10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🥀•
سخن شهید هنیه:
«دیروز سیصدمین روز جنگ غزه بود
و اکــنون به مرحــــــلهای حســــــاس و
تاریخی رسیدهایم که مردم فلسطین
و نیــــروهای مقاومــــت باید قهرمانی
و پیروزی خود را تثبیت کنند»🇵🇸
#اسماعیل_هنیه🖤
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
•
۶روز بعداز شروع جنـگ بشهادت رسید.
خوابـشو دیـدم،
بغلـش کـردم و
_گفـتـم:
«ســراغ مـا رو نمی گیـری؟!»
چیـزی نگفـت.
_گفتم:
«تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم!»
_گفت:
« فقـط یـه مطلـب میگـم:
ما شهـدا شبـهای جمـعه،
همـگی میریم خـدمت
آقـا سیـدالشـهـدا (ع) »
#شهیدمحمدرضافراهانی
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
شهدایی🥹🥹
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوششم🌸/#انسانالهی✨ بعضی روزها
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوهفتم🌸/#درخطمقدم🔥
از مؤسسه ی اسلام اصیل با هادی آشنا شدم بعد از مدتی از مؤسسه بیرون آمد و بیشتر مشغول درس بود. ما در ایام محرم در مسجد هندی نجف همدیگر را می دیدیم. بعد از مدتی بحران داعش پیش آمد هادی را بیشتر از قبل می دیدم. من در جریان نمایشگاه فرهنگی با او همکاری داشتم. یک روز می خواستم به منطقه ی عملیاتی بروم که هادی را دیدم. او اصرار داشت با من بیاید. همان روز هماهنگ کردم و با هادی حرکت کردیم. او خیلی آماده و خوشحال بود. انگار گم شده اش را پیدا کرده. در آنجا روی یک کاغذ نوشته بود عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او برای دوستانش فرستاد. بعد از چند روز راهی شهر شیعه نشین «بلد شدیم. این شهر محاصره شده بود و تنها یک راه مواصلاتی داشت. این مسیر تحت اشراف تک تیراندازهای داعش بود. هر کسی نمی توانست به راحتی وارد شهر بلد شود. صبح به نیروهای خط مقدم ملحق شدیم هادی با اینکه به عنوان تصویر بردار آمده بود، اما یک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصویر معروف را آنجا از هادی گرفتیم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
شهدایی🥹🥹
. کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦. شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتادوهفتم🌸/#درخطمقدم🔥 از مؤسسه ی
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادوهشتم🌸/#درخطمقدم🔥
همان جا دیدم که هادی پیشانی بندهای زیبای یا زهرا را بین رزمندگان پخش می کند. آن روز در تقسیم غذا بین رزمندگان کمک کرد. خیلی خوشحال و سر حال بود. می گفت: جبهه ی اینجا حال و هوای دفاع مقدس ما را دارد. این بچه ها مثل بسیجی های خود ما هستند. هادی مدتی در منطقه ی عملیات بلد حضور داشت. در چند مورد پیش روی و حمله ی رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبی را از خودش به یادگار گذاشت. بود. در آن ایام همیشه دوربین در دست داشت و مشغول فیلم برداری و عکاسی یک روز من را دید و گفت آنجا را ببین یک دکل مخابراتی هست که پرچم داعش بالای آن نصب شده بیا برویم و پرچم را پایین بکشیم. گفتم شاید تله باشد. آنها منتظرند ببینند چه کسی به این پرچم نزدیک می شود تا او را بزنند. در ثانی شما تجربه ی بالا رفتن از دکل داری؟ این دکل خیلی بلند است. ممکن است آن بالا سرگیجه بگیری خلاصه راضی شد که این کار را انجام ندهد. عملیات بلد تمام شد و این شهر آزاد شد هادی تقاضای اعزام به سامرا داشت. رفتم و کار اعزام او را انجام دادم با او راهی منطقه ی سامرا شده و به زیارت رفتیم. سه روز بعد با هم به یک منطقه ی درگیری رفتیم. منطقه تحت سیطره ی داعش بود. من و برخی رزمندگان خیلی سرمان را پایین گرفته بودیم. واقعا می ترسیدیم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
خب ازامروز میخوام فعالیت کانال رو بهتر کنم وهرچند روز یه بار داستان زندگی شهدا رو براتون بزارم امیدوارم خوشتون بیاد☺️☺️🙏🙏🥹
🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐🍂💐
#طنزجبهه
سوال و جواب
خبرنگار آمده بود و یقه یکی از نیروها را چسبیده بود که مصاحبه کند. از او پرسید: «برای چه به جبهه آمدی؟»🤔
در حالی که معلوم بود قصد دارد خبرنگار را سر کار بگذارد، گفت: «از سر بدبختی کْرَم (فرزندم)... چه میدانستم چه خبر است.»😩
خبرنگار پرسید: «الان که از نزدیک جنگ را دیدید چه؟»
گفت: «احساس مورشت (لرزیدن) دارم ..😁😁
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
سلاااااااام😊
نماز همگی قبول باشه ان شاءالله☺️
⚜خب با اجازتون بریم باقے مونده کتاب رو ورق بزنیم😃😉
بِسْمِـ اللّٰہ .. 👇
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a