eitaa logo
دیمزن
2.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
556 ویدیو
19 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله دوستانم دغدغه های دیگری را هم مطرح می کردند. اینکه مسائل زنان همیشه تقلیل داده می شود به حجاب و استادیوم و مرخصی زایمان و در بحث فرهنگ سازی پذیرش توانمندی های زنان و سپردن جایگاه های شایسته به آن ها کاری نمی شود. حوزه حکمرانی عملا خالی از فکر و حضور زنانه است و همین باعث ساخته شدن یک سیکل معیوب می شود که در تصمیم گیری های مردانه و لحاظ نکردن شرایط زنان، مردها بیشتر فرصت رشد پیدا می کنند و برای مناصب حساس حکمرانی دارای تجربه و جرات بیش تری به نظر می رسند. دغدغه درستی بود. اما این ها را که من نمی توانستم مطرح کنم. من نماینده جایگاه خودم بودم. زنی که موقعیت های شغلی تمام وقتش را به خاطر تربیت بچه ها رد کرده ولی راضی هم نشده که خانه نشین باشد. با آزمون و خطا و تلاش راه و روش خودش را برای تاثیرگذاری بر جامعه از داخل منزل پیدا کرده. تردیدم را با آنها مطرح کردم که اگر آقا همه چیز را می داند پس چرا باید رفت و چیزی گفت. بحثی درگرفت که نتیجه اش قانع کننده بود. آقا مشکلات را می داند و آنها که باید در میدان عمل مشکل را حل کنند، کاهلی می کنند. مثل آموزش و پرورش که آقا دوازده سال است خواستار تحول بنیادین در آموزش و پرورش است و بارها در سخنرانی های عمومی و مطالبات خصوصی این را مطرح کرده. اما عملا تحولی صورت نگرفته. مطالبه مردمی و رسانه ای شدن ماجرا دست آقا را قدرتمندتر می کند برای فشار بیشتر به مسئولین امر. از هیات که درآمدم دور سرم لامپ های کم نوری روشن و خاموش می شدند. اما هنوز نمی دانستم چه باید بکنم. متنم را صبح فرستاده بودم برای چند نفر از دوستان نکته بینم. بازخوردها جالب نبودند. هر کدام بخشی از متن را علامت زده و صوت داده بودند. اینجاش واست دردسر می شه ها! عوضش کن...چه باید می کردم؟ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🎞ببینید: 😍 اشاره به فعالیت های های گروه جهادی حسنا در حضور مقام رهبری ❤️مادرانی را می شناسم که در خانه هایشان و فقط با تلفن جلوی سقط صدها جنین را گرفته اند... 📹 سخنان خانم فائضه غفارحدادی، مادر سه فرزند و نویسنده کتاب‌هایی چون یک محسن عزیز زندگی‌نامه‌ی شهید وزوایی، در دیدار جمعی از اقشار مختلف بانوان انقلاب. ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ 🌟 به امید گسترش @jahadi_hosna
اون گروهی که توی متنم اشاره کرده بودم گروه جهادی *حسنی* بود. که چند تا از دوستانم از اعضای فعالش هستند. مادرانی مخلص و تحصیلکرده و کاردرست. ببینم اگه اجازه بدن فایل گزارش عملکردشون رو که خدمت آقا دادم اینجا هم می ذارم.
ولی خلاصه اش اینه که از طریق ماماهای مرکز بهداشت های مناطق کم برخوردارتر تهران مادرهایی که قصد سقط جنین خودشون رو دارند شناسایی می کنند و تلفنی باهاشون حرف می زنن و ریشه تصمیم شون رو درمی یارن. خیلی هاشون به خاطر فقر یا بیکاری پدر یا زیادی بچه چنین تصمیمی گرفته اند. این گروه مادرها رو دلگرم می کنند که تا دو سالگی بچه شون کنارشون می مونن و در تامین هزینه های بچه کمکشون می کنن و برای کاریابی سرپرست خانوار هم کمک می کنند. خیلی از مادرها با همین دلگرمی ها و شنیدن خاطرات مادرهایی که از تصمیم شون منصرف شده اند، قبول می کنن که بچه هاشون رو نگه دارن!🥰😍😍😍😍🌷🥹🥹🥹🥹 @jahadi_hosna
یه نکته مهم رو یادم رفت. حسنایی ها همراه حمایت ارزاق و کالا، محتوای مفید و جذاب فرهنگی و تربیت فرزندی هم برا این خانواده ها می فرستن‌
گروه مادرانه دیگه ای که توی متنم ازش نام برده بودم، تیم نهضت مادری بود. تا جایی که می دونم این مادرها هسته ای مادرانه از هر محله در مسجد آن محل درست می کنند که آنها حواسشان به مادران با تعداد بچه زیاد آن محله هست. از غذا درست کردن و فرستادن برایشان تا مراقبت های پس از زایمان.👌😊 فقط یه مادر تو اون شرایط می فهمه که اون وعده غذایی مستقیما داره از بهشت به دستش می رسه!😍 https://eitaa.com/nehzatemadari
بسم الله از همان حلوای هیات برای جاری ام هم بردم. شب چله جان می داد برای تخمه شکستن و حرف زدن. خانوم ها دور میز غذاخوری نشسته بودند و مردها روی راحتی ها. بین مان معلم بود و خانه دار و پزشک مادر و پزشک شاغل و .... .همان سوال را از آنها هم پرسیدم. اگر بتوانید دغدغه ای را درباره زنان با آقا مطرح کنید چه می گویید؟ خانم معلم بلافاصله از اوضاع آموزش و پرورش گفت که اگر داخل کلاسش بیشترین تلاش و بهترین ارائه را بدهد یا اینکه پایش را بگذارد روی میز و هیچ کاری نکند، هیچ فرقی در روند کارش نمی کند. نه کسی می فهمد و نه اصلا کسی برایش مهم است. مادر پزشک گفت که من به خاطر بچه ام نتوانستم تخصص بخوانم چون کشیک های سخت و غیرقابل تغییر داشت و پزشکی که بچه نداشت و تخصص می خواند از تعهدی گفت که مدیرگروه ازشان گرفته بود که در دوران تخصص بچه دار نشوند. مادر خانه دار هم درست مثل من از کلاسهای مجازی نالید و البته وضع مدرسه ها و اینکه دست بچه های دبستانی موبایل با فیلترشکن هست و خانواده ها هم مثل مدرسه بچه ها را در تربیت رها کرده اند. برش هایی از متنم را برایشان خواندم. با بعضی جاهایش خیلی موافق بودند و بعضی جاها سکوت می کردند. مطمئن شدم که باید متن را عوض کنم. اما کِی؟ یکِ شب بود که برگشتیم خانه. دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
52.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم کوتاه رو الان یکی برام فرستاده. درباره ترور ناموفق شهید محسن وزواییه. قشنگ بود. اون منافقه هم حتما مشتری دستپخت احترام سادات می شه. من می دونم. دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
