eitaa logo
دیده بان
1.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
29.6هزار ویدیو
40 فایل
ارتباط با ادمین: @Mehrbanali313 آدرس کانال دیده بان در پیام رسان ایتا Http://eitaa.com/didehban313 آدرس کانال دیده بان در تلگرام http://t.me/didehban313 آدرس پیج اینستاگرام دیده بان https://www.instagram.com/mehrbanali313
مشاهده در ایتا
دانلود
⏪مسلمان شدن عبدالله ديصان بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ 🍂هشام بن حكم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود، روزى يكى از منكران خدا به نام عبدالله ديصانى با هشام ملاقات كرد و پرسيد: 🤔آيا تو خدا دارى ؟ هشام : آرى . 🧐عبدالله : آيا خداوند تو قادر است ؟ هشام : آرى ، هم توانا است و هم بر همه چيز مسلط است . 🤔عبدالله : آيا خداى تو مى تواند همه دنيا را در ميان تخم مرغ بگنجاند، بى آنكه دنيا كوچك شود، و درون تخم مرغ ، وسيع گردد؟ هشام : براى پاسخ به اين سؤ ال به من مهلت بده . ✨عبدالله : يك سال به تو مهلت مى دهم . هشام ، سوار شد و به حضور امام صادق (ع ) رسيد، و عرض كرد: 🌱اى فرزند رسول خدا، عبدالله ديصانى نزد من آمده و سؤالى از من كرد كه براى پاسخ به آن ، تكيه گاهى جز خدا و شما كسى نيست . 🤔امام : او چه سؤالى كرد؟ هشام : او گفت : آيا خدا قدرت دارد كه دنيا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد، بى آنكه دنيا را كوچك كند و تخم مرغ را بزرگ نمايد؟⁉️ 🔆امام : اى هشام ! تو داراى چند حس هستى ؟ هشام : داراى پنج حس هستم (بينائى ، چشائى ، شنوائى ، بويائى و بساوائى (لامسه ) . 🔹امام : كداميك از اين پنج حس كوچكتر است ؟ 🔸هشام : حس بينائى . امام : اندازه وسيله بينائى (عدسى چشم ) چقدر است ؟ هشام : به اندازه يك عدس ، يا كوچكتر از آن است . 🍃امام : اى هشام ! جلو و بالاى سرت را نگاه كن ، و به من بگو چه مى بينى ؟ هشام نگاه كرد و گفت : ✨آسمان ، زمين ، خانه ها، كاخها، بيابانها، كوهها و نهرها را مى نگرم . 🌱امام : خدائى كه قادر است آنچه را با آنهمه وسعت كه مى بينى ، در ميان عدسى چشم تو قرار دهد، مى تواند همه جهان را در درون تخم مرغ قرار دهد، بى آنكه جهان كوچك گردد و تخم مرغ بزرگ شود. 👈در اين هنگام ، هشام خم شد و دست پاى امام صادق (ع ) را بوسيد، و گفت : 😊اى پسر رسول خدا! همين پاسخ براى من بس است . 🍂هشام به خانه خود بازگشت ، فرداى آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : براى عرض سلام آمده ام نه براى گرفتن جواب آن سؤ ال . هشام گفت : اگر جواب آن سؤال را مى خواهى ، اين است جواب آن (سپس ‍ جواب امام را براى او بيان كرد). عبدالله ديصانى (تصميم گرفت شخصا به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤالاتى را مطرح كند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد و اجازه ورود طلبيد، و به او اجازه داده شد، او به محضر آن حضرت رسيد و نشست و گفت : اى جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائى كن . 🤔امام : نامت چيست ؟ 🙁عبدالله ، بيرون رفت ، نامش را نگفت ، دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتى . او جواب داد: اگر نامم را كه عبدالله (بنده خدا) است مى گفتم ، از من مى پرسيد: آنكه تو بنده او هستى كيست ؟ 🌱دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: مرا به معبودم راهنمايى كن و از نامم مپرس . 🌷عبدالله بازگشت و به امام صادق (ع ) عرض كرد: مرا به معبودم راهنمائى كن و از نامم مپرس امام اشاره به جايى كرد و فرمود: در آنجا بنشين . 🍃عبدالله نشست ، در همين هنگام ، يكى از كودكان امام كه تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى كرد، به آنجا آمد، امام به كودك فرمود: ✨آن تخم مرغ را به من بده . كودك ، تخم مرغ را به امام داد. امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود: 🍂اى ديصانى ! اين تخم مرغ را نگاه كن كه سنگرى پوشيده است ، داراى : 🍃1- پوست كلفتى است . 🍃2- زير پوست كلفت ، پوست نازكى قرار دارد. 🍃3- زير آن پوست نازك ، (مانند) نقره اى است روان (سفيده ). 🍃4- سپس طلائى است آب شده (زرده ) كه نه طلاى آب شده با آن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد، و به همين وضع باقى است ، نه سامان دهنده اى از ميان آن بيرون به درونش رفته ، كه بگويد من آن را آن گونه ساخته ام ، و نه تباه كننده اى از بيرون به درونش رفته ، كه بگويد من آن را تباه ساختم ، و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر، درست شده يا براى توليد فرزند ماده ، ناگاه ، پس از مدتى شكافته مى شود و پرنده اى مانند طاووس رنگارنگ ، از آن بيرون مى آيد، آيا به نظر تو چنين تشكيلات (ظريفى ) داراى تدبير كننده اى نيست ؟⁉️ 👈عبدالله ديصانى در برابر اين سؤال ، مدتى سر به زير افكنده ، سپس در حالى كه نور ايمان بر قلبش تابيده بود، سربلند كرد و 👌گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است ، و گواهى مى دهم كه محمد(ص )، بنده و رسول خدا است ، و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى ، و من از عقيده باطل و كرده خود توبه كردم و پشيمان هستم 📚داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱، محمد محمدى اشتهاردى
🌳 داوود و بیوه‌زن 🥀زنی به حضور حضرت داوود آمد و گفت: ای پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ 🥀داوود فرمود: خداوند عادلی است که هرگز ظلم نمی‌کند؛ سپس فرمود: مگر چه حادثه‌ای برای تو رخ داده است که این سؤال را می‌کنی؟ 🥀زن گفت: من بیوه‌زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگی می‌کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه‌ای گذاشته بودم و به طرف بازار می‌بردم تا بفروشم و با پول آن غذای کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده‌ای آمد و آنها پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزی ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم. 🥀هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پول‌ها را به مستحقش بدهید. 🥀حضرت داوود از آنها پرسید: علت این که شما دسته‌جمعی این مبلغ را به اینجا آورده‌اید چیست؟ 🥀عرض کردند: ما سوار کشتی بودیم، طوفانی برخاست، کشتی آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرنده‌ای دیدیم، پارچه سرخ بسته‌ای به سوی ما انداخت، آن را گشودیم، در آن شال بافته دیدیم، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتی را محکم بستیم و کشتی بی خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده‌ایم تا هر که را بخواهی، به او صدقه بدهی. 🥀حضرت داوود به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا برای تو هدیه می‌فرستد، ولی تو او را ظالم می‌خوانی؟ 🥀سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود: این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاه‌تر از دیگران است.
