🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#وقتی_شکمم_منفجر_شد!!
🌷در این شب [عملیات کربلای ۴، تاریخ ۵/۱۰/۶۵] برای لحظهای چشمهایم را خواب فرا گرفت و دیدم به طرف پدرم که سال ۶۴ شهید شده بود حرکت میکنم و او دستانش را به سوی من دراز کرده است. در همین حال متوجه شدم دو دختر بچه کوچک پاهایم را گرفته و اجازه نمیدهند که حرکت کنم، یکی از دخترها را شناختم تنها فرزندم فاطمه بود و دختربچه دیگر را نشناختم، ناگهان از دلشوره عملیات از خواب بیدار شدم. احساس کردم اتفاقی خواهد افتاد و قبل از آغاز عملیات به همرزمان گفتم امروز برایم اتفاقی میافتد، فقط نگذارید جنازهام به دست نیروهای عراقی بیفتد. بعدها فهمیدم که دختر بچه دیگری که اجازه نمیداد در خواب به طرف پدرم حرکت کنم و با او بروم فرزند دوم من است که در آن هنگام هنوز متولد نشده بود. عملیات با شور و اشتیاق نیروهای رزمنده آغاز شد....
🌷در این عملیات که با آتشبار نیروهای بعثی از هوا و زمین شدت گرفته بود، مشغول جابجایی تاکتیکی و بازگشت نیروها به پشت جبهه بودیم. ناگهان احساس کردم که از ناحیه شکم منفجر شدم تا چند دقیقهای گیج بودم و احساس میکردم که پاهایم قطع شده است. درحالیکه نشسته بودم و از سوزش و درد و خونریزی فراوان به خود میپیچیدم، رزمندگان یکی یکی از کنارم رد میشدند و متوجه مجروح شدنم نبودند. زیرا تاریکی هوا نیز به آنها اجازه نمیداد که شرایط مرا ببینند. کم کم متوجه شدم که همه اعضای داخلی شکمم بیرون آمده. با سختی و درد فراوان اعضای داخلی بدنم را با فشار دست وارد شکم کردم. برای آنکه خود را به پشت جبهه برسانم باید هشت کیلومتر را طی میکردم و از کانالی کم عرض نیز عبور مینمودم. دشمن از هوا و زمین باران گلوله را میریخت و من با هر حرکت رزمندگان با شکم زخمی به زمین میخوردم.
🌷در همین حین دو نفر از برادران که متوجه وضعیت من شدند مرا تا کنار رودخانه همراهی کردند. به همراه دو زخمی دیگر سوار بر بلم شدیم اما هنوز چند لحظهای حرکت نکرده بودیم که بلم در آب غرق شد. با سختی فراوان در رودخانه پر از سیم خاردار و مین، فقط با توجه الهی خود را به کنار رودخانه و کنار کانالی رساندم. با غرق شدن در آب همه آبهای آلوده وارد شکم پاره و زخمی من شد و با رنج زیادی خود را به پشت جبهه رساندم. در آنجا توسط آمبولانس گردان نیروهای بروجرد به پشت جبهه منتقل شدم و زمانیکه چشم گشودم خود را در هواپیما دیدم و متوجه شدم که سه روز از بیهوشی من میگذرد. به دلیل شدت جراحات و مجروح شدن از ناحیه پا و شکم دیگر سعادت رفتن به جبهه نصیبم نشد و به یاد آن رشادت ها و ایثارگریهای رزمندگان در سنگر دیگری به فعالیت پرداختم....
🌷 #راوی: جانباز سرافراز سرهنگ احمد محمدی، فرمانده ناحیه مقاومت بسیج سپاه بروجرد ( که در عملیات کربلای چهار در تاریخ ۵/۱۰/۶۵ در منطقه شلمچه به عنوان فرمانده گروهان نیروهای اعزامی لرستان مسئولیت این عملیات را برعهده داشت.)
منبع: سایت خبرگزاری ایرنا
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یا_باقر_العلوم_ع💔
یٰـا رَبْ تـُو دیــٖدِه رٰا زِ غَـمـَشْ پـُرْ زِ آبْ کـُنْ
مـٰا رٰا غـُلاٰمِ حَـضـْرَتْ بـٰاقـِر حـِسـٰابْ کُنْ
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🏴
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
هواشناسی اعلام کرد :
هوایِ مهدیِ فاطمه را داشته باشید
خیلی تنهاست🚶🏿♂️💔
سلامتیش ⁵ صلوات 🌹✨
خجالت نکش رفیق
کپی کردنش
عشق میخواد((:♥️
#امام_زمان
┈┉┅━❀شهدایی❀━┅┉┈
═✧❁🌻السلام علیک یا سیده زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╰•❲﷽❳•╮
دیـگر دلـی نـمــانـده کــه
دلـبـر بخـــوانـــمـــــت🙃
هــــجـران روی تــــــو دلِ
مارا مُذاب کرد..(:❤️🔥"
#الهم_عجل_لولیک_الفرج🌱
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا من کم آوردم :)))💔
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
بابا من کم آوردم :)))💔 ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
داستان از این قراره که:
ی طلبه بوده دستش تنگ بوده💔
توی فقر بوده🥀
میره حرم آقا امیر المؤمنین 🙂🦋
نگاه صحن و سرای آقا میکنه🥲
میگه: آقامندورتبگردمببینلوسترایحرمروچقدرگروننبعدسزاوارهدستنوکرتخالیباشه؟ 💔🥲
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
داستان از این قراره که: ی طلبه بوده دستش تنگ بوده💔 توی فقر بوده🥀 میره حرم آقا امیر المؤمنین 🙂🦋 نگ
شب میشه همون طلبه خواب خواب آقاامیرالمؤمنین رو میبینه🥲🫀
آقا بهشون میگن: اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگی است و اگر زندگی مادی قابل توجهی میخواهی باید بری حیدرآبادِ هندوستان پیش فلانکس و بهش بگی :« به آسمان رود و کار آفتاب کند»🦋☘
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