eitaa logo
💚در مسیر امام زمان(عج)💚
3.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
کانالی در جهت تقوا و بصیرت هر مومن زیر نظر حجت الاسلام پوربافرانی مسئول تبادل و تبلیغات ارزان @gujkop کانال نظرات https://eitaa.com/nazaratenoor
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خاطراتی از شهید والامقام محمدحسین فهمیده💠 ☘شيپور جنگ (خاطره برادر، علی طحال) پدر شهيد فهميده يك ماشين پيكان داشتند. قبل از آن هم پدرشان راننده اتوبوس بودند و به شهرهاي مختلفي مسافرت مي‌كردند، شهيد فهميده نيز به رانندگي علاقه عجيبي داشتند. يك روز ساعت 12 ظهر آمد منزل ما زنگ زد و گفت كه مي‌خواهم ماشين پدرم را بشورم، مي‌آيي كمك كني؟ با هم رفتيم جلوي درب خانه‌مان يك جوي آب بود. آب كمي در آن جريان داشت. شهيد فهميده گفت اين آب كم است برويم كنار جوي پشت محله كه آب صاف و زلالي دارد. به اتفاق رفتيم در حين رفتن من گفتم بابات اطلاع دارد كه ما مي‌خواهيم ماشين را ببريم؟ گفت: بله، اگر اطلاع نداشت كه من سوئيچ ماشين را نداشتم. من هم خيالم راحت شد كه او اجازه دارد شروع به حركت كرد ، آنقدر قدش كوچك بود كه به خوبي نمي‌توانست جلوي ماشين را ببيند. به همين خاطر به صندلي نشسته بود و فرمان را گرفته بود. كنار خياباني كه ما در آن مي‌رفتيم درختهاي بزرگ و كهنسالي بود. نمي‌دانم چطور شد كه سرعت ماشين زياد شد و كنترل آن از دست حسين خارج شد. ماشين با يك درخت برخورد كرد و پاي من خورد به داشبورد و شكست و سرم هم به شيشه خورد و بيهوش شدم. بعد از مدتي كه به هوش آمدم ديدم حسين كنارم نشسته و بلافاصله دارد از من معذرت‌خواهي مي‌كند. پرسيدم: حسين كجا هستيم؟ گفت: چيزي نيست خوب مي‌شوي، من حدود يك ماه در بيمارستان بودم. اين يك ماه همزمان بود با هواپيماهاي عراقي به فرودگاه‌ها. يك روز در ساعت غير ملاقات ديدم حسين وارد اتاق من شد. با توجه به اينكه شديداً جلوگيري مي‌كردند، نمي‌دانم چطوري وارد بيمارستان شده بود. من مشغول كتاب خواندن بودم. ازش پرسيدم: چطور وارد بيمارستان شدي؟ گفت: آمدم از تو خداحافظي كنم. گفتم: كجا؟ گفت مي‌خواهم بروم جبهه!! حسين حدود يك ربع پيش من بود صحبت مي‌كرديم. مكرر عذرخواهي مي‌كرد و مي‌گفت: من مقصرم. به من مي‌گفت مرا حلال كن و بعد هم... ☘قفس تنگ اين اواخري كه مي‌ديدمش، درجبهه‌ها درگيري بسيار بود. خبر هم از رسانه‌هاي گروهي مي‌رسيد كه فلان منطقه را گرفتند. فلان منطقه را تك زدند حسين در اين روزها حالت عجيبي داشت. به او مي‌گفتم برويم فوتبال بازي كنيم. مي‌گفت: نه بابا تو هم حوصله داري. من هم مي‌ديدم مثل مرغ پر كند. و مثل كه مي‌ماند كه دوست داشت از قفس بيرون بيايد. يك روز ساعت 2 بعدازظهر من از مدرسه مي‌آمدم. ساعت 5 هم مسابقه فوتبال داشتيم، در فكر اين بودم كه چطور بازي كنيم، چطور او رنج كنيم و حرفهايي كه در آن زمان برايمان مهم بود و اينكه حتماً بايد تيم مقابل را مغلوب كنيم. در همين فكر بودم كه حسين را ديدم. يادم هست ميدان كرج با او برخورد كردم. يك ساك هم روي دوش داشت. گفتم: حسين از حالا آماده مسابقه شدي! من فكر مي‌كردم لباسهاي مسابقه‌اش داخل ساك است درجواب گفت: من نمي‌آيم. اول به شوخي و گفتم: ما را سياه نكن! گفت: نه نمي‌آيم. گفتم: چي شده؟ گفت راستش را بخواهي مي‌خواهم بروم جبهه.مسيري را پياده رفتيم. گفت: بيا تا با هم آبميوه بخوريم. هر كاري كردم كه پول آن را حساب كنم اجازه نداد. دقيقاً يادم هست كه اين آخرين آبميوه‌اي بود كه با هم خورديم. بعد من گفتم: چطور مي‌خواهي بروي جبهه، رضايتنامه داري؟ گفت: نه بابام راضيه. بعد گفت پول گرفتم نان بخرم و برگردم.  آن را به من داد و گفت: نان بگير و ببر خانه ما و حالا هم نگو كه من رفتم جبهه. گفتم: چرا؟ گفت احتمال دارد بيايند دنبال و مرا برگردانند. خداحافظي كرديم و توي ماشين نشست. تا مدتي براي چند ثانيه تا جايي كه چشم كار مي‌كرد برگشته بود و من را نگاه مي‌كرد. همينطور مات و مبهوت نگاهش مي‌كردم. بعد از چند روز جلو خانه‌شان رفتم و درب را زدم و به مادرش گفتم كه حسين رفت جبهه و نايستادم كه ببينم مادرش چه مي‌گويد و دوان دوان دور شدم. ☘براساس خاطره‌ای از پدر بزرگوار شهيد فهميده شيپور جنگ نواخته شده بود در حالي كه دشمن با چنگ و دندان مسلح، ناجوانمردانه پيش مي‌آمد. عده قليلي از جوانمردان سد راهش شده بودند و ماشين جنگي‌اش را متوقف كرده بودند. ميان آن سنگرهايي كه شيرمردان مبارز را در خود جاي داده بود يك سنگر حال و هواي ديگري داشت. همه اين سنگر را مي‌شناختند و از آن خاطره‌اي داشتند. آخري اين سنگر حسين بود. مرد كوچكي كه در آن خطه براي هيچ كس غريبه نبود. حسين يكبار زخمي شده بود رفته بودبيمارستان وازهمانجا برگشته بود خط.يكي از روزها از سنگر حسي سر و صدايي بلند شد از بگومگوها چنين برمي‌آمد كه حسين مي‌خواهد به خط مقدم برود و فرمانده اجازه نمي‌دهد! حسين فرياد مي‌زد كه من بايد بروم خط. فرمانده هم مي‌گفت: حسين آقا براي تو حالا زود است. حسين هم با عصبانيت مي‌گفت: من ثابت مي‌كنم كه زود نيست! ✨ادامه👇
چند روز بعد بچه‌ها متوجه شدند كه حسين پيدايش نيست. از هر كسي سراغ وي را گرفتند خبري از او نداشت همه نگران بودند و آن روز هوا حسابی گرم بود. نور گرم خورشيد بيابان را مواج كرده بود. انگار همه جا را آب گرفته بود.ناگهان ديده‌باني يك سنگر متوجه نقطه سياهي از دور شد. درست ديده بود يك انسان بود كه نزديك مي‌شد. وقتي خوب نزديك شد ديدند لباسهايش لباس عراقي‌هاست. همه آماده شده بودند و كنجكاوانه او را زير نظر گرفته بودند. راه رفتنش آشنا به نظر مي‌رسيد. آري او آشنا بود. اما... نزديك كه شد همه ديدن حسين آقا است كه لباس عراقي پوشيده، فرمانده با عصبانيت و تعجب گفت: حسين اين لباسها چيه چرا اينها را پوشيدي. اصلاً تو كجا بودي پسر؟! حسين گفت: شما گفتيد رفتن به خط براي من زود است من هم رفتم با دست خالي يك عراقي را كشتم و لباسش را پوشيدم و آمدم. ☘روزگار وصل در اطراف آن شهر خونين آن روزها غوغايي بود. غارتگران همه جا را خراب كرده بودند و هر چه كه پستي و نامردي بود به خرج داده بودند.