🔆جنازه‌ی حضرت آدم 🌾حضرت آدم علیه‌السلام در مکّه وفات کرد و وصی‌اش، شیث، او را در غار کنز دفن نمود و تا زمان طوفان نوح علیه‌السلام در آنجا بود تا اینکه خداوند به نوح علیه‌السلام وحی کرد که وقتی او با کشتی هفت بار بر دور خانه‌ی کعبه طواف کرد، چون از طواف فارغ شد، کشتی جایی می‌ایستد که آب تا زانوهای او باشد، پس از آن جا تابوتی بیرون آورد که استخوان‌های حضرت آدم در آن بود و تابوت را داخل کشتی گذاشت و با کشتی طواف کرد و سپس روانه شد تا به کوفه رسید. پس خدا امر کرد زمین کوفه آب‌ها را فروبرد، سپس نوح علیه‌السلام (تابوت) جسد آدم را در نجف اشرف دفن کرد که الآن کنار قبر امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. 📚حیوه القلوب، ج 1، ص 79 ➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖ 🇮🇷 بهترین تحلیل ها و موثق ترین اخبار روز را در دیده بان بخوانید، 👈 دوستانتان را به دیده‌بان دعوت کنید. 👈 لینک کانال دیدبان در پیامرسان ایتا 👇 http://eitaa.com/didehban313 👈 لینک گروه دیده‌بان در پیامرسان ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/4135387154C388f785b45
🌼🌴🌼🌴🌼🌴🌼🌴🌼 🔆استشمام اعمال 🌺چون بنده، عملی را به ریا انجام دهد، بو و آثارش در میان خلایق معلوم گردد. اگر عملش به اخلاص انجام گیرد، مردم از عمل پاک او بهره مند شده و به وی علاقه مند می‌گردند. روایت کردند که مردی در بنی اسرائیل بود و می‌گفت: 🌺«عبادت خدا کنم تا معروف شوم» مدّتی مبالغه در طاعات نمود، بعد که به میان مردم آمد، مردم به او گفتند: «این شخص ریا کار است.» پس آن مرد به نفْس خود روی کرد و گفت: «خودت را به رنج انداختی و عمر را ضایع کردی. خوب است برای خدا عبادتم را خالص سازم.» 🌺پس از مدّتی به میان آمد، مردم می‌گفتند: «این مرد چقدر پرهیزگار و متّقی است.» 📚عده الداعی (مترجم)، ص 244 ➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖ 🇮🇷 بهترین تحلیل ها و موثق ترین اخبار روز را در دیده بان بخوانید، 👈 دوستانتان را به دیده‌بان دعوت کنید. 👈 لینک کانال دیدبان در پیامرسان ایتا 👇 http://eitaa.com/didehban313 👈 لینک گروه دیده‌بان در پیامرسان ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/4135387154C388f785b45
🔆ملخ يك شخصى آمد خدمت مرحوم ((حاج شيخ حسن على اصفهانى )) رحمة الله عليه معروف به نخودكى و گفته بود: آشيخ يك سِرى ملخ آمده اند دارند مزرعه مرا مى خورند. آقا فرموده بود: تو حق فقراء را نمى دهى ، زكات نمى دهى خُب حق فقرا را ملخ ‌ها مى خورند. چون زكات نمى دهى آنها بر مى دارند، آيا قول مى دهى زكات بدهى ؟ گفت : بله آقا. آقا يك دعا برايش نوشت و فرمود: برو اين دعا را توى آن زمين چال كن و از قول من به آن ملخ ‌ها بگو، ملخ ‌ها شيخ حسن على گفته بلند شويد برويد پاى اين ساقه هاى گندم و علفهاى هرزه زمين را بخوريد، من زكات مى دهم . من آمدم دعا را در زمين چال كردم و حرف آشيخ حسن على را هم براى ملخ ‌ها گفتم . ملخها از روى خوشه هاى گندم بلند شدند و پاى ساقه هاى گندم نشستند و شروع كردند علفهاى هرزه را خوردن ، علفهاى هرزه را مى خورند و سير مى شوند. كم كم گندمها رشد كردند و مزرعه ما آن سال محصول بسيار عالى داد و ما هم به قول خودمان عمل كرديم . 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده