* #حلوایتنتنانی*
- تا حالا صدایش را شنیدهای؟
لبخندِ تلخی روی لبم نشست.
+ نه
- پس نامه یا دستخطی برایت فرستاده.
+ نه خیر
- حداقل عکسش را که دیدهای؟
بغضی در گلویم جا خوش کرد، سرم را به علامت نفی تکان دادم.
- حتی در خواب!؟
گوشهی چشمانم تر شد و سرم را رو به آسمان گرفتم تا اشک روی گونهام سرازیر نشود.
- مردِ حسابی پس از چه کسی حرف میزنی؟ جوابِ کدام سلامت را داده که از رفاقتش دَم میزنی!؟
*چه قدر سخت است وقتی دربارهی عزیزترینت طعنه میشنوی!*
بغضم را خوردم و سعی کردم دوباره لبخند بزنم
+ *دوستِ من، تو هم خیلی چیزها را نمیبینی اما به وجودشان ایمان داری، چون اثرشان را روی خودت یا دنیایت حس میکنی.*
*در عمرت جاذبه و مغناطیس را ندیدهای و صدا یا تصویرش را نداشتهای اما ماه و خورشیدی که شب و روز بالای سرت میچرخند و آن نیرویی که تو را به پایین میکشد مطمئنت میکنند که وجود دارد.*
*لازم نیست صورتِ #امامم را ببینم، وقتی با تمامِ وجود آثارش را در خودم و زندگیم میبینم.*❤️
*قدرتش را حس میکنم وقتی که مسیرِ زندگیم را تغییر میدهد و حضورش را میفهمم وقتی پنجرهای از معرفت را برویم باز میکند*.
*او به من فهمانده که فقط باید نامش را بخوانم تا نگاهم کند و راهی پیشِ پایم بگذارد*!
دستم را روی شانهاش گذاشتم و آرام در گوشش زمزمه کردم.
*حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی*.
*این چیزی نیست که با حرف بتوان فهمید یا حس کرد، خودت باید محبت و رفاقتش را امتحان کنی!*😊
زیرچشمی نگاهم کرد و برگشت تا برود.
حلوا نخواستم. با #امامت خوش باش
🌸🍃امامِ همهی ماست و بخواهیم یا نخواهیم دوستمان دارد🍃🌸
میرفت و چشمانم به او خیره مانده بود.
*یا صاحب الزّمان، فرزندانِ سرگردانت را دریاب*"😢
#اللّهمّعجّللولیّکالفرج🌼🍃