🌿🌿🌿🌿🌿
🌹سیره شهید...
هیچ گاه ندیدم که ما را به کاری امر و نهی کند،
بلکه همیشه غیر مستقیم حرفش را می زد؛ مثلا، آخرشب می گفت:
من می روم وضو بگیرم. در روایات تاکید شده کسی که با وضو بخوابد شیطان به سراغ او نمی آید.
نا خودآگاه ماهم ترغیب می شدیم و به همراه او برای وضو گرفتن حرکت می کردیم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@dghjkb
*دلنوشته شهید علمدار با شهدا...
*لبخند ، معجزه ی آتشِ سوزان قلبمان
ای شهيدان!
از همان لحظه ای که تقدير ما را از شما جدا کرد تاکنون ياد شما، خاطره های دنيای پاک شما،اميدحياتمان گشته، ما به عشق شما زنده ايم و به اميد وصل کوی شما زنده ايم.
اما شما، علی الظاهر دليلی نديديد که اوقات پر ارجتان را صرف ما کنيد چه بگوئيم؟ راستی چگونه حرف دلمان را فرياد کنيم که بدانيد برما چه می گذرد؟
مگر خودتان نمی گفتيد که ستونهای شب عمليات، ستون گردان نيست؛ ستون، عشق است؛ ستون دلهای سوخته ای است که با خميرمايه ی اشک و سوز به هم گره خورده اند.
پس چرا؟ چرا؟ هيچ سراغی از ما نمی گيريد؟ با اينکه تمام روز و شب ما برشما عيان است، تمام ناگفته هايمان را می دانيد، تمام نا نوشته هايمان را می خوانيد، تمام پنهان و کردارمان را می بينيد!
اگر قطره ی اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرمان برگونه هايمان می لغزد شما می دانيد چه خاطره ای ناگهان از ذهن ما گذشته و آسمانش را ابری کرده.
اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گريستن ما را دارند به مصلحت لبخند می زنيم، شما خوب می دانيد اين لبخند معجزه ی آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.
*شما ما را خوب می شناسيد
اگر به غروب علاقه داريم، خوب می دانيد چرا؛ اگر به هوای ابری شما، می دانيد چرا؛ اگر به چادر شما، می دانيد چرا؛ اگر به سنگ، شما می دانيد؛ اگر به خاک، اگر به آب، اگر به رودخانه، به دشت، به کوه، نمکزار، شما می دانيد چرا؛
شما از راز دل ما آگاهيد، اگر به قامت رعنايی خيره می شويم، شما می دانيد به ياد که ايم. اگر به عمق بيابانها می نگريم شما می دانيد به دنبال چه ايم. اگر به اميد رويايی سر بربالين می گذاريم شما می دانيد به فکر که ايم. اگر به بلندای کوهی خيره می شويم شما می دانيد قصه، قصه ی ديگری است. اگر به حرکت خرامان موجی چشم می دوزيم شما می دانيد قضيه، قضيه ی ديگری است.
آری شما ما را خوب می شناسيد، شما ما را خوب می بينيد، چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ايست که بارها و بارها از بَرَش کرده ايد!
*ما نمی دانيم «فی جنات النعيم» کجاست؟!
اما… اما اينجا ما از شما هيچ نمی دانيم. از همان وقت که صدای ياحسين(ع) آخرين تان را شنيديم ديگر تا کنون نغمه ی دل انگيز نوايتان را گم کرده ايم.
آخرين باری که چهره ی نورانی تان را ديديم موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتان نهاده بودند و سنگ لحد ديواری شد و نظاره ی روی تان را برای هميشه از ما دريغ کرد.
آری بسياری از شماها را با آن لبخندهای زيبا در آخرين وداع ديده ايم، يا در هنگامه ی رزم و از آن به بعد ديگر چيزی از شما نشنيديم.
ای شهيدان ! ای مفقودالاثرها ! ای جاويدالاثرها ! ای مفقودالجسدها !
