eitaa logo
دین بین
12.3هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
😁هدف ما گفتن موضوعات سنگین با قالب سبکه 🎞 تولید کلیپهای اینوری برای اونوری‌ها 🥴 ✍️ نویسنده و کارگردان: سید علی سجادی‌فر 🎞️ بازیگر: امید غفاری ادمین کانال: @admin_dinbin رزرو تبلیغات: @admin_dinbin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🌸🍃 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) ... 🌸 🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 🌸🍃 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) ... 🌸 🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه85_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه86_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه87_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه88_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه89_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه90_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه91_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه92_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
سلام عزیزترین❤️ باز به وفای جمعه ها که ما را یاد شما می اندازد... چند وقتیست که روزها عوض نمی‌شود ما چرا نمی‌فهمیم زمین بدون شما زندگی کردن بلد نیست و زمان هم همینطور و ما هم همینطور... بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو 💖 💠هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُکَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُک💠 .... 🌹🍃 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه93_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه94_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه95_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه96_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه97_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
حدیث امام علی عليه السلام : إِذَا رَغِبْتَ فِي صَلَاحِ نَفْسِكَ فَعَلَيْكَ بِالاقْتِصَادِ وَ الْقُنُوعِ وَ التَّقَلُّل✨ هرگاه خواستی نفست را اصلاح کنی پس میانه روی و قناعت و کم خرجی رو در پیش بگیر" تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 237 ، ح 4767 ... 🌸 🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه98_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه99_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه100_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه101_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه102_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه103_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه104_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه105_سوره_نساء 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه106_سوره_مائده 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه107_سوره_مائده 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #ادامه_دارد... #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🌹🍃 💕 اوایل کار من و زینب عزیزم چند صباحی منزل پدرم زندگی می کردیم ( خانه پدرم زیرزمنیش هم مسکونی بود) اما بعدا که خدا کمک کرد و وضعم کمی بهتر شد و تونستم یک پولی برای رهن خونه پس انداز کنم ما دو نفر هم به فکر رفتن به یک خانه اجاره ای شدیم البته ناگفته نماند که پدرم هم کمی کمکم کردند ( خدا حفظش کند )🌹 خلاصه بعد از چند مدت از سکونت در زیرزمین خانه پدریم اقدام به تهیه مسکن🏠 کردیم برای اجاره . ناگفته نمونه که زینب عزیزم هیچ وقت از اینکه با خانواده من داره زندگی می کنه و یا اینکه چرا داریم توی یک زیرزمین کوچیک زندگی می کنیم اعتراضی نکرد. هرچند بدیهی بود که این شرایط براش سخته و خب طبیعی هم بود اما اون هیچ وقت به روی خودش نیاورد و عاشقـــ💖ـــانه در کنارم زندگی می کرد و هیچ وقت حمایت های خودشا از من دریغ نکرد. اوایل زندگیم خیلی سخت گذشت و البته من هم سعی کردم عاقلانه تصمیم بگیرم. وقتی میدیدم که نمی تونم یک محل زندگی خیلی عالی  برای زنم فراهم کنم تصمیم گرفتم لااقل این خلاء را با رفتارم تو زندگی جبران کنم. یعنی چی؟ ✅یعنی دیدم اگر چه خونه کوچیک و زیرزمینی دارم اما در عوض باید محیط خونه را مثل بهشت😍 بکنم تا اون کمبود جبران بشه. خیلی سعیم بر این بود توی خونه که میام مشکلات کار و خستگی های ناشی از اون یا نگرانی های فکریم بابت گرونی و . . . را توی خونه نیارم و خیلی شاداب و خنده رو باشم. سعی کردم با رفتار خوش و تو‌ام با مهربانــ🌹ــی خونه کوچیکم را عین یک بهشت باصفا بکنم. 