بسم الله در هفته فقط یک جمعه را وقت داشتم برای خواب صبحگاهی. ولی کله سحر بلند شدم و نیمه دوم متن را تغییر دادم. به جای حرفها و دغدغه های خودمانی حرفهای قلمبه سلمبه زدم. از نگاه امام خمینی به زنان گفتم و الگوی سوم زن که زن انقلاب اسلامی است. زنی نه شرقی که در پستو و بدون اثر باشد و نه غربی که در معرض نمایش باشد و جنسیتش بر شخصیتش مقدم باشد. از مادربزرگ گفتم که باهوش و کارآمد بود ولی مدرسه نرفته بود و نهایت اثر و کمکش به همسایه هایش می رسید. از زنان تحصیلکرده ای گفتم که هم خانه را به عنوان محیطی برای پرورش فرزند انتخاب کرده بود و هم سعی کرده بودند اثربخشی های گسترده داشته باشند و برای این منظور راه های خلاقانه ای یافته بودند. چندین مثال برای این قسمت توی ذهنم می آمد. ولی عملکرد دقیق شان را باید زنگ می زدم و می پرسیدم. صبح زود جمعه برای چنین تماسی مناسب نبود. آن قسمت ها را خالی گذاشتم و پاراگراف آخر را به حج و آن همکلاسی هایم گره زدم و دوباره بحث فیلتر را وسط کشیدم. تا ظهر اطلاعات گروه های مادرانه را هم تکمیل کردم و متن را فرستادم برای همانها که متن دیروز را خوانده بودند. تا شب نظرها یکی یکی رسیدند. همگی اعتقاد داشتند که خیلی بهتر از متن قبلی شده و همین را بخوانم. جز یک نفرکه گفت متنت شبیه متن های سفارشی شده. انگار خودت نیستی و یک نفر دیگر آن را طبق موازین رسمی جمهوری اسلامی نوشته. شبیه سخنگوها شده ای. این قدر مثبت بازی هم لازم نیست. با همین نظر آخری موافق تر بودم. باید متنم را عوض می کردم. اما کِی؟ فردا ساعت دو جلسه بود و من بعد از یک هفته مجازی شدن مدرسه ها قرار بود فردا تنها باشم و روی کتاب حجم کار کنم. البته اگر آخر شب اعلام نمی کردند که مدرسه ها مجازی است!🤦‍♀️ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
19.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر روز یه قسمت از کتاب دهکده خاک بر سر تو برنامه سیمای خانواده خونده می شه. اول https://eitaa.com/simayekhanevade
سلام یکی از دوستان خوب نویسنده ام تو دیدار چهارشنبه حاشیه نگار بود. کمی از متن روایتش رو اینجا می ذارم. بقیه اش رو هم تو سایت خامنه ای دات آی آر بخونید.
اگر دل دلیل است آورده ایم
.. مهمانِ خجالتی نشسته بودیم کنار آخرین ستون حسینیه ی امام خمینی. منتطر آمدن آقا بودیم.حسینیه در قرق ما زن ها بود.زیلوهای زیر پایمان پر از نگین و اکلیل شده بود.سه تا از نگین های روی زیلوی آبی را برداشتم و گفتم: چه قدر لباستون خوشکله،لباس کدوم شهره؟ زن از فعالین فرهنگی کردستان بود.خجالتی به نظر می رسید.گفت: در حاشیه ی شهر کار می کنیم.یک گروه بزرگ هستیم که وظیفه مان کارآفرینی و سرکشی به خانواده های محروم است،به زنان سرپرست خانوار.برای خودشان و بچه هایشان کلاس های مختلف برگزار می کنیم.. گفتم:سخت نبود این همه راه آمدید؟خب از تلوزیون تماشا می کردید.النگوی طلای توی دستش را جا به جا کرد و گفت:به رسول الله قسم که به دیدنش می ارزد.وقتی سخنرانی تمام شد و جمعیت بلند شدند و هر کسی به نشانه ی تشکر و خداحافظی برای خودش یک شعاری داد،دیدم دست هایش را گرفته روی صورتش و شانه هاش می لرزد.چرا فکر می کردم اهل سنت نمی توانند این قدر زیاد و این طور عمیق رهبرشان را دوست داشته باشند؟توی دلم گفتم: کاش وقت زیاد بود. کاش یکی از زن هایی که قبل از سخنرانی حرف می زند تو بودی.کاش خجالت را می گذاشتی کنار،با همین پیراهن اناری اکلیلی ات می رفتی پشت بلند گو و به همه می گفتی که از راه دوری آمدی، می گفتی که به رسول الله قسم این همه سختی به دیدنتان می ارزید.. مهمانِ کم طاقت شصت ساله به نظر می رسید.پایش را دراز کرده بود.می گفت زانویش را تازه عمل کرده.