دل حسين هم از اين همه جنايت پر درد بود پيش خود مي‌گفت: گناه ما چيست كه اينگونه مورد ظلم قرار مي‌گيريم. مگر حرف ما چيست كه اين چنين آتش بر سرمان مي‌ريزند. حسين روزها با همين فكرها دست به ماشه مي‌برد و با هر تير تمام كينه و نفرت خود را نثار تجاوزگران و چپاولگران مي‌كرد. حسين حالا ديگر يك مرد جنگي تمام عيار شده بود او حالا دشمن را شناخته بود. او رفته بود تا به تمام جوانان و غيورمردان حال و آينده‌اش بگويد كه او از دين و وطن خود هر چند كه كوچك است دفاع خواهد كرد! رفته بود تا به دشمن بگويد كافر ملعون، ما فرزندان امام هستيم. رهبر ما خميني(ره) است. فرمانده حسين ديگر نگران او نبود چرا كه رشادت حسين حالا برايش از واضحات بود او ديده بود كه اين جثه كوچك چه قلب بزرگي را در خود جاي داده است. روزي از روزهاي مبارزه دشمن سنگر حسين و يارانش را هدف قرار داد و قصد آن را كرده حسين و يارانش با چنگ ودندان به قلب دشمن تاختند. تانكهاي دشمن هر لحظه نزديكتر مي‌شدند تعدادي از ياران حسين جلوي چشمان زيبايش پرپر شده بودند دشمن خيره سر همچنان پيش مي‌آمد. آتش و دود همه جا را گرفته بود بوي باروت صداي انفجار و از همه بدتر صداي تانكها كه هر لحظه نزديكتر مي‌شدند. حسين و يارانش متوجه شدند كه به محاصره دشمن درآمده‌اند. صداي تانكها حالا ديگر از چند قدمي به گوش مي‌رسيد هول و هراس همه را برداشته بود. همه مات و مبهوت دل به خدا سپرده بودند و انتظار مي‌كشيدند كه ببينند چه مي‌شود! در اين ميان حسين هم به فكر چاره بود فرمانده‌شان متوجه شد كه حسين به همه سنگرها سر مي‌كشد. پيش خود گفت اين پسرك چه مي‌كند؟ حسين با سرعت تك تك سنگرها را سركشي كرده بود و وقتي از آخرين سنگر بيرون آمد فرمانده متوجه شد كه تعدادي نارنجك برداشته و به كمر خود بسته است و در دست خود نيز نارنجكي دارد.تانكهاي دشمن به خوبي ديده مي‌شدند و اگر همين طور پيش مي‌آمدند ديگر اميدي به اين محاصره‌شدگان نبود. حسين هم اين موضوع را خوب فهميده بود. آخر او حالا يك جنگجوي كامل شده بود.در اين گير و دار حسين جنگجوي ما، راه مقابله را تشخيص داده بود. حسين آماده مي‌شد تا يكي از بزرگترين حوادث تاريخ بشر را بيافريند. حسين آماده مي‌شد تا به دشمن بفهماند كه اين ملت، درس خود را از عاشورا گرفته است حسين بايد مي‌گفت كه شيعه علي‌اصغر دارد حسين به دشمن گفت كه شيعه علي‌اكبر مي‌شناسد. آري محمدحسين همه اينها را گفت و با تمام وجود گفت همه ياران و همسنگرانش انتظار گذشتن آخرين لحظات خود را مي‌كشيدند.اما حسين در اين فكر نبود او انتظار رسيدن آخرين لحظات عمر دشمن را مي‌كشيد! تانكها نزديكتر و نزديكتر مي‌شدند. يكباره ياران حسين ديدند كه شيربچه‌اي به قلب دشمن زد و صف آهنين دشمن را هدف قرار داد،در آن لحظه حسين فقط نابودي دشمن را مي‌خواست و نه چيز ديگر را.همه فرياد كشيدند حسين حسين. و لحظاتي بعد دشمن نابكار مواجه با آتشي سهمگين شد و در آتش رشادت و ايثار محمدحسين سوخت. و بدين ترتيب سردار محمدحسين فهميده سوختن را به ما آموخت. حسين فهميده قافله‌سالار بسيجيان 8 سال دفاع فهميده‌وار شد. حسين فهميده روي مين رفتن را آموخت، عشق به مبارزه را و ظلم‌ستيزي را و در يك كلام حسين فهميده بسيجي بودن را آموخت. به اميد آنكه نسلهاي آينده داستان اين بشر مظلوم را به خوبي آموخته و او را سرمشق خود قرار دهند. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 درمسیر نور و شهدا 💝 🌺🕊✨🌺🕊✨🌺🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علی رحمانی
