فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا من کم آوردم :)))💔
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
بابا من کم آوردم :)))💔 ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
داستان از این قراره که:
ی طلبه بوده دستش تنگ بوده💔
توی فقر بوده🥀
میره حرم آقا امیر المؤمنین 🙂🦋
نگاه صحن و سرای آقا میکنه🥲
میگه: آقامندورتبگردمببینلوسترایحرمروچقدرگروننبعدسزاوارهدستنوکرتخالیباشه؟ 💔🥲
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
داستان از این قراره که: ی طلبه بوده دستش تنگ بوده💔 توی فقر بوده🥀 میره حرم آقا امیر المؤمنین 🙂🦋 نگ
شب میشه همون طلبه خواب خواب آقاامیرالمؤمنین رو میبینه🥲🫀
آقا بهشون میگن: اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگی است و اگر زندگی مادی قابل توجهی میخواهی باید بری حیدرآبادِ هندوستان پیش فلانکس و بهش بگی :« به آسمان رود و کار آفتاب کند»🦋☘
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
شب میشه همون طلبه خواب خواب آقاامیرالمؤمنین رو میبینه🥲🫀 آقا بهشون میگن: اگر میخواهی در نجف مجاور م
طلبه از خواب که بیدار میشه میگه آقا جانم؟🥲🥀
من میگم نره تو میگی بدوش؟💔🥲
من میگم تنگه دستم😓
توی تنگنای گیر کردممم😖
تو میگی برو هندوستان؟؟
چجوری برم؟☹️
پولم کجا بوده؟
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
طلبه از خواب که بیدار میشه میگه آقا جانم؟🥲🥀 من میگم نره تو میگی بدوش؟💔🥲 من میگم تنگه دستم😓 توی تنگ
خلاصه که میگذره...
چند شب بعد دوباره طلبه خواب آقا امیرالمؤمنین رو میبینه🦋🙂
آقا بهشون میگن:« همون که گفتم اگه با این اوضاع میتونی اینجا بمونی، اقامت کن وگرنه باید بری حیدرآباد خانه فلانی و بهش بگی :« به آسمان رود و کار آفتاب کند.»
🌷☘
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
خلاصه که میگذره... چند شب بعد دوباره طلبه خواب آقا امیرالمؤمنین رو میبینه🦋🙂 آقا بهشون میگن:« همون
خلاصه که طلبه که از خواب بیدار میشه وسایلشو مختصر جمع میکنه و راهی هندوستان میشه☘
میره و به آدرسی که آقا امیرالمؤمنین بهشون دادن میرسه🌴
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
خلاصه که طلبه که از خواب بیدار میشه وسایلشو مختصر جمع میکنه و راهی هندوستان میشه☘ میره و به آدرسی ک
وقتی میرسه به صاحب خونه مصرع شعری که آقا گفته بودن رو میخونه🌷
صاحب خونه به خدمت کاراش دستور میده که جشن در پیش داریم و همه چیز رو آماده کنند🥳🤩
طلبه میپرسه : چی شده؟چه خبره؟
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
وقتی میرسه به صاحب خونه مصرع شعری که آقا گفته بودن رو میخونه🌷 صاحب خونه به خدمت کاراش دستور میده که
خدمتکارا میگن: عروسی دختر صاحبخانه هست🥳
خیره پیش صاحب خونه و صاحب خونه بهش میگه:
من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (ع) شعرى بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم. به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم. مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود. به شعراى ایران مراجعه کردم. مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمىزد. پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (ع) قرار نگرفته است؛ لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایىام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او درآورم.
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید. دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.»
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
خدمتکارا میگن: عروسی دختر صاحبخانه هست🥳 خیره پیش صاحب خونه و صاحب خونه بهش میگه: من چند سال قبل قصد
طلبه گفت: «مصراع اول چی بود؟»
صاحبخانه گفت:« به ذره گر نظر لطف بوتراب کند »
طلبه گفت: « مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (ع)** است.»
صاحبخانه سجده شکر کرد و خواند:« به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند»
🥲❤️
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
طلبه گفت: «مصراع اول چی بود؟» صاحبخانه گفت:« به ذره گر نظر لطف بوتراب کند » طلبه گفت: « مصراع دوم
حالا اینجوریه که ما بچه شیعه ها هر زمان مشکل یا گرفتاری داریم میگیم
میریم نجف به بابامون میگیم
❤️☺️
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شهید_جواد_تیموری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