همان اول مراسم آب پاکی را ریخت روی دست اطرافی ها و گفت هر چه قدر هم جمعیت زیاد شود نمی تواند تنگ تر از این بنشیند. چادر مشکی مجلسی اش را پوشیده بود.هر ربع ساعت یک بار به سختی از جایش بلند می شد و می ایستاد. می خواست عکسی که به سینه اش چسبانده بود را به همه نشان بدهد. مخصوصا به خود آقا.مرد توی عکس خیلی شبیه خودش بود.گفتم پسرتون کی شهید شده؟ گفت: همراه شهید طهرانی مقدم.سال نود بود.پسرم از شهدای اقتدار است،من با نوه ام امروز از کرج آمدم.کلمه ی اقتدار را با تاکید خاصی می گفت.گفتم اگر به جای این جایی که حالا نشسته ایم جلو بودید،اگر می رفتید پشت بلند گو،چی می گفتید؟دستش را کشید روی زانوهاش و گفت:هیچی! فقط می گفتم ما تمام سختی ها را تحمل می کنیم اما طاقت دیدن غم روی چهره ی شما را نداریم،می گفتم خیلی دوستتان داریم،همین دخترم.توی دلم گفتم کاش وقت زیاد بود.کاش یکی از زن هایی که قبل از سخنرانی حرف می زد تو بودی.کاش چادر مجلسی ات را مرتب می کردی و می ایستادی رو به روی آقا و می گفتی که حاضریم جونمون رو بدیم اما غم روی صورت شما نشینه. ما فقط طاقت این رو نداریم. مهمانِ حاجت روا مراسم تمام شده بود.ایستاده بودیم روی حیاط بیت رهبری.صدایش گرفته بود.گفت امروز خیلی گریه کردم. خیلی شعار دادم. خیلی جیغ کشیدم صدایم برای همین خراب شده.اسم کشورش را برای اولین بار بود که می شنیدم؛کومور. یک جایی در جنوب شرقی آفریقا به دنیا آمده بود.گفت شش سال پیش؛ وقتی خدا هدایتم کرد و مسلمان شدم،آمدم ایران.اولین باری که رفتم حرم امام رضا،سه تا آرزو کردم.اول معرفت اهل بیت،دوم سفر کربلا، سوم دیدار آقای خامنه ای.گفت امروز به آروزی سومم رسیدم. آقای خامنه ای من را نمی دید ولی من به او سلام کردم. توی دلم گفتم؛ کاش وقت زیاد بود.کاش یکی از زن هایی که قبل از سخنرانی آقا حرف می زد تو بودی.کاش با همین صدای گرفته ات به آقا می گفتی که امروز حاجت سومت را هم از امام رضا گرفته ای. مهمانِ هنرمند خودش و خواهرش لباس مخصوص زن های ترکمن را پوشیده بودند.لپ های گردالی پسر یک ساله اش سرخ شده بود.گفت خیلی خسته شده.از دیروز که راه افتادیم مدام بهانه می گیرد.زن،کارآفرین و تولید کننده فرش های دست بافت ترکمن بود. گفت از استان گلستان آمدیم؛ شهرستان مراوه تپه؛ دیار مختوم قلی فراغی. من داشتم به دست هایش نگاه می کردم. یعنی تا حالا چند تا خانه را فرش کرده بودند؟گفتم اگر فرصت می شد امروز با آقا حرف بزنید چی می گفتید؟ زن ریشه های بلند روسری اش را از روی صورت پسرش برداشت و گفت: فقط سایه شون بالای سرم باشه. گفتم: اهل سنت هستید.گفت:بله.توی دلم گفتم: کاش وقت زیاد بود.کاش یکی از زن هایی که قبل از سخنرانی آقا حرف می زد تو بودی. کاش می رفتی پشت تریبون و می گفتی از دیار مختوم قلی فراغی آمدی.می گفتی دست های هنرمندی داری و تار و پود زندگی ات را با غیرت می بافی. می گفتی با این که هزار و یک مشکل داری ولی آرزویت این است که سایه ی رهبرت بالای سرت باشد.می گفتی: اگر دل دلیل است آورده ایم..
مهمان حاضرِ غایب شنیده بودم یک نفر قرار است به نمایندگی از جامعه ی معلولیت حرف بزند.خیلی ذوق شنیدن داشتم.اما نفر آخر بود و فرصت تمام شد.شنیدم که متن حرف هایش به دست آقا رسید. مهمانِ غایب جای خیلی ها خالی بود. کمی بیشتر از این در👇 💌https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=54776 https://eitaa.com/mafshooo