#طنز_جبهه
شب سیزده رجب بود.حدود ۲۰۰۰ هزار بسیجی لشگر ثارالله در نماز خانه جمع شده بودند . بعد از نماز محمدحسین پشت تریبون رفت و گفت : امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود
تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمیآمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند، که محمدحسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کنند . هرچه صبر کردیم خبری نشد . کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است .😳 و او یک جمعیت ۲۰۰۰ نفری را سرکار گذاشته است. بچه ها منفجر شدند از خنده🤣و مسئولان به خاطر شاد کردن بچهها به محمدحسین یک رادیو هدیه کردند.😉
#شادکردن
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
#طنز_جبهه
دوتا بچه بسیجی غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدن
گفتم: این کیه؟
گفتن: عراقی
گفتـم: چطوری اسیرش کردید؟
مےخندیدند😆
گفتن: از شب عملیـات پنهان شده بود
تشنگی فشار آورده بود با لباس بچههای خودمون آمده بود ایستگاه صلواتی و شربت گرفته بود
پول داده بود!
اینجوری لو رفته بود..
و هنوز مےخندیدن😂
#طنز_جبهه
الهی حرامتان باشد
آن شب یکی از آن شب ها بود، بَنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند..
اولی گفت: «الهی حرامتان باشد.»😐
بچه ها مانده بودند که شوخی است، جدی است، بقیه دارد یا ندارد، جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش جهنم»😅 و بعد همه گفتند: «الهی آمین.»
نوبت دومی بود. (همه هم سعی می کردند مطلب بِکر و نو باشد.) یک تأملی کرد و دستش را به سوی آسمان بلند کرد و خیلی جدی گفت: «خدایا مار، را بُکش.» دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار، را بُکش.» بچه ها بیشتر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیشتر صبر کرد. بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه ها را به اصطلاح «بدون حقوق سرکار بگذارد» گفت: «تا ما را نیش نزند.» شرح: منظور مار و پدر و مادر مار است.😄
~🕊
#طنز_جبهه😁
رزمندھ ها برگشتھ بودن عقب؛ بیشترشون هم رانندھ ڪامیون بودن ڪھ چند روزۍ نخوابیدھ بودن..
.
ظھر بود و همھ گفتند نماز رو بخونیم
و بعد بریم براۍاستراحت..
امام جماعت اونجا یڪ حاج آقاۍ پیࢪۍ بود ڪھ
خیلے نماز رو ڪند مےخوند..
رزمندھ هاۍ خیلےزیادۍ پشتش وایستادن و نماز رو شروع ڪردند..
آنقدر ڪند نماز خواند ڪہ رڪعت اول فقط ۱۰ دقیقھ اۍطول ڪشید!
وسطاۍ رڪعت دوم بود ڪہ یڪے از رانندھ ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججییییے جون مادرت بزن دنده دووووو😂😭😂
#طنز_جبهه
یـکے از عملیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳🤫
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرف تر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم و بدون اسلحه و یک متر جلوترم یک بعثی که اگر برمیگشت و من رو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا
گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعترافا کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد..
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂
#طنز_جبهه
خيلے از شبها آدم تو منطقه
خوابش نمےبرد😴
وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد
دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😁
یه شب یڪے از بچه ها سردرد عجيبے داشت
و خوابيده بود
تو همين اوضاع یڪے از بچهها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😨
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟چی شده؟😰
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنه من نذاشتم!😐😂