#بی_تو_هرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
2⃣#قسمت_دوم: ترک تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
براے دسترسے بهتر بہ قسمت هاے مختلف داستاڹ زیباے🌴بے تـــۅ هرگــز🌴 : : : :
#قسمت_اول
#قسمت_دوم
#قسمت_سوم
#قسمت_چهارم
#قسمت_پنجم
#قسمت_ششم
#قسمت_هفتم
#قسمت_هشتم
#قسمت_نهم
#قسمت_دهم
#قسمت_یازدهم
#قسمت_دوازدهم
#قسمت_سیزدهم
#قسمت_چهاردهم
#قسمت_پانزدهم
#قسمت_شانزدهم
#قسمت_هفدهم
#قسمت_نوزدهم
#قسمت_بیستم
#قسمت_بیست_و_یکم
#قسمت_بیست_و_دوم
#قسمت_بیست_و_سوم
#قسمت_بیست_و_چهارم
#قسمت_بیست_و_پنجم
#قسمت_بیست_و_ششم
#قسمت_بیست_و_هفتم
#قسمت_بیست_و_هشتم
#قسمت_بیست_و_نهم
#قسمت_سی_ام
❤️❤️❤️❤️❤️
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری
#قسمت_دوم
به. سرکوچه نگاهے انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت
نازی ــ به به مهیا خانوم چطولے عسیسم
مهیا یکی زد تو سر نازی
ـــ اینجوری حرف نزن بدم میاد
با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد
زهراتو اکیپ سه نفره اشان ساکرتین بود و نازی هم شیطون تر و شرتر
ــــ خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ??
زهرا موهای طلاییشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت
ــــ فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش چادر نماز بگیرم
تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن
ــــ اخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بی سلیقه ای
زهرا ناراحت ازش رو گرفت مهیا اخمی به نازی کرد و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت
ـــ اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازه ها یی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه
با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند
وارد مغازه ای شدند که یک پرس بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد
نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را می کرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت
تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با
صدای زهرا به خودش امد
ـــ قشنگه
ـــ اره خیلی
زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم
پسر مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج
شدند چون نزدیک اذان بود خیابان شلوغ شده بود نازی هی غر میزد
ـــ نگا نگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح هدیه میده اقا ،اخ چقدر از اینا بدم میاد
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
دین بین
#خاطرات_ناب_شهدا🌹✨ #شهیده_فوزیه_شیردل🕊🌸🍃 #قسمت_اول #شهید_فوزیه_شیردل همان پرستار شهید فیلم «چ» ابرا
#خاطرات_ناب_شهدا🌹✨
#شهیده_فوزیه_شیردل🕊🌸🍃
#قسمت_دوم
کمی از خانواده شیردل و خواهر شهیدتان برایمان بگویید؟
خواهر #شهید_فوزیه_شیردل: ما چهار خواهر و دو برادر بودیم که فوزیه فرزند سوم خانواده بود. فوزیه در دوم اردیبهشت ماه 1338 در یک خانواده مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرم حافظ کل قرآن کریم بود و همیشه به #فوزیه روخوانی قرآن را آموزش میداد.
#فوزیه تا سوم راهنمایی درس خواند اما به دلیل علاقه زیاد شغل پرستاری را ادامه داد. هر چند پدرم و مدیر مدرسه اصرار داشتند که با توجه به استعداد او راه دیگری برود اما بالاخره پدرم با او موافقت کرد. فوزیه به پرستاری علاقه بسیار داشت و او را خدمت به مردم میدانست. به یاد دارم هر گاه من بیمار میشدم مرا به درمانگاهی که در چهارراه هلال احمر کنونی قرار داشت میبرد و از من مراقبت میکرد.
بعد از مدتی اعلام شد که بیمارستان 200 تختخوابی کرمانشاه [بیمارستان آیتالله طالقانی] به بهیار نیاز دارد، #فوزیه با رضایت پدرم و به همراه دوستانش ثبتنام کردند. بعد از گذراندن یک دوره آموزشی در بیمارستان تصمیم گرفت به یک بیمارستان منطقه محروم برود و آنجا خدمت کند.
خواهرم دو سال در پاوه خدمت کرد و از نگهبان تا کارکنان بیمارستان از او راضی بودن و ارزش زیادی برای او قائل بودند.
فوزیه به #حجاب بسیار اهمیت میداد، به طوری که مدیر دبستان چندین بار به خاطر #حجاب او را سرزنش کرده بود اما فوزیه با سادگی و متانت به او ثابت کرده بود که نمیتواند مانع حجاب او شود.
#روح_پاک_شهیدان_صلوات🌹🍃
#ادامه_دارد...
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🚶رهگذر🚶
✍ #دلارام
#قسمت_دوم
و اما بپردازیم به کسانی که کوتاه در زندگی ات میمانند...
