#داستانـڪـــ ✨
یـکـى از عـلـمـاى وارسـتـه , کلاس درسى داشت و از میان شاگردانش به نوجوانى بیشتر احترام مـى گـذاشـت .
روزى یـکـى از شاگردان از آن عالم پرسید: چرا بى دلیل , این نوجوان را آن همه احترام مى کنید؟ آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند.
آن مرغ ها را بین شاگردان تقسیم نمود و به هر کدام کاردى داد و گفت : هریک از شما مرغ خود رادر جایى که کسى نبیند ذبح کند و بیاورد.
شاگردان به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتى هر یک از آنها,مرغ ذبح کرده خود را نزد استاد آورد, اما نوجوان مرغ را زنده آورد.
عالم به او گفت : چرا مرغ را ذبح نکرده اى ؟ او در پـاسخ گفت : شما فرمودید مرغ را در جایى ذبح کنید که کسى نبیند, من هر جا رفتم دیدم خداوند مرا مى بیند.
شاگردان به تیزنگرى و توجه عمیق آن شاگرد برگزیده پى بردند,اورا تحسین کردند و دریافتند که آن عالم وارسته چرا آن قدر به اواحترام مى گذارد.
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━♥️═🍃━━━┛
#داستانـــــــــڪ🌹🍃
❣داستانی کوتاه از امام حسیــــن علیه السلام
روزى امام از محلى عبور می کردند, عده اى از فقرا بر عباهاى پهن شده شان نشسته بودند ونان پاره هاى خشکى می خوردند, امام حسین (ع ) می گذشت که تعارفش کردند و او هم پذیرفت , نشست و با آنها از غذایشان خورد و آن گاه بیان داشت : ان الله لا یحب المتکبرین , خداوند متکبران را دوست نمیدارد. سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت کردم , شما هم دعوت مرا اجابت کنید. آنها هم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه امام به منزل رفتند.حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند, و بدین ترتیب پذیرایى گرمى از آنان به عمل آمد, و نیز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خویش به جامعه آموخت.
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━♥️═🍃━━━┛