.
.
#اقیانوس_نیستی
دیدارِ آوینی ؛
دوستانِ آوینی می گویند: (وقتی او متوجه فکه شد گفت روایتی عاشورایی خواهم ساخت). شاید مثل همیشه دوستانش منتظر بودند تا او با قلم و کاغذ روایتی بنویسد! اما این بار فرصتی بود تا باطن قلم او آشکار شود.
آن امری که هرچه تلاش میکرد تا از لابلای سطور نشانش دهد سیاهیِ کاغذ، پردهای بر سفیدیاش میانداخت و پنهانش میکرد.
وقتی متوجه فکه شد چند باری بچههای فیلمبرداری را فرستاد. اما هرچه فیلمها را میدید راضی نمیشد و دست آخر راهی فکه شد. گویا خودش باید نظرگاهی میشد تا بجای تماشای قاب تلویزیون با نظر کردن به آوینی، شاهد آن کربلا باشیم.
#مشهد_فکه
#دیدار_آوینی
@didar_aviny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.
#احمد_شاملو
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
#مشهد_فکه
#دیدار آوینی
@didar_aviny
.
.
#مجتبی_انصاری
ترک کردن و جدا شدن همیشه درد داشته است
مثلا شما حتما شده از جانتان چیزی کنده شود.
میگفت
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
احتمالا کم و بیش در همین حد
خوب درد دارد
و هر قومی سخنی دارند در رفتن جان از بدن.
اما
وقتی شعاعِ نابهنگامِ دریافتِ نیستی، جان را فراگرفته ...
نیستا
نیستِ نیستِ نیست.
نمی دانم چه اتفاقی در حال رخ دادن است
بعد می آیند میگویند: داستان تمام است
برمیگردیم
هر کس سرجای خودش
بلیط برگشت، سر ساعت
هر کس دیر بیاید رهایش میکنیم که
به بازار روزمرگی نرسد
حالا مثلا من بگویم:
آقا اجازه؟
- ساکت!
هییسسس
مردها فریاد نمیزنند...
نیستی که نیستی
حتما قبلش هم نبودی
برگرد به همان نبودنت.
من، دست و پایم بسته است
به کجا بروم
از کی بخواهم
که اولا آقا جان! «نیست»؛ نه که من نبودم.
حالا ولو سلمنا که شما میفرمایید نیستم
یه جایی پیدا شد که خوره اش به جانم افتاده...
آهای
کسی هست
با شما هستم
اهالیِ روزگار مستِ پستِ فراموشی
شما که حلقوم همه را با قوانین و مقرارت نظم کِش خود بریده اید
چه اهمیتی دارد؟
زیارتگاه نیستی را من پیدا کردم
برگرد
این مشهد نیستی است
بگذارید اندکی بیشتر با آن بسر برم...
خوب البته حالا کم و بیش یکی دو سه ساعتی هست به زور، خیلی عادی و مثل انسانهای وطیفه شناس سوار اتوبوس شدم و راه افتاده ایم.
و من آرام تر و معقول تر شده ام
و دارم به این فکر میکنم که بالاخره هر ترک کردن و جدا شدنی همیشه درد داشته است!
#مشهد_فکه
#دیدار_آوینی
#مرتضی_مرا_فراموش_مکن
@didar_aviny