📚همیشه کمی به دیگران حق بدهیم!
زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .
در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.
وقتی او اولین کلوچهاش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.
در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچهای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.
وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...
زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچهاش، دست نخورده مانده .
تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچهاش را از کیفش درنیاورده بود.
مرد بدون اینکه خشمگین یا عصبانی شود بسته کلوچهاش را با او تقسیم کرده بود!
#در_خانه_بمانیم
#ساعت۲۳_داستان_بخوانیم
از خصوصیات #آیت_الله_گلپایگانی این بود که #دائم_الذکر بودند.
در اوقات فراغت،حتی در راه رفتن و قبل از #خواب ، #تسبیح به دست مبارک شان بود و ذکر می گفتند، ولی با صدای آهسته که مفهوم نبود.
میل داشتم بدانم که #حضرت_آقا به چه ذکری مشغول هستند، هر چه دقت می کردم متوجه نمی شدم.
یک روز از ایشان پرسیدم:
#آقا ممکن است بفرمایید چه ذکری را انتخاب کرده اید و به آن ممارست و مداومت دارید؟
فرمودند:
ذکری را بلندتر و نافع تر از #صلوات نیافتم. من همیشه صلوات بر #محمد_ و_آل_محمد می فرستم.
#دکتر به من سفارش کرده، روزی یک #ساعت راه بروم و روزی هزار قدم #پیاده_روی داشته باشم من روز اول این مقدار را با #ذکر_صلوات تنظیم کردم و حساب کردم این مسافت، با چند صلوات انجام می شود، که در پیاده روی، همان تعداد صلوات می فرستم.