💕وقت بیشتری به زینب عزیزم اختصاص می دادم، زیاد بابت اشتباهاتش اوقات تلخی راه نمی انداختم و . . . و به طور کلی سعی کردم یک مرد دلنشینی برای زینب عزیزم بشم تا اون گرچه توی یک آلونک کوچیک هست اما پر از مهر و محبت بشه براش.😉 از حق نگذریم که زینب عزیزم هم خیلی موثر بود و اون هم با رفتارهاش و با سازگاریهاش و با چشم پوشی هاش از خیلی چیزها، اون زیرزمین را یک بهشت ساخت. 🔺خلاصه کنم هم من و هم همسرم هر دو با رفتارهامون و عملکردمون سعی کردیم اون زیرزمین کوچیک خانه پدری را تبدیل کنیم به یک بهشت با صفا که انصافا هر وقت توی اون خونه میرفتم خستگی از تنم در میرفت و آرامش عجیبی پیدا می کردم.... ... 🌷‌-----*~*💓*~*-----🌷 💞👇 ┏━━━🍃═❤️━━━┓  @sangarsazanbisangar ┗━━━❤️═🍃━━━┛
✨ قسمت اول آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”. او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرف‌های من شد. دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم. اصلاً نمی‌دانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم باز نمی‌شد. هرطور بود باید به او می‌گفتم و راجع به چیزی که ذهنم را مشغول کرده بود، با او صحبت می‌کردم. موضوع اصلی این بود که می‌خواستم از او جدا شوم. بالاخره هرطور که بود موضوع را پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟ اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می‌شد فریاد می‌زد: “تو مرد نیستی!” آن شب دیگر صحبتی نکردیم و او دائم گریه می‌کرد و مثل باران اشک می‌ریخت. می‌دانستم که می‌خواست بداند که چه بلایی بر سر عشق‌مان آمده و چرا؟ اما به سختی می‌توانستم جواب قانع کننده‌ای برایش پیدا کنم؛ چرا که من دل‌باخته دختری جوان شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و او مدت‌ها بود که با هم غریبه شده بودیم و تنها نسبت به او احساس ترحم می‌کردم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت‌نامه طلاق را گرفتم. خانه، ۳۰ درصد شرکت و ماشین را به او دادم؛ اما او تنها نگاهی به برگه‌ها کرد و بعد همه را پاره کرد. زنی که بیش از ۱۰ سال کنارش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعاً متاسف بودم و می‌دانستم که آن ۱۰ سال از عمرش را برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی‌اش را صرف من و زندگی با من کرده؛ اما دیگر خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره با صدای بلند شروع به گریه کرد، چیزی که انتظارش را داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود. ظاهراً مسئله طلاق کم کم داشت برایش جا می‌افتاد. فردای آن روز دیروقت به خانه آمدم و دیدم نامه ای روی میز گذاشته! به آن توجهی نکردم و به رختخواب رفتم و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم آن نامه هنوز هم همان جاست. وقتی آن را خوندم دیدم شرایط طلاق را نوشته؛ هیچ چیزی از من نمی‌خواست، جز اینکه در این یک ماه که از طلاق ما باقی مانده به او توجه کنم. از من درخواست کرده بود که در این مدت تا جایی که ممکن است هر دو به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم. دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمان در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی‌خواست که جدایی ما پسرمان را دچار مشکل کند! این مسئله برای من قابل قبول بود؛ اما او درخواست دیگری نیز داشت: از من خواسته بود که روز عروسی‌مان را به یاد آورم، در آن روز او را روی دستانم گرفته بودم و به خانه آوردم، از من درخواست کرده بود که در یک ماه باقی از زندگی مشترکمان هر روز صبح او را از اتاق خواب تا دم در به همان صورت روی دست‌هایم بگیرم و راه ببرم! 🌷‌-----*~*💓*~*-----🌷 💞👇 ┏━━━🍃═❤️━━━┓  @sangarsazanbisangar ┗━━━❤️═🍃━━━┛
🥀 ” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم . چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود . تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید. از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و … در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست. وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود. به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد . اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل ازرفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم. ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هرروز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت. هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد ! .... 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 💞👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓  @sangarsazanbisangar ┗━━━♥️═🍃━━━┛