#طنز_جبهه
وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم.
یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزند😁
اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...😜😅
اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد،
کلافه شده بودیم،🙁
دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم.🤗
خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد،😬
تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه، استخوانی پیدا شد.😳
دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ،😆 به عباس گفتند: بیچاره شهید!
تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😇
چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!🙃🌷
و کلی خندیدیم ...😂
خاطره ای از زندگی #شهیدعباسصابری
راوی : #شهیدمجیدپازوکی
#شهدایتفحص
کپی با ذکر سه صلوات هدیه به شهیدان
🌹شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاک👆
#طنز_جبهه✨
#جغله_های_جهاد😂
#فسقلی_بیتربیت
یه مرد میخوام این آب قلیونمو بریزه و تازهش کنه. این را حاج ابراهیم گفت.
#اکبرکاراته گفت: اگه میذاری یه پُک بزنم، برات تازهاش میکنم. حاج ابراهیم گفت: تو غلط کردی قلیون بکشی فسقلی بیتربیت! هاشمزاده گفت: حاجی خودم میریزم. حاجی گفت: آفرین مجتبی! کاش همه مثل این هاشمزاده بودند! #اکبرکاراته گفت: ولی این هاشمزاده از همه بدتره. من فقط قلیون میخوام.
هاشمزاده رفت اون دوردورا. آب قلیون را عوض کرد و آورد داد دست حاجی. حاج ابراهیم گفت: آباریکالله مجتبی! قلیون را آماده کرد. پکی زد و گفت: بهبه! مجتبی خندید. حاجی دوباره پکی زد و گفت: اَاَاَه. بوی گازوئیل میده! مجتبی خودشو کشید عقب. حاجی چند بار آب قلیون را عوض کرد، اما هنوز بوی گازوئیل میداد. حاجی چوب قلیون را برداشت و نگاهاش کرد. کهنهی پایینش را بو کشید. خیره به هاشمزاده نگاه کرد. یکدفعه کپ شد روشو و حالا نزن و کی بزن. میزد و میگفت: که کهنهی دور چوب را گازوئیلی میکنی ها! او میزد و #اکبرکاراته میگفت: حقّته، حالا یه پُک به من میدادی اینجوری نمیشد!
(مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق)
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
#طنــــــــز_جبهه
#جغله_های_جهاد😂
✨که ریا نشه!
حاجآقا رفت نشست رو صندلی. او سخنرانی را شروع کرد و فقط از ثواب نماز شب گفت. در اوج صحبت بود که اکبر کاراته زد به پیشونیش. حاجآقا گفت: اکبر، چی شده؟ گفت: خوشحالم که اصلاً نماز شبم ترک نمیشه. نادی گفت: حاجآقا این اصلاً نمیدونه نماز شب سیبه یا نمازه. اکبر کاراته گفت: بعداً بهت میگم چیه!
پاشو برادر پاشو وقته نماز شبه. اینو نادی میگفت و پاهای بچهها را لگد میکرد، میرفت آن سنگر و برمیگشت. همه رو از خواب بیدار کرده بود. هرکسی چیزی میگفت؛ یکی فحش میداد، یکی میخندید و یکی...
نادی داشت با سرعت میرفت که اکبر کاراته پتو را از زیر پاهایش کشید. نادی رفت توی هوا و با کمر اومد روی زمین. اکبر کاراته پرید پتویی انداخت روشو و گفت: هورا بچهها، هورا!
کوهی از رزمنده ریخته بودند روی نادی که حاجآقا با یک فانوس داخل سنگر شد و گفت چه خبره؟ اکبر کاراته گفت: هیچی، نادی داره نماز شب میخونه. طاهری گفت: آره ما ریختیم روش. کسی نبینه؛ که ریا نشه!
که ریا نشه!
مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق
🌷-----*~*💓*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═❤️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━❤️═🍃━━━┛