگـارے)‌ پدرم هر چند از مسلمان بودن لروے اصلا راضے نبود ... اما ازش خوشش مے اومد ... و این رو با همون سبک همیشگے و به جالب ترین شیوه ممڪن گفت ... به اسم دیدن آرتا، ما رو براے شام دعوت ڪرد ... هنوز اولین لقمه از گلوم پایین نرفته بود ڪه یهو گفت ... - تو بالاخره ڪے مے خواے ازدواج ڪنے؟ ... چنان لقمه توے گلوم پرید ڪه نزدیک بود خفه بشم ... پشت سر هم سرفه مے ڪردم .. - حالا اینقدر هم خوشحالے شدن نداره ڪه دارے خفه میشے ... چشم هام داشت از حدقه مے زد بیرون ... - ازدواج؟ ... با ڪے؟ ... - لروے ... هر چند با دیدن شما دو تا دلم براے خودم مے سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسے بگیرم ... هنوز نفسم ڪامل بالا نیومده بود ... با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته ... اما بدتر شد ... پدرم رو ڪرد به آرتا ... - تو موافقے مادرت ازدواج ڪنه؟ ... با ناراحتے گفتم ... - پدر ... مکث ڪردم و ادامه دادم ... - حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت مے ڪنید؟ ... من قصد ازدواج ندارم ... خبرے هم نیست ... - لروے اومد با من صحبت ڪرد ... و تو رو ازم خواستگارے ڪرد... گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانے ... و تو هم یه احمقے ... ادامه دارد.... تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و شـشــم (خــواســت
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و هــفــتـــم (تـــو یـہ احـمـقــے) همون طور ڪه سعے مے ڪردم خودم رو ڪنترل ڪنم و زیر چشمے به آرتا نگاه مے ڪردم ... با شنیدن ڪلمه احمق، جا خوردم ... - آقاے هیتروش گفت من یه احمقم؟ ... - نه ... اون نجیب تر از این بود بگه ... من دارم میگم تو یه احمقے ... فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتے جواب منفے میده ... و بعد رو ڪرد به آرتا و گفت ... - مگه نه پسرم؟ ... تا اومدم چیزے بگم ... آرتا با خوشحالے گفت ... - من خیلے لروے رو دوست دارم ... اون خیلے دوست خوبیه... روز پدر هم به جاے پدربزرگ اومد مدرسه ... دیگه نمے فهمیدم باید از چے تعجب ڪنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم مے شنیدم ڪه ... - آرتا!! ... آقاے هیتروش، روز پدر اومد ... ولے قرار بود ڪه ... - من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه ڪه بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفے مے ڪنن ... روز پیرمردهاے بازنشسته ڪه نبود ... دیگه هیچ حرفے براے گفتن نداشتم ... مادرم مے خندید ... پدرم غذاش رو مے خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و ڪارهایے ڪه لروے براش ڪرده بود تعریف مے ڪرد ... اینڪه چطور با حرف زدن هاے جالبش، ڪارے ڪرده بود ڪه بچه هاے ڪلاس براے اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه مے ڪردم ... حرف زدن هاے آرتا ڪه تموم شد ... پدرم همون طور ڪه سرش پایین بود گفت ... - خوب، جوابت چیه؟ .. ادامه دارد... تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج ‎‎‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و هــفــتـــم (تـــ
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و هــشـــتــم (نـــام‌هــاے مـبــارڪ)‌ من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولے لروے چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد ڪرده بود ڪه در مدت این دو سال ... آرتا ڪاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروے همین طور بود ... مهرےه من، یه سفر ڪربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون براے عقد به آلمان رفتیم ... مرڪز اسلامے امام علے "علیه السلام" ... مراسم ڪوچک و ساده اے بود ... عڪاس مون دختر نوجوان مسلمانے بود ڪه با ذوق براے ما لوڪیشین هاے عڪاسے درست مے ڪرد ... هر چند باز هم اخم هاے پدرم، حتے در برابر دوربین و توے تمام عڪس هاے یادگارے هم باز نشد .. ما پاے عقدنامه رو با اسم هاے اسلامے مون امضا ڪردیم ... هر چند به حرمت نام هایے ڪه خانواده روے ما گذاشته بود... اونها رو عوض نڪردیم ... اما زندگے مشترک ما، با نام علے و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام هاے مبارک اونها ... 💥پــایــان تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج ‎‎‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
خب خب اینم 5قسمت آخر رمان زیبای تمام زندگی من🥺🥺 امیدوارم ازرمان خوشتون اومده باشه🥺🥹 رمان بعدی میزارم فردا منتظر باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همگی ببخشید امروز نتونستم. فعالیت کنم🥺🥺
^''^ ازش پرسیدم : "دوست دارے روی قبرت چی بنویسن؟" کمے فکر کرد و گفت: " آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ دیوانه کنے هر دو بخشے... دیوانه ے تو هر دو جهان را چه کند؟! :)" ✍🏻به روایت دوست شهید ...🕊 در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد....💔✨
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنشین‌رفیق!‌ تاڪہ‌ڪمےدرددل‌کنیم اندازه‌ی‌تو‌هیچ‌‌کسی‌مهربان‌نبود..♥!
شهدایی🥹🥹
بنشین‌رفیق!‌ تاڪہ‌ڪمےدرددل‌کنیم اندازه‌ی‌تو‌هیچ‌‌کسی‌مهربان‌نبود..♥! #شهیدآرمان‌علی‌وردی #شهیدانه
خیلی وقت پیش‌ها لابلای صحبت هایش از او پرسیدھ بودند؛راستی نمی‌ترسی؟ شبی نیمه شبی لابلای اوضاع نامرتبی کف خیابان ، لابلای تاب و تبی میان لحظاتِ ملتهبی به دست یک نانجیبِ ضاربی به دست یک محاربیبه ضرب گلوله‌ایبا دست های آلوده‌ایدر پیچ و خم های یک جاده‌ای شهید شوی..؟ و او خنده کنان گفته بود؛ اهل و ترس؟ اهل شهادت اهل زیستن های شجاعانه‌اند اهل نبرد های رو در روی مردانه‌اند ..!♥✋🏻