eitaa logo
دیمزن
2.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
19 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
شادى خدا از توبه بنده خود بیشتر است تا شادى نازایى كه بچّه مى‏آورد و گم كرده‏اى كه گمشده خود را مى‏یابد و تشنه‏اى كه به آب مى‏رسد. (پیامبر اسلام/ كنز العمّال) https://ble.ir/ayenooshgah
روز و شب فکر او از سرش بیرون نمی رفت. برای خودش صد تا توجیه می آورد که این کارم گناه نیست. من فقط دارم به یک آدمی که بهم نیاز داره کمک میکنم. مثلاً میخواست با حرف زدن با همکارش که یک آقای مجرد بود، اون رو آروم کنه. که روشنش کنه. که مثلاً اون بتونه برای ازدواجش با یک دختر تصمیم بگیره. اما یواش یواش فهمید اینا به نظر حاشیه میاد و اصل ماجرا چیز دیگریه. وقتی می‌رفت توی خلوت میدید حس خوبی نداره از کاری که اون روز انجام داده. شب توبه میکرد و روز بعد دوباره قصه شروع میشد... خسته بود از توبه کردن و شکستن... از اینکه خدا جلوی دوست و آشنا و شوهر و همکار داشت آبروداری میکرد خجالت می‌کشید. یهو خواست که دیگه اون آدم قبلی نباشه بشه همونی که خدا میخواد. از خودش کمک خواست و همه چی رو رها کرد. خدا بهش لبخند زد .... و دخترش به دنیا اومد.... اسمش رو گذاشت محیا؛ زندگی دوباره... https://ble.ir/ayenooshgah
☘️غروب کربلا واقعا که دلگیر است و رسیدن به مقصد واقعا فرح‌بخش. من آخر کاروان ایستاده‌ام و نمی‌دانم بخندم یا گریه کنم. بخندم به بُرخوردن اشتباهی‌ام؟ به تشنگی و گرسنگی و تاولی که ندارم؟ به بی‌خود بودن تردید‌های دوشنبه‌ی پیش که نمی‌دانستم بیایم یا نیایم؟ یا گریه کنم از حرف‌های بابا و سنگینی زمان؟ از یادآوری آنچه روزی در این تکه از مکان اتفاق افتاده و اثرش در همه‌ی تکه‌های زمان و مکان تا سال‌ها و قرن‌ها پخش شده است. از اینکه چه بد می‌شد اگر جا می‌ماندم، اگر نمی‌آمدم، اگر خودم را مثل قطره‌ای گِلی به این رودِ زلال و بلوری تحمیل می‌کردم، امکان زلال شدن را به این آسانی از خودم می‌گرفتم. سر بر خاک دهکده| صفحه ۷۷| فائضه غفارحدادی https://eitaa.com/ketabann کتابان؛ حامی کتاب و کلمه
آبروی مومن، خط قرمز خداست! حواسمون باشه... https://ble.ir/ayenooshgah
❌️روش درست برخورد با شایعات.❌️ https://ble.ir/ayenooshgah
. ┄┅═❁﷽❁═┅┄ قرآن کریم میفرماید: «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً»؛ یعنی وقتی افک را شنیدید چرا به همدیگر حسن‌ظن نداشتید؟ یعنی از اول رد کنید افک را. [اگر] آمدند به یک نفری تهمت زدند، یک چیزی را گفتند - حالا یا با عنوان تهمت یا به عنوان غیبت - چرا قبول میکنید؟ (...) یعنی چرا به هم ظن نیک ندارید، چرا به هم حسن‌ظن ندارید. تا فوراً کسی آمد، شما بگوئید بله، احتمال درستی‌اش هم اگر بود، آدم به صورت یقین آن را بداند و نقل بکند. این درست نیست، این ممنوع است. [خارج فقه / حکم غیبت با ابزار قلم و رسانه] https://ble.ir/ayenooshgah
. ┄┅═❁﷽❁═┅┄ آقا سید حتی قبل از اینکه پسرانش این سوپری دو نبش را برایش تجهیز کنند، تنها بقالی محل بود. مردم محل چهل سال آزگار تاید و ریکا و شیر و کبریت شان را از او می خریدند. با همه رفیق بود و کلی اطلاعات درباره کس و کار وعلائق و حتی رمز کارت شان داشت. اما از روزی که آقای شاهنگی بین همسایه ها چو انداخت که پسر آقاسید معتاد و دزد شده است و دوربین گذاشته و رمز کارت ها را فیلم می گیرد، مشتری هایش ریزش پیدا کردند. چند ماه بعد که سوپرشاهنگی آن طرف کوچه افتتاح شد مردم تازه به آنچه شنیده بودند، شک کردند. کاش آنقدر راحت هر چیزی را تکرار نکرده بودند. . https://ble.ir/ayenooshgah