ما نمی دانيم کجا رفتيد؟ کجاهستيد؟ نمی دانيم آنجا از اينجا دور است يا نزديک؟ نمی دانيم چه می خوريد؟ چه می کنيد؟ چه می نوشيد؟ «فی جنات النعيم»کجاست؟ آخر ما نمی دانيم «متکئين عليها متقابلين» يعنی چه؟
آخر ما نمی فهميم «الا قيلا سلاما سلاما» يعنی چه؟ برای ما درک «ذواتا افنان فيها عينان تجريان،فيهما من کل فاکهة زوجان» محال است.
*تا حالا شده به عشق بيگلو و هفت تپه زمزمه ای کنيد؟
ما نمی دانيم وقتی دلتان می گيرد کجا می رويد! اصلاً آيا دلتان می گيرد؟ وقتيی حوصله تان سر می رود چه می کنيد؟ نمی دانيم… آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست يا نه؟ تا به حال هيچ گاه شده از اروند هم قصه ای بگوئيد؟ برای شلمچه هم ترانه ای بسرائيد؟ به عشق بيگلو و هفت تپه زمزمه ای کنيد؟ و در فراق کارون اشکی بريزيد؟
نمی دانيم…! و اين ندانستن بيش از همه ای شهيدان شما را مقصر می داند! يعنی ما اينقدر ناپاک و نامطلوب بوده ايم که تمام هستی مان به يک ياد هم نمی ارزد؟ يعنی تمام گفته هايمان در آن نيمه شبهای به ياد ماندنی که فقط خدا قدرش را می داند و بس دروغ و کذب محض بوده؟ يعنی ما نيز هم رديف آنانی هستيم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟ يعنی می خواهيد بگوئيدکه ما ديگر لياقت با شما بودن را نداريم؟
باشد، بگوئيد…! حرفی نيست! اما لااقل يکبار هم که شده سری به اين دلهای فراموش شده بزنيد، سری به اين خانه های سرد و متروک بزنيد و بعد هرچه دلتان می خواهد بگوئيد! آخر به ما هم حق بدهيد که انتظار داريم، انتظار داريم بدانيم دوستانمان که يک عکسشان را به تمام هستی اينجا نمی دهيم، کجا هستند و چه می کنند؟ دوست داريم که از آنجا صدايی بيايد، صدايی آشنا! صدايی از حلقوم يکی از شماها، صدايی که به انتظارها پايان دهد! صدايی که زيبا و دلنشين…
(*باشگاه خبرنگاران،* ایران سامانه)
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@dghjkb
بچه ها در آن روزهايی که بی بی فاطمه ی زهرا(س) دستهای بريده ی عباس(ع) و قنداق خونی علی اصغر(ع) را نزد خدا برای شفاعت می برد، ما هم گرد و غباری که از خاک شلمچه، مهران، فاطميه، فکه، دهلران، چزابه، نهر عنبر، مجنون، کوشک، پاسگاه زيد بر چهره مان نشست و خونی که هنگام شهادت بر بدن و لباسمان جار ی شده بود را جمع کرده ايم و در آن لحظه ی حساس برای شفاعت شما به همراه می آوريم.
شما مطمئن باشيد که ما شماها را فراموش نکرده ايم و نخواهيم کرد؛ به پدران و مادرانمان، به همسران و فرزندان ما بگوئيد ما منتظرشان هستيم و بدون آنها وارد بهشت نخواهيم شد.
(*باشگاه خبرنگاران،* ایران سامانه)
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@dghjkb
♦️ احتیاط کن!
تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند.
یک آقایی دارد مرا می بیند....
دست از پا خطا نکنم ،که مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد....
کاری نکن وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد، شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد و بگوید؛ فلانی خلاف کرده ، گناه کرده است......
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@dghjkb
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
باید خاکریزهای جنگ را بکشانیم به شهر!
یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم ..
در نتیجه جامعه بیمه میشود
و یار برای امام زمان "عج"
تربیت میشود..
🌿یاد کنیم شهدا را،
🌿اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@dghjkb