eitaa logo
کشکول شیخ داود
211 دنبال‌کننده
54 عکس
112 ویدیو
5 فایل
حکایات،داستان های آموزنده،مسابقات کتابخوانی ....
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ مردی خسیس تمام دارایی‌اش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانه‌اش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر می‌زد و آنها را زیر و رو می‌کرد. تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت. روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش می‌زد. رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟» مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست. تو که از آن استفاده نمی‌کنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟» : ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. چه بسیار افرادی هستند که پولدارند اما ثروتمند نیستند و چه بسیار افرادی که ثروتمندند ولی پولدار نیستند. 👳 @dh114110👳
🔴 قضاوت_ناقص_فیلی در مثنوی آمده است فیلی در اتاق تاریک بود عدّه‌ای با چشمان بسته وارد اتاق شدند. یکی دست به خرطومش زد وگفت این ناودان است فردی پاهای فیل را لمس کرد و گفت این ستون است شخصی گوش‌ او را گرفت و گفت این باد بزن است نفر بعدی دستی بر پشت فیل کشید و گفت این تخت است. یعنی هرفرد،فیل را بر اساس نگاه متّکی بر حسّ لامسه‌ خود تعریف کرد. درحالیکه اگر فیل را کامل دیده یا لمس میکردند قضاوتشان به واقع نزدیک‌تر می‌شد. در زندگی مشترک،گاهی زن ومرد بادیدن جزء یا بخشی از رفتارهای همسر، قضاوت کلّی درمورد شخصیّت او کرده و حتّی برداشت کلّی غلط از ظاهر رفتار یا گفتارش می‌کنند. هیچ‌گاه با دیدن یک یا چند رفتار همسر به طور مطلق و کلّی نگوییم همسرم آدم خوبی نیست، اصلاً مرا درک نمی‌کند، آدم زندگی‌‌کُنی نیست و دهها قضاوت کلّی دیگر. دیدن تمام ابعاد و پازل شخصیّت و رفتارهای همسر از برداشت‌ها و تصمیمات غلط یا ناقص جلوگیری می‌کند. به فرض اگر همسرم‌ بدزبان یا تندمزاج است با قضاوت کلّی نگویم "اخلاقش اصلاً خوب نیست یا اخلاق بدرد بخوری ندارد." چرا که در کنار بدزبانی ممکن است برای خرجی زن و بچه زحمت می‌کشد، دل و قلبش مهربان است، فرد کینه‌ای نیست، زبان عذرخواهی و دهها صفات و رفتارهای مثبت دارد. در واقع بایدتمام رفتارها و اخلاق‌های خوب و اشتباه او را کنار هم‌ گذاشته و باتکمیل پازل شخصیّت او، نسبت به نقص یا اشتباه او عکس‌العمل و قضاوت عادلانه و صحیح داشته باشیم تا قضاوتمان مثل اتاق تاریک و فیل نباشد. *کانال کشکول شیخ داود همراه با داستان ها و حکایات ونکات آموزند 👳@dh11410👳
🔴 شبلی و کودکان عارف معروفی به مسجدی رفت که دو رکعت نماز بخواند. در آن مسجد کودکان درس می‌خواندند و وقت نان خوردن کودکان بود. دو کودک نزدیک این عارف نشسته بودند؛ یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا می‌خواست. آن کودک می‌گفت: اگر خواهی که پاره‌ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ کن. آن بیچاره بانگ سگ کرد و پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بدو داد. باز دیگر باره بانگ می‌کرد و پاره‌ای دیگر می‌گرفت. همچنان بانگ می‌کرد و حلوا می‌گرفت. عارف در این عمل آنان می‌نگریست و می‌گریست. کسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است که گریان شده‌ای؟ عارف گفت: نگاه کنید که طمع‌کاری به مردم چه رساند؟ اگر آن کودک بدان نان تهی قناعت می‌کرد و طمع از حلوای او برمی‌داشت، سگِ همچون خویشتنی نمی‌شد. 👳 @dh114110 👳
🔴 جواب ابلهان خاموشی ست بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است .........؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟چه گفت؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد:"جواب ابلهان خاموشی ست" امثال و حکم-علی اکبر دهخدا 👳 @dh114110 👳
🌸🍃🌸🍃 در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندم‌زار پیرمرد کشاورزی را برد. پیرمرد ناراحت شده و یک کوزه آب برداشت و با یک کلنگ به پشت‌بام مسجدِ روستا رفت. آب را از کوزه خورد و با کلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران کرد و گفت: «خدایا برای تو روزه بودم، روزه‌ات را خوردم و خانه‌ی تو را خراب کردم تا تو خانه‌ی مرا دیگر خراب نکنی و بدانی خانه‌‌خرابی چه اندازه سخت است.» یک سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد٬ گندم‌زار آن مرد دو برابر محصول داد. پسر پیرمرد گفت: «پدرم یاد دارم سال گذشته سیل گندم‌هایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ کردی، حالا که محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده است، چرا یادت نمی‌افتد که بروی از خدا تشکر کنی و سقفی را که پارسال سوراخ کردی، مرمت و درست کنی؟؟؟ ای پدر! الحق که انسان٬ خیلی در برابر نعمت‌های خدا ناسپاس است.» 👳 @dh114110 👳 یامن یعطی الکثیر بالقلیل
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود. نکته: با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید. # 👳‍♂️‍ @dh114110 👳‍♂️‍
💎 روزی در نماز جماعت موبایل یک نفر زنگ خورد زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود بعد از نماز عده ای یا او را سرزنش کردند یا با نگاهی ... و او دیگر به نماز نرفت. . همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... ا و او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. . حکایت ماست: جای خدا مجازات می کنیم جای خدا می بخشیم... و روش جذب مان هم ناقص 👳 @dh114110 👳