. تسلیم شود یا مقاومت کند؟ در حجره‌ای در حرم عبدالعظیم نشسته بود و با خودش کلنجار می رفت. صدای تظاهرات مشروطه‌خواهان از دور به گوش می‌رسید. به مشروطهٔ سکولار تن دهد؟ یا از مشروطه‌ مبتنی بر اسلام کوتاه نیاید؟ می دانست مقاومت به اعدامش می‌انجامد، ولی سکوت را هم خیانت می‌دانست. در همین تردید چسبناک بود که نامه‌ای به دستش رسید. کسی نوشته بود: «آقا، اگر دین از بین برود، ما چه داریم؟» تصمیمش را جزم کرد. قلم و دواتی آورد و فتوایش را روی کاغذ نوشت و مهر کرد:  *«مشروطه باید مشروعه باشد!»*  این جمله می توانست آغاز درگیری‌های خونینی باشد. می‌دانست محکوم به شکست است، اما پا در مسیر تقدیر گذاشت. شیخ در لحظهٔ اعدام آرام بود. شاید می دانست که تصمیمش سرنوشت اعتراضات آینده را عوض خواهد کرد. https://ble.ir/yeksarnevesht
مهمانی آداب دارد! 😉 # آیه نوش https://ble.ir/ayenooshgah
سال تحویل شده بود و روز اول عیدی دوست داشت با خانواده به خانه ی خواهر بزرگه بروند. بعد از فوت آقاجون و مادرجون، حالا آنجا پناهگاه دلتنگی هایش بود. خاطرات گذشته را مرور می کردند و با اشک ها و لبخندها احساس سبکی می کردند. بچه ها هم با هم بازی می کردند و خلاصه به همه خوش می گذشت. با شوق، تماس گرفت و بعد از خوش و بش و تبریک، جریان را گفت. اما خواهر، با مهربانی عذرخواهی کرد و گفت که برای امروز از قبل برنامه ای چیدند و شرایط مهمانی ندارد. اولین حس در این مواقع، برای او دلخوری بود. اما وقتی چراغ عقلش روشن شد، با خودش گفت دوست داشتم به همه ما خوش بگذرد، وقتی میزبان ناراحت باشد، حتما حس نشاط و شادی از همه ما دور می شود. چه خوب شد که اجازه گرفتم. # آیه_روایت_طورش https://ble.ir/ayenooshgah
🌹 یک روز مانده بود به عید قربان. عباس باید انتخاب می‌کرد. قولی که به همسرش داده بود را عملی کند یا درخواست پدرش را بپذیرد؟ خودش را به حج برساند و چشمان منتظر همسرش را خوشحال کند یا برای اجرای نقش حضرت اسماعیل در تعزیه هرساله پدرش به قزوین برود؟ اما تصمیم عباس فراتر از این‌ها بود. عباس پرواز بر آسمان‌ بلند ایران را بر همه‌ی خواسته‌های خوب فردی ترجیح داد. می‌دانست اگر نباشد کارها خوب پیش نمی‌رود. اگرچه پرواز مانع حضور در مکه شد اما پدرش را سربلند کرد، عباس نقش اجرا نکرد بلکه خودش همچون *اسماعیل*، ذبح شد. حج نرفت اما بر فراز ابرها *لبیک* گفت و قربانی عیدقربان شد تا ایران، عزیز بماند و عیدی مردمانش عزا نشود. وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (سوره صافات _107) ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم https://ble.ir/yeksarnevesht
هدایت شده از نوشکا
🔖 راه‌اندازِ آنجانمان 🧔‍ تخصصش راه‌انداختن بود. می‌گفت: «راه بنداز، جا بنداز.» منتظر نمی‌شد بستر کاری که روی زمین مانده کامل درست شود و ردیف بودجه بگیرد و چارت تشکیلاتی و مکان و پرسنل و این‌هایش فراهم شود و بعد، قیچی دست بگیرد و روبان پاره کند و بشود رئیس یک جایی. مگر آن موقع‌ها که می‌خواست توپخانه‌ی سپاه را راه بیندازد، سپاه توپ جنگی داشت؟! خیلی‌ها می‌خندیدند که «شما فرمانده توپخونه‌اید؟ پس توپ‌هاتون کو؟» ⚠️فحش‌خورش ملس بود. با خنده اشاره می‌کرد سمت عراق. می‌گفت: «توپ‌های ما اون طرفه. دست دشمن. فقط باید بریم برشون داریم.» همین هم شده بود. با توپ‌های غنیمتی، توپخانه‌ای راه انداخت که توی یکی_دوعملیات دشمن را زمین‌گیر کرد و جرأت بی‌گدار به آب زدن را از او گرفت. 📕مردی با آرزوهای دوربرد| صفحه۶۰| فائضه غفارحدادی 🍉 📚 نوشکا؛ نوشیدنی‌های کاغذی 🆔https://eitaa.com/nooshkaa