من چند تا گریه کم دارم تا...؟!
🎙حضرت آیةاللهالعظمی حاج آقا رحیم ارباب رضوان الله تعالی علیه:
زمانی که آقای سیّد جعفر کشفی در اصفهان بود، یکی از طلّاب که در اثر زیاد آمدن برف، راه روستایشان بند آمده بود بیپول میشود. او درب خانهٔ سیّد جعفر کشفی میرود و میگوید: در اثر زیادی برف، راه روستای ما بند آمده و من بیخرجی شدهام و الآن هم گرسنهام. سیّد جعفر درون اتاق میرود و چند تا نان برمیدارد و میآید، میگوید: ببین! این نانها در منزل ما هست، ولی یک لقمهاش را به تو نمیدهم! برو سیّد پِیِ کارَت!
🔸 سیّد، بغض گلویش را میگیرد و در مسجدی میرود و گریهٔ فراوان میکند. تاجری در آن مسجد کار داشته. میبیند که صدای گریهای میآید. نگاه میکند، میبیند یک سیّدی است گریه میکند. میپرسد: شما چرا اینطور گریه میکنید؟ سیّد میگوید: درِ خانهٔ خدا گریه میکنم. تاجر میگوید: نه! این گریه جهتی دارد! برای من بگو جهتش چیست؟ سیّد واقعه را برای تاجر میگوید. تاجر میگوید: حال برخیزید به منزل ما برویم تا امروز با هم ناهار صرف کنیم تا ببینیم چه میشود.
🔹 خلاصه سیّد را به منزل میبرد و باهم ناهار صرف میکنند و میگوید: شما شام هم همینجا بیایید و تا راه روستایتان باز نشده تشریف بیاورید منزل ما. سیّد هم قبول میکند. تاجر میبیند سیّد فاضل است و باتقوا. به زنش میگوید: مایل هستی با حضرت زهرا خویشاوند بشویم؟ زن میگوید: البته! من هم خیلی مایلم! خلاصه به سیّد پیشنهاد ازدواج با دخترشان را میدهند و سیّد هم قبول میکند. آقای تاجر یک خانه به سیّد میدهد و آن را مهریّه قرار میدهد و دخترش را برای سیّد عقد میکند و آنها عروسی میکنند.
🔸روزی سیّد جعفر کشفی به دیدن داماد میآید و سوگند یاد میکند که :
«آن روز، دادن دو نان برای من خیلی آسان بود، ولی دیدم که شما یک گریه باقی دارید که کارتان درست شود؛ لذا آن عمل را انجام دادم. از این جهت او را سیّد جعفر کشفی میگفتند که امر برای او مکشوف بوده است».
📚 جرعهای از کوثر، ص۹۱ -۹۲.
#آقارحیم_ارباب
#گشایش
#جعفر_کشفی
#صلوات_نامه
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🆔 https://ble.ir/dinitehran
🆔 https://eitaa.ir/dinitehran