🌹🎖️درمان تمام مشکلات ناباروری پیدا شد🌹🎖️ ⚠️اگر مشکلاتی مانند:⚠️ 📌 📌 📌 📌 📌 📌 📌 📌و انواع مشکلات دیگر... ✅اگر که دچار این مشکلات هستین،فقط کافیه که به لینک زیر ضربه بزنید✅ 🔥برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد مشکلات و راه درمانی به کانالی که براتون این پایین گذاشتم مراجعه کنید.👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1539899718Cad4c4fd44c https://eitaa.com/joinchat/1539899718Cad4c4fd44c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوجوانی که رهبرِ امام خمینی ره بود 🌱شهید محمدحسین فهمیده♥️🕊 🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 درمسیرنور و شهدا 💝
🔷وصیت نامه شهید والامقام محمدحسین فهمیده🔷 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه 🌷هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسی که مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسی که عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم. 🌷هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. 🌷آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. 🌷من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. 🌷پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا این که به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله ..... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 درمسیرنور و شهدا 💝 🌹🕊🌿✨🌹🕊🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهادت از نگاه شهید محمدحسین فهمیده 🔻روایت مادر و پدر شهید... شادی روح پدر و مادر شهیدان فهمیده🌸☀️🌿 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 درمسیرنور و شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قـطـعـه: لالایـــی‌ربــاب مجموعه " دولت عشق " با نـوای: 🔰 به یاد کودکان و تشنگان غزه 😢 @dmnoor
عاشقانه‌های ایرانی تو پاییز و زمستون زن: سردمه مرد: پاشو یه چیزی بپوش زن: نه خیلی سرده مرد: یه پتو بیار جلوی بخاری بنداز رو خودت زن: نه اونجوری هم فایده نداره خونه پدرم که بودم موقع سرما مامانم منو بغل میکرد مرد: همین مونده تا آخر زمستون مادرتو بیاریم خونمون... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کلید اسرار- شوهر بی احساس 😂😂 ❤️ @dmnoor
❣احکام شرعی همراه با لطیفه ❣ 😁 کلیه وسایل خونه عمه ام رو دزد برد بجز یه قالی ؟؟ پلیس اومد گفت : چرا قالی رو نبردن ؟؟ شوهر عمه ام گفت : واسه اینکه یه شیری مثل من روش خوابیده بود 😐😄 🌷🌹🌷🌹🌷 ✍ معامله‌ کردن وسیله دزدی از نظر شرعی و قانونی اشکال دارد و کسی‌ که با علم و آگاهی نسبت به دزدی‌ بودن وسیله‌ای آن‌ را خرید و فروش می‌کند مجـرم است !!🚫🚫❌❌ 👈 اما اگر ندانیـم یا شـک داشته باشیم که این وسیله دزدیـه یا نه ، خرید آن اشکال ندارد بشرطی که فروشنده آدم بی‌اعتماد و بد سابقه‌ای نباشد! ❓سؤال : آیا پنهانی برداشتن وسیله‌ای از شخصی که او قبلا آن را از ما دزدیده ، جایز است ؟🤔🤔 ✅جواب : اگر یقین دارد این وسیله همان وسیله دزدیده شده خودش است و ازطریق قانونی و ... موفق به گرفتن آن نمی‌شود و برداشتن آن مفسده و ضرری ندارد ، اشکالی ندارد .