10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مکالمه بیسیمی که در روز آزاد سازی خرمشهر ماندگار شد
بخشی از مکالمه شهید احمد کاظمی و غلامعلی رشید
------------------------------------
🇮🇷 بهترین تحلیل ها و موثق ترین اخبار روز را در دیده بان بخوانید،
👈 دوستانتان را به دیدهبان دعوت کنید.
👈 لینک کانال دیدبان در پیامرسان ایتا 👇
http://eitaa.com/didehban313
👈 لینک گروه دیدهبان در پیامرسان ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/4135387154C388f785b45
نگاه خدا
( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه )
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند ،در تمام مدت سرش بالا نیامد...
نگاهش هم به زمین دوخته بود..
خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه..
گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اینجا ایران یا عراق نیست، اینجا کشور هلند هست که روز به روز داره بر با حجاب ها افزوده میشه
اون وقت دختره احمق تو ایران کشف حجاب میکنه، در حالی که هنوز فلسفه حجاب رو نمیدونه !
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 خدا نکند عمامه تان بزرگ و ریش هایتان سفید شود ولی هنوز تهذیب نفس نکرده باشید!
✅ این توصیه شنیدنی #امام_خمینی ره به طلاب جوان رو حتما ببینید .
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴انقلاب آتشفشان ها
▪️ آتشفشان اتنا در ایتالیا
پرتاب گدازه ها در دهها کیلومتری
فرودگاه کاتانیا تعطیل شد
گزارش اوضاع بسیار متشنج
💠#حکایتواقعی #نصوحچهکسی_بود؟
توبه نصوح(توبه واقعی)
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432
📒اصول کافی جلد 4 صفحه
3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادی کنیم از راه حل نابودی جمهوری اسلامی😂😳😂
@audio_ketab1_687117113.mp3
زمان:
حجم:
6.81M
🔻خاطرات مستر همفر؛ قسمت سوم
کتابی که به شرح خاطرات همفر جاسوس بریتانیا در کشورهای اسلامی در قرن ۱۸ میلادی پرداخته است و به نقش موثراو در شکلگیری وهابیت میپردازد
➖➖➖ ➖➖➖➖
🇮🇷 بهترین تحلیل ها و موثق ترین اخبار روز را در دیده بان بخوانید،
👈 دوستانتان را به دیدهبان دعوت کنید.
👈 لینک کانال دیدبان در پیامرسان ایتا 👇
http://eitaa.com/didehban313
👈 لینک گروه دیدهبان در پیامرسان ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/4135387154C388f785b45
🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿. ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌿
ﺍَﻟﺴَّﻠٰﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳٰﺎ ﺍَﺑٰﺎ ﻋَﺒْﺪِﺍﻟﻠﻪ
ﻭَﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺎَﺭْﻭٰﺍﺡِ ﺍﻟَّﺘﻰ ﺣَﻠَّﺖْﺑِﻔِﻨٰﺎﺋِﻚَ،
ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻣِﻨّﻰ ﺳَﻼﻡُ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﺑَﺪﺍ
ﻣﺎ ﺑَﻘﻴﺖُ ﻭَﺑَﻘِﻰَ ﺍﻟﻠَّﻴْﻞُ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﻬٰﺎﺭُ،
ﻭَﻻﺟَﻌَﻠَﻪُ ﺍﻟﻠﻪُ ﺁﺧِﺮَ ﺍﻟْﻌَﻬْﺪِ ﻣِﻨّﻰ ﻟِﺰِﻳٰﺎﺭَﺗِﻜُﻢْ،
ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُﻋَﻠَﻰﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ،ﻭَﻋَﻠٰﻰ ﻋَﻠِﻰِّﺑْﻦِﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ، ﻭَﻋَﻠﻰٰﺍَﻭْﻻﺩِﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ،ﻭَﻋَﻠﻰٰﺍَﺻْﺤٰﺎﺏالحسین،
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻻﺑﺮﺍر
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻻﺷﺮﺍﺭ
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡﺍﻟﺼﺎﻟﺤﯿﻦ
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻄﺎﻟﺤﯿﻦ
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻤﻘﺒﻮﻟﯿﻦ
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻤﺮﺩﻭﺩﯾﻦ
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﺨﯿﺮ ﻭﺍﻟﺴﻌﺎﺩﻩ
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﺸﺮ ﻭ ﺍﻟﺸﻘﺎﻭﻩ
🌿ﺑﺮﺣﻤﺘﮏ ﯾﺎ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺍﺣﻤﯿﻦ
🌿ﻭﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﺍﻟﻪ ﺍﻟﻄﺎﻫﺮﯾﻦ
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌿ســَــــــــــــــــــــــــــــــــــلام🌿
🌿 صبح شما بزرگواران بخیر و روشن به انوار مطهر قرآن و اهلبیت (ع)
🌿
🌺🌿
🌿🌺🌿 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌺🌿🌺🌿🌺@didehban313🌿