شهدایی🥹🥹
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت چهارم...シ︎ به دستانم نگاه میکنم؛ به
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت پنجم...シ︎
پله هایش را بالا میروم و خودم را به پسر حوانی چه میگوید منشی دفتر است معرفی میکنم. او میگوید:حاجی مهمون دارن بفرماید بنشینید تا بهشون خبر بدم.
روبروی اتاق رئیس مینشینم. گوشه شالم تو پیچش دستانم چروک شده و به نم نشسته.
موزاییک ها را میشمارم . به صدای تند تایپ کردن خانم کناری گوش میکنم. حالا میدانم از جایی که نشسته ام ۱۲ موزاییک تا اتاق رییس فاصله است و سی و سه موزاییک تا میز منشی.
صدایی میگوید: بفرماید خانم رهبر
...........
مرد پشت میز بلند میشود. قد متوسطی دارد و لبخندی که اندازه ی هوش برخرد بودنش گرم است. جوری سلام احوال پرسی میکند انگار سال هاست مرا می شناسد. صورت گرد اش در انبوهی از ریش های سفید و مرتب، مهربان تر جلوه میکند. امنیت و آرامشی که در نگاهش است، اضطرابم را به کترین حدش میرساند.
صندلی تعارف میکند. مینشینم و چشم میگردانم به دور و بر اتاق.
تازه متوجه حضور دو دختری میشوم که آن طرف اتاق نشسته اند.......
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
خب اینم ۵قسمت زندگینامه من.
تقدیم نگاه شما
باماهمراه باشید...ادامه داره....☺️
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یـٰا رنیستیم اَمـٰا . .
می شَـود بِہ بَهـٰای خوب ڪَردَنِ
حـٰاݪِ دِلمان بیـٰایۍ؟!🌱
#امام_زمان(عج)
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
•~﷽~•
ما ندانیــــم که آن عـــهدی
کـه بســـــتی چـــــه بـــود ...
ماندی آنقــدر بر آن عــــهد
که شهیدی حالا ..🕊!"
#شهید_نوید_صفری 🌺
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
شهدایی🥹🥹
•~﷽~• ما ندانیــــم که آن عـــهدی کـه بســـــتی چـــــه بـــود ... ماندی آنقــدر بر آن
~🌹~
نوجوانی و ورود به دنیای جهاد
با گذر زمان، نوید بزرگتر شد و این عشق
به امام حســــین (ع) در دل او بیشــــــتر و
بیشتــــر شــد ❤️ او در نوجـــــوانیاش، در
مراسمهای عزاداری و هیـئتهای مختلف
شرکـت میکرد و همیشه سعی داشــت تا
با برپایی مراسم، دیگران را نیز با عاشـــورا
و قیام امام حسین (ع) آشـــنا کند.🏴 او
در دلــــش آرزو داشــــــت کـه روزی مانــــــند
اربابش، امام حســــــین (ع)، در راه خـدا و
دماغ از حریم اهلبیت (ع) جان بدهد✨
این آرزو هر روز در دل او بزرگتر میشد و
او تصــــمیم گــــــرفت که به دنیای جــــهاد و
مقاومت وارد شود.✌️🕊
#شهید_نوید_صفری 🌷
•
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...♥️🫀
#محرم
اربعین کربلای حسین🥹🥹😭😭
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا میبینی گریه هامو؟!🥺♥️
#محرم
#حسین_ستوده
اربعین کربلای حسین🥹🥹🕌
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
ڪربلاقسمتنیست،دعوتاست!
خدایا !
منمعنےقسمتودعوترانمےدانم
اماتومعنےِطاقترامےدانیمگرنہ؟!
دلِمندیگر،
طاقتیبرا؎ِجاماندن
ازڪربلا؎ِاربابندارد🥺💔
#حسین_جانم_علیه_السلام
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#رو_در_روى_شيطان_با_بوى_خوش!
🌷من و بچهها با ولع بو میکشيديم و آب دهانمان را فرو میداديم و دنبال سنگرى میگشتيم که از آن بوى شکلات بلند شده بود. همينطور که همه بو میکشيديم و میگشتيم، پرويز رسيد و فرياد زد: شيميايى زدهاند.... زود ماسک بزنيد.
🌷ما چنان بو میکشيديم که دلمان نمیآمد ماسک بزنيم. اولين بارى بود که شيميايى چنين بوى خوشى میداد. قبل از آن، همه شيميايیهايى که عراقیها میزدند، بوى سير يا سبزى مانده میداد و ما از استشمام همين بو میفهميديم که عراقیها شيميايى زدهاند.
🌷....البته آن روز شيميايى را در فاصله خيلـى دورى زده بودند؛ براى همين اثر زيادى بر ما نکرد؛ البته در دويست - سيصد مترى ما، بچهها بدجورى شيميايى شده بودند و تلفاتى نيز به بار آمد. يکى از بچهها که شيميايى شده بود، بعدها به من گفت: هر وقت بوى شکلات به دماغم میخورَد فکر میکنم شيميايى زدهاند.
#راوی: رزمنده دلاور عبدالکريم مظفرى
📚 کتاب "رو در روى شيطان"
منبع: وبسايت موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
می گفت می خواهم جوری شهید شوم که نیاز به کفن نداشته باشم.. ! عاشق روضه حضرت عباس (ع) بود.. می گفت: آدم توی خانه اش روضه بگیرد؛ روضه حضرت عباس (ع) حتی اگر فقط پنج نفر شرکت کنند.. روضه حضرت عباس (ع) دیوانه اش می کرد.. جوری التماس کرد که ماه محرم بعد از انفجار ماشینش در حلب سوریه بی دست، اربا اربا به شهادت رسید...
#شهید_روح_الله_قربانی
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a