آنها نیز خوب 😍و بد دارند...
😍خوبهایشان طلاهستند
طلا 💍با ارزش ترین است پس همیشه مراقبش هستیم و حتی اگر روزی هم همراهمان نباشد در مکان امنی نگاهش میداریم...
این افراد هم اینگونه اند... 🌸... تا وقتی هستند باید قدر بدانی💛
چراکه نمیدانی چه زمان سرنوشت و زمانه تورا از آنها و آنها را از تو جدا خواهد ساخت.... 💘
و البته، بد ها
آنها از همان زمان که آمدند رفتنی اند🚶
موقع آمدن سر و صدا میکنندو پرهیاهو اند ضاهری پر زرق و برق دارند اما در خلع به سر میبرند، و برای جبران این خلع به خود بهای کاذب میدهند.....
درست مثل سکه ها 💰 که سر و صدای زیادی دارند، اما بسیار ناچیز تر از اسکناس های مسکوت اند☺️
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
دین بین
#خاطـــــــره 🌹🍃 #عاشقـــــــانه_هاے_مذهبـــــے💕 #قسمت_اول اوایل کار من و زینب عزیزم چند صباحی منزل
#خاطـــــــره 🌹🍃
#عاشقـــــــانه_هاے_مذهبـــــے💕
#قسمت_دوم
🌹بعد از یک مدت هم مقداری پس انداز کردم و قصد داشتم زیرزمینا رنگ کنم اما چون پول زیادی نداشتم تصمیم گرفتم خودم نقاشی کنم و اینجوری هزینم کمتر بشه.
هرچند خیلی حرفه ای نقاشی نکردم 😅اما انصافا خونه خیلی زیبا و شاداب تر شد.
هم نور خوبی داشت هم رنگ آمیزی شده بود و دیگه همه چی تموم شده بود
🌸یک چیز جالب اینکه پسر عموم یا . . . که اونها هم تازه ازدواج کرده بودن گاها می پرسیدن چه جوری می تونید اینجا زندگی کنید اما حقیقت امر چیز دیگری بود چه بسا زیاد پیش میومد که من می شنیدم اونها خیلی دوست دارن به یک بهانه ای گاها از منزل فراری بشن و یک تفریحی با دوستاشون داشته باشن و به قول خودشون از دغدغه خونه و خونواده راحت بشن همچنین زینب عزیزم هم از همسرانشون می شنید که گاها محیط خونه براشون خسته کننده هست.
اما بر عکس اونها هم من و هم زینب عزیزم وقتی مسافرت می رفتیم یک مدت که می گذشت دلمون برای خونمون لک می زدو این نشون از این بود که همون زیر زمین کوچیک تونسته آرامش زیادی برای ما فراهم کنه و چه من و چه #همسرم وقت هایی که میومدیم خونه خستگی از تنمون بیرون می رفت.
🌷یعنی اینکه خونه بزرگ و چند طبقه یا یک زیرمین تمیز و کوچولو تاثیر زیادی توی نشاط و آرامش بخشی یک زوج جوون نداره اون چیزی که تاثیر بیشتری داره (جو) اون خونه هست نه متراژو تعداد اطاق و . . .
🥀اگر (جو) خونه یک جو آرامش بخش و آروم و پر محبتی باشه زن و شوهر با کلی عشــ💗ـــق با هم زندگی می کنن اما اگه نه ولو خونه دو طبقه باشه اما باز دعوا و اخم و تخم و اعصاب خوردی و . . . هست/ کدوم بهرته؟ من که اولیا ترجیح می دم
♦️نطر شماچیه!!!!!؟؟؟😉
🌷-----*~*💓*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═❤️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━❤️═🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ویژگی اول یاران امام(علیه السلام): افتخار امام عصرشان هستند
#قسمت_دوم
#اللہمعجللولیکالفرجـ
#فقطفورواردباآیدےڪانال🌸🌱
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@parvaztakhodaa
┗━━━♥️═🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ویژگی سوم یاران امام(علیه السلام):
#عبودیت_و_تسلیم بودن
#قسمت_دوم
#ویژگیهاییارانامامحسینعلیهالسلام
#ویژگیسوم
#دکترمحمدعلیموحدی
#اللہمعجللولیکالفرجـ
#فقطفورواردباآیدےڪانال🌸🌱
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@parvaztakhodaa
┗━━━♥️═🍃━━━┛
4_5913551508481246663.mp3
4.1M
#اصحاب_المهدی
#قسمت_دوم
#نماهنگ
🔖اصحاب امام عصر ارواحنافداه چه صفاتی دارند ؟؟
🔸همیشه آماده باش هستند !!
🔸حضرت صادق علیه السلام با اعجاز ، آمادگی اصحاب امام عصر علیه السلام را به تصویر میکشند !!
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج💚
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@eshgsahbzaman
┗━━━♥️═🍃━━━┛