#میخواهم_مثل_تو_باشم🌸
#درس_در_جبهه
سال 72، والفجر1، بدن مطهر شهیدی 17-16ساله را دیدم. حدود ده سال از شهادتش میگذشت. برجستگی روی قلبش نظرم را جلب کرد. با احتیاط، مبادا ترکیب استخوانهایش به هم بریزد، دکمههای لباسش را باز کردم. یک کتاب فیزیک بود، یک دفتر و جزوه و یک برگهي سؤال. از روی اسمی که اول کتابش نوشته بود، شناساییاش کردیم.
«آخرین امتحان»، ص24
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#امام_صادق_علیه_السلام
طلب علم، در همه حال واجب است.
الحیات؛ ترجمهی احمد آرام، ج1، ص 71
#موسسه_فرهنگی_مطاف_عشق❣
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#میخواهم_مثل_تو_باشم🌸🍃
#شهید_محمد_منصوری🕊
#پارسای_شب🌹🍃
نیمههای شب از اتاقش صدای گریه و ناله میآمد. بچهام داشت نماز شب میخواند. نخواستم مزاحمش بشوم. تا اذان صبح نماز خواند و دعا کرد و ناله زد. برای نماز صبح، سجاده را باز کردم. دیدم از بس اشک ریخته، مهر سجاده خیس شده است. آن موقع، محمد سيزدهساله بود.
(گفتوگو با مادر شهید محمد منصوری)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#امام_صادق_علیه_السلام🌹🍃
نماز شبِ مؤمن، گناهي را كه در روز مرتكب شده، از بين ميبرد.
ميزانالحكمه؛ ج6، ص 341، ح 10913
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#فرار_از_گناه🌸🍃
#شهید_علی_صیادشیرازی🕊
#کوچهی_بیانتها✨
از یک محله به یک مدرسه میرفتند اما با دو مسیرِ متفاوت.
هر چه دوستش اصرار میکرد که بیا از همین کوچه برویم، قبول نمیکرد.
میگفت: «این کوچه پُر از دختره، من نمیام. معلوم نیست این کوچه به کجا ختم میشه!»
کتــاب یادگاران11، ص8
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#امــام_صـادق_علـــيه_الســلام 🌸🍃
چشمچرانى يكى از تيرهاى شيطان است و آن مسموم است، و هر كس براى خداوند عزّوجلّ آن را ترك كند نه براى غير خدا، خداوند ايمانى كه مزه آن را شخص درك كند جايگزين آن خواهد نمود.
وســـــــــائل الشـــــــــــیعه، ج20، ص192
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✨✨✨✨✨
#غیبت
#مهدویت
🔸🔹🔸اندوه #امام_صادق_علیه_السلام از درد #غیبت_حضرت_مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف:
🍂🍂🍂 وقتی او را در آن حال دیدم، مات و مبهوت بر جای ماندم. چند نفری هم که همراه من بودند، مثل من، از دیدن این صحنه، شگفت زده شدند. هرگز او را در چنین حالتی ندیده بودم. صحنهی عجیب و تکان دهنده ای بود.
🍁🍁🍁 روی خاک نشسته بود، بی هیچ زیراندازی. پیراهنی خشن، بافته از موی زبر و درشت، با آستین های کوتاه و بدون یقه، در برداشت، سخت میگریست، مثل مادر جوان مرده، آن چنان سوزناک و اندوهبار که دل سنگ را آب میکرد. غم در چشمانش موج میزد، چهره اش بسی دردناک مینمود، رنگ از رخساره اش پریده بود، از شدت گریه، دیدگانش رنجور و خسته و فرسوده شده بود، شنیدیم که در آن حالِ اشک و ناله میگوید:
" آقای من! غیبت تو خواب از دیدگانم برده و بستر خواب وآسایش را بر من، تنگ و نا آرام و راحت قلب مرا ربوده است. سرور من! پنهانی تو مصیبت های مرا به اندوهی جاودانه پیوند زده است.
مولای من! نهانی و ناپیدایی تو باعث میشود تا من یک به یک یارانم را از دست بدهم و از شمار آنان کاسته گردد، تا جایی که جمع دوستانم پراکنده خواهند شد.
سید من! هنوز از مصیبت های گذشته و بلاهای پیشین، اشک ریزان دیدگانم خشک نشده و آه سینه ام آرام نگرفته است که مصیبت ها و دشواری های سخت تر و فزون تر و دردناک تر، بر من فرود میآیند. بلاها و حوادث ناگواری که پیش روی ماست، به خشم تو آمیخته است و دشواری های جانکاهی که به زودی با آنها دست به گریبان خواهیم بود، با ناخشنودی تو همراه است."
🍂🍂🍂 با خود گفتم:
خدایا! این چه حالی است؟ این اشک و ناله برای چیست؟ این سوز و گداز از کجاست؟ با چه کسی این گونه دلسوز و جان گداز سخن میگوید؟ دوری و مهجوری چه کسی او را تا بدین حد افسرده و پریشان خاطر ساخته است؟
📚 کمال الدین ج۲، ص۳۵۲
#غیبت #مهدویت
#احوال_منتظران
#فقطفورواردباآیدےڪانال🌸🌱
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@parvaztakhodaa
┗━━━♥️═🍃━━━┛