✅ ❗️ماده 662 قانون مجازات اسلامی : « هركس با علم و اطلاع به اینكه جنس یا مالی از طریق سرقت به دست آمده ، آن را خرید و فروش یا مخفی کند به ‌حبس از 6 ماه تا 3 سال و تا 74 ضربه شـلاق محكوم خواهد شد».🤯😳😤 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 👈 شکرگزار امنیتی باشیم که با خون شهدای عزیزمون این روزها دارد رقم میخورد و جلوی تجزیه و به تاراج رفتن ایران رو میگیرد . ✅ ✍ 🌺 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می‏فرمایند : «نِعمَتانِ مَکفُورَتانِ : الأمنُ والعافِیَةُ؛ دو نعمت است که شکر آنها گزارده نمی‏شود : امنیّت و سلامتی .» 🌺 (خصال صدوق، ص۳۴) 🌹 @dmnoor
روضه خانگی - امام حسن(ع) - 1687.mp3
3.61M
🎙نیست کس غیر از خدا آگاه از سوز پنهانم... 🔻روضه (ع) ⏱ | 08:36 👤 حجت الاسلام سید رضی 😭 @dmnoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم اینك دلم از آمدنت سرشار است فانوس بہ دستِ کوچه دیدار است آنگونہ تو را در انتظارم ڪہ اگر این چشم بخوابد، آن یکی بیدار است اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج💕 🌹🍃🌹🍃 🚫 به کانال درمسیرنور بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰احڪـــ🔎ـــام غســـ💦ـــل 🔶🔸کفایت غسل از وضو ⁉️وضو گرفتن بعد از انجام غسل جنابت چه حکمی دارد؟ آیا حرام است؟🧐 ✅ پیشنهاد دانلود👌 ━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━ 🙏 📲کانال ما در ایتا: ⬇️⬇️⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab ━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
✅ مسابقه احکام ۱۷۸ 🎁🎊 ⁉️وضو بعد از غسل جنابت چه حکمی دارد❓ 1⃣ بدعت و حرام است. 2⃣ اگر بعد از غسل احتمال بطلان غسل دهد وضوی احتیاطی جایز است. 3⃣ اگر بعد از غسل احتمال دهد که وظیفه اش غسل نبوده است وضو رجاءً جایز است. 4⃣ همه موارد ✅گزینه صحیح را به 👇👇👇 بفرستید؛ @Masirnor113 ⏱ تا ساعت ۲۰ فرصت دارید😍 📆 قرعه کشی:۲۸ مهرماه🎁🎉🎊 🌹 برای شرکت در قرعه کشی حضور در کانال الزامی است 😍 https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹تلاوت صفحه قرآن کریم 🙏 تلاوت روزانه قرآن رو جدی بگیریم💚 🌷 هدیه تلاوت تقدیم به روح شهید 🌷 @dmnoor
🔷فريدون کلبادى ‏نژاد, همرزم شهید منصور کلبادی نژاد درباره نحوه شهادتش مى ‏گويد: 🌿بهمن ماه 1366 بود كه به علت ازدواج، منصور مرا تا مدتى از حضور در جبهه منع كرده بود. طاقت نياوردم و مستقيماً به جبهه رفتم، اما پذيرش نمى ‏كردند تا اينكه مسئول پرسنلى با فرمانده گردان امام حسين(ع) منصور گلبادى ‏نژاد تماس گرفت و او ضمن دستور پذيرش من خودش از چادر فرماندهى بيرون آمد و به طرف من دويد. همديگر را در آغوش گرفتيم. ✨با تعجب ديدم شادى او بيش از حد و بيشتر از من است. علت را جويا شدم، منصور گفت: «شبى خواب ديدم كه من و تو بالاى تپه‏ اى پر از شقايق به شهادت مى ‏رسيم و بچه‏ هاى گردان نيز به طريقى مجروح و شهيد مى ‏شوند. اما من و تو در تپه ‏اى بالاتر از ديگران به شهادت مى ‏رسيم. الان كه تو آمدى آن لحظه را پيش چشمانم مى ‏بينم.» 🔸حدود يك ماه گذشت تا اينكه به منطقه غرب اعزام شديم و پس از چند روز استقرار در محلى به نام بوالحسن سرانجام به محور ملاخور و از آنجا به برتنكناو رفتيم كه در نزديكي هاى شهر خرمال عراق بود. حدود سه روزى آنجا بوديم. غروب روز پنج شنبه بود و او از دخترش كه چهارماهه بود حرف مى ‏زد و از فرداى خونين صحبت مى‏ كرد. فكر كرديم شايد ما را امتحان مى ‏كند ولى او جدى بود. 🌹شب شد و كنار آتش نشسته بوديم. چون قبلاً شيميايى شده بود و هوا بسيار سرد و زمستانى و چند درجه زير صفر بود سرماى خشك او را به شدت آزار مى ‏داد. به علت شيميايى بودن شب جايى را نمى ‏ديد. حتى براى رفع حاجت من كمكش مى‏ كردم اما گويى در انتظار كسى يا چيزى بود. 🌱صبح فردا حدود ساعت هشت از لشكر پيام پيشروى به سمت خرمان را دريافت كرديم. منصور گردان را آماده كرد و سراسيمه گردان را تحت نظر داشت و به بچه‏ ها سفارش مى ‏كرد «و قاتِلُوهُمْ حَتى لا تَكُونَ فِتْنَةً» طبق عادت پيشاپيش گردان به اتفاق منصور، پيك و بى‏ سيم ‏چى حركت كرديم. 🥀گردان پشت سر ما مى ‏آمد. مسافتى كه رفتيم هواپيماهاى عراقى شروع به پرتاب بمب شيميايى كردند. گردان در ميان دو انفجار موشك و گاز شيميايى مانده بود. منصور نقش بر زمين شد. من كه نزديك ‏ترين فرد به وى بودم به سرعت دو آمپول شيميايى به او زدم ولى اثر نكرد. تنها جمله‏ اى كه گفت: «به نور محمد بگوييد بچه‏ ها را جلو ببرد.» 🕊سپس آنچنان سر بر دست گذاشت كه گويى در بسترى آرام خوابيده است. من هم بعد از او بى ‏هوش شدم و تا حدودى بينايى ‏ام را از دست دادم. وقتى به هوش آمدم روى تپه ‏اى پر از شقايق پيكر منصور را ديدم كه چشم به آسمان دوخته بود. ♥️منصور کلبادى ‏نژاد قبل از شهادت حضرت زينب را در خواب مى ‏بيند كه آن حضرت او را به سوى خويش مى ‏خواند. 🥀🕊عاقبت کلبادى ‏نژاد در 28 اسفند 1366 پس از هفتاد و سه ماه حضور در جبهه در عمليات والفجر 10بر اثر بمباران شيميايى دشمن در شهر خرمال عراق به شهادت رسيد. 🔻بعد از شهادت منصور، سردار مرتضى قربانى فرمانده لشكر 25 كربلا در پيامى وى را چنين معرفى مى ‏كند: لشكر ويژه 25 كربلا سردارى را از دست داد كه آزاد مردى از تبار جان نثاران حسين(ع) و فدايى امام حسين(ع) بود. منصور راد مردى محبوب و تنها يار و ياور و دوست صميمى رزمندگان و همه بسيجيان جنگ ‏جو و فرماندهان لشكر بود. ديدگان پر نفوذ و زبان شمشيروار او و نظراتش در رابطه با عملياتها و هجومها همچون شمشير مالك اشتر نخعى تيز بود و برنده و هيچگاه از يادها بيرون نخواهد رفت. گردان قهرمان و هميشه پيروز امام حسين(ع) خاطره دلاوريها و فداكاريهاى او را هرگز فراموش نكرده و هميشه فكر رزمندگان و فرماندهان اين گردان ادامه دادن راه شهدا خواهد بود. 💐مزار شهيد منصور کلبادى‏ نژاد در گلزار شهدای گلوگاه در استان مازندران واقع است. از شهيد کلبادى ‏نژاد دخترى به نام مطهره به يادگار است كه به هنگام شهادت پدر شش ماهه بود. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 درمسیر نور و شهدا 💝 💐🌿✨💐🌿✨💐🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه کسانی قشنگ زندگی می کنند؟؟ 🕊🕊🕊 🎙استاد پناهیان🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️ @dmnoor 💝 درمسیرنور و